دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

75. این روزها

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۴۱ ب.ظ

حال پدرشوهر خیلی بهتره، امروز آوردنش تو بخش جراحی مردان یعنی دقیقا کنار من. همکارا هم لطف کردن اولین اتاق دادن به پدرشوهر و کس دیگه ای هم توش نیست. از وقتی اومده بالا حال پدرشوهر خیلی بهتره تو آی سی یو انگار فکر میکرد باید حالش بد باشه. تخت کناری هم یه آقایی بود که تو کما بود و حالش واقعا بد بود. ولی الان تو بخش خیلی راحته خداروشکر.ملاقاتم توی بخش خیلی راحتتره تا آی سی یو.

این روزای من ولی پر شده از تنهایی همسری از 5 صبح تا 12 شب بیمارستانه. وقتی هم بیاد بنده خدا نمیدونه چطوری برسه به تخت درجا خوابه. برادر شوهر سرکارشو میره بعدش میره خونه چند ساعت میخوابه و استراحتشو میکنه و شبم میره بیمارستان. خب تو شبم اونجا میتونه تخت همراه باز کنه بخوابه ولی همسر تو روز نمیتونه این کارو کنه و خیلی خسته میشه. ولی خودش میگه بابامه 100 روزم طول بکشه من پیشش میمونم.منم چیزی نمیگم خودشون میدونن. داشتم از روزای خودم میگفتم صبح که پا میشم همسر نیست 5 رفته. من خودم میرم سرکار البته تا ظهر کلی میبینمش و این خیلی خوبه تو هر فرصتی میرم پیششون مخصوصا الان که پیش خودم هستن.ظهر هم خودم میام خونه غذا گرم میکنم و تنها میشینم سر سفره. .... تنها غذا خوردن خیلی سخته. بعدش هرکاری میکنم خوابم نمیبره. پا میشم ظرف میشورم خونه مرتب میکنم و غذا درست میکنم . میگم شاید همسر بیاد غذا بخوره. همینجوری میگذره تا 9 بازم تنها سفره میندازم و شام میخورم هیچی از گلوم پایین نمیره... دوباره جمعش میکنم. الان یخچال پر از غذا و سالاد و ماست و خیار ،هی درست میکنم میگم شاید یه لحظه بیاد یه چیزی بخوره ولی خب نمیاد...اینا مهم نیست خب وظیفشه باید اونجا باشه منم بودم همینکارو میکردم ولی اگه بخواد بره تهران من چیکار کنم؟ من بدون اون دق میکنممممممممممممممم دلم براش تنگ شده خیلی.فردا باید بره اصفهان مصاحبه واسه آموزش و پرورش. داداشش فردا سرکار نمیره که بمونه پیش باباش. ایشاله که هرچی خیرشه همون بشه. اگه دوست داره قبول بشه ، قبول بشه.

یه چیز جالب ظهر تو اتاق پدرشوهر، همسر رو تخت خالی نشسته بود منم رو صندلی کنارش و داشتیم باهم حرف میزدیم خ رد شد :) یه نگاهی بهمون کرد و رفت ها ها ها ها ها....

بعدا نوشت: فردا قراره برام بازرس بیاد اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم. دعا کنید به خیر بگذره ....

۹۴/۰۸/۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

1. پسر بزرگترن دیگه، بعدها نتیجه این خدمتشون رو میبینید :)
2. صبح تا ظهر که نزدیک همید
3. ان مع العسر یسرا ... خدا خودش کمکتون میکنه
4. سعی کردم قیافه و حال و روز اون لحظه آقای خ رو متصور بشم! :)
5. بازرس که ترس نداره، اعتماد ب نفس داشته باشید
پاسخ:
1. شوهر من بچه سوم خانواده و پسر دومه
4. ضربه اساس بود :)
5. نمیترسم اصلا
ان شاءاله خیر هست
اصلا به بازرس محل نذر و کار خودت رو بکن
عادی عادی
پاسخ:
ایشاله ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">