دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

29.جمعه تنهایی

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ

امروز جمعه است صبح که بیدار شدم همسر نبود، رفته بود اصفهان آزمون آموزش و پرورش بده.منم تنهایی پاشدم صبحانه خوردم و شروع کردم به مرتب کردن خونه. کمدها و دراور و لباسای پشت درو ریختم پایین همه رو مرتب کردم. بعد لباسای سرکارم و یه سری لباس که رنگ میدن و نمیشه بریزی تو ماشین لباسشویی رو شستم(همین الان صدای رعد و برق شنیدم رفتم جمعشون کردم خداروشکر خشک شده بودن) بعدم رفتم سراغ گاز با سیم افتادم به جونش یعنی الان برق میزنه ها.... ماشین لباسشویی هم تمیز کردم و کوکو سبزی درست کردم و الان خسته و کوفته نشستم تا همسری بیاد نهار بخوریم عصری هم بریم خرید که خونه خالیه خالیه........ بوی کوکو داره منو میکشه.

دوشنبه مامان و بابام دارن میان خونمون :)))))))))) کلی کار دارم فردا عصرم بیمارستان کار دارم چند ساعتی.

با رییس شرکتمم حرف زدم گفت این هفته میخوام حقوقتو بریزم منم گفتم من که این همه صبر کردم یه هفته دیگه هم صبر میکنم 2 ماه باهم بهم بدین. اوشون هم استقبال کردن. نگران آزمایش خونمم نمیدونم فردا بدم یا نه؟ دوباره غش نکنم؟؟؟؟؟؟؟

۹۴/۰۶/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

سلام
وبلاگ خوبی دارین
به وبلاگ بنده هم سر بزنید
اگه دوست داشتید نظر بدین
موفق باشید
یاعلی
1. همسرتون کارشون در حال چیه مگه؟
2. " بعدم رفتم سراغ گاز با سیم افتادم به جونش" خط نمیوفته رووش؟!
3. چشم تون روشن پس
4. حقوق تون رو دادن بالاخره یا نه؟!

پاسخ:
1. کارش آزاده، مغازه کامپیوتری داره
2. روش آلمینیومه منم افتاده به جون اون شعله هاش
3.مرسیییی حالا که رفتن
4. نه هنوز ندادن :(
چون خیلی دقیق میپرسین منم دقیق جواب میدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">