دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

4. روز دلشوره

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۷ ب.ظ

نمیدونم واسه کسی پیش اومده یا نه بعضی موقع ها یه دلشوره به جون آدم میوفته ول کنم نیست....

دیشب که رفتیم پارک مادرشوهرم یکی از دوستاشونم دعوت کرده بود که من خیلی ازشون خوشم نمیاد البته اولا اینجوری نبودم دوسشون داشتم (من کلا همه رو دوست دارم مگه این که خلافش ثابت بشه ) از بس که این خانومه نشست پیش من گفت چرا بچه نمیاری؟ بچه دار نمیشی؟ چرا واسه این(مادر شوهر!!) نوه نمیاری؟ خب یه نوه بیار بنداز جلوش بگو واست بزرگ کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...... و کلی از این حرفا

بعد حس میکرد خیلی هم بامزه داره این حرفا رو به من میزنه(بین خودمون بمونه همش حس میکنم مادرشوهرم بهش میگه که بهم بگه)

خلاصه که از چشم من افتادن حسابی خب نظر دادن تو زندگی خصوصی مردم هم یه حدی داره اونم کی؟ کاش یه نسبتی داشت باهام دلم نمیسوخت.

خب منم پیشش ننشستم یه سلام دادم و دور نشستم که نتونه از اون دور بگه حامله نشدی هنوز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ درکل داشت خوش میگذشت که یهو صدای شکستن شیشه اومد سرمونو آوردیم بالا دیدیم وای دعوااااا من تا حالا دعوا ندیده بودم واسه همین قلبم داشت کنده میشد ده تا پسر لات و خفن با چوب و شیشه داشتن باهم دعوا میکردن اونم بالا سر ما.خیلی وحشتناک بود مخصوصا که بچه کوچیک هم همراهمون بود،ماهم  سریع فقط جمع کردیم چون جای موندن نبود همسر هم سریع زنگ زد 110.منم که از ترس رو ویبره بودم.پدرشوهر اینارو رسوندیم موقع برگشت دیدیم ماشین داره تلق تلق صدا میده هرچی نگاه کردیم پنچر نبودیم نمیدونم چی شده؟

به نظرم چون 6 تایی نشستیم تو ماشین و جعبه هم پر بود و پراید ماهم طاقتش کمه اینجوری شد.خداکنه درست بشه این همسر رفته تو تریپ اعصاب خوردی نمیبره نشون بده.

منم دیروز یه دستگاهecg (نوار قلب) تو اتاقم زدم به برق گفتم تا  صبح به برق باشه ببینم مشکلش حل میشه یا نه؟ یهو دلشوره اونو گرفتم نکنه زیرش داغ بشه بسوزه حالا اینا بایدهمیشه به برق باشن :))) به همسرم گفتم یه سر بریم بیمارستان گفت نهههه برات دردسر درست میکنن. خلاصه که تا صبح نه من خوابیدم نه اون خیلی شب بدی بود همش دلشوره داشتم چه فکرایی که تو سرم نیومد . صبحم خیلیییی زودتر از چیزی که فکرشو بکنین پاشدم رفتم بیمارستان وقتی در اتاقمو باز کردم دیدم چیزی منفجر نشده چه نفس راحتی کشیدم.کلی به خودم خندیدم :)))

حالا یه گندی زدم اینو بگم واسه همین قراردادم که 1 ماهه دارن منو میپیچونن دیروز زنگ زدم دانشگاه علوم پزشکی به مسئول قرارداد ها و کلی غیبتشونو کردم البته اون آقا گفت به من ربطی نداره ولی بعد بهشون توپیده بود.مدیر بیمارستانم منو دعوا کرد که چرا گفتم یه کم عذاب وجدان گرفتم ولی از اون جا که حرفم حق بود به خودم گفتم محکم باش. بعدش که مشغول کارام شدم دیگه کلا یادم رفت تمام دلشوره ها و نگرانی ها و عذاب وجدان ها رو.......

خدایا شکرت. امروز کارمو خیلی دوست داشتم کلی وسیله درست کردم این که دیگه همه میشناسنم و بهم سلام میدن این که همه یه کاری باهام دارن. این که حس میکنم  با خیلی از خانم پرستارا و مسئول بخشها دوست شدم خیلی خوبه.

برنامم اینه برم حموم و بیام واسه شام و فردا نهار کتلت و برنج سفید درست کنم(دقیقا چیزی که همسر میمیره واسش) ببینم از این تریپ اعصاب خوردی میاد بیرون.


۹۴/۰۵/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">