دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

99.ذهن پر سوال

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ

یه چند روزه درگیر پرینتر سی تی اسکن بودیم، خیلی اذیتمون میکرد و همچنان ادامه داشت. دیروز یکی از بچه های رادیولوژی خیلی با اعتماد به نفس گفت من اومدم تصویر افقی کنم دیگه بعدش پیغام داد آی پی عوض شده نفهمیدم دیگه درست شد یا نه :/ دقیقا بدبختی ماهم از همین آی پی شروع شد. امروز با مهندس ای تی البته اون که جوون تره و جدید اومده. چند ساعت اونجا بودیم. یه نرم افزار نصب کردیم که شرکتش از راه دور بتونه تنظیماتشو درست کنه،چون ویندوز خیلی قدیمی بود کلا گیر ما پیدا کردن ورژنی بود که روی اون سیستم باز بشه و فاینالی پیدا شد. امروز کار ما خیلی راحت بود نشسته بودیم و اونا از تهران کار انجام میدادن. من و مهندس آی تی هم نشسته بودیم به صحبت. چند هفته پیش یه روز که من و همسر در خونه پیاده شدیم و داشتیم در باز میکردیم بریم تو. ایشون با ماشین رد شد و کامل مارو دید. من به روی خودم نیاوردم. بعد امروز شروع کرده که شما تو همین شهر زندگی میکنید؟ میگم آره. بعد میگه من یه بار طرفای فلان خیابون دیدمتون. گفتم اره خونمون اونجاست. بعد دیگه شروع کرده که خونه مال خودتونه یا مستاجرین؟ بهش گفتم و باز درمورد حقوقامون و کارانه صحبت کردیم . بعد یهو پرسید پارسال ازدواچ کردین؟ گفتم نه دوسال و نیم پیش. گفت چقد زیاد گفتم یه سالم عقد بودیم با بند و بساطای قبلش میشه 4 سال. گفت مگه متولد چندی؟ گفتم 69 اونم متولد همون سال بود. خیلی تعجب کرد.یه عالمه سوال دیگه درمورد سن همسر و کارش پرسید. بنده خدا این همه سوال ذهنشو مشغول کرده بود خوب شد من امروز به سوالاتش جواب دادم. نمیدونم من چرا هیچوقت از این سوالا از کسی نمیپرسم . حتی از خانوم ها مردا که اصلا. ولی خیلی بامزه است. هم سنیم و شروع به کارمونم یکیه حتما همکارای خوبی در سالهای آینده واسه هم میشیم.قدیمیا رو که میبینم اول از اینکه اینقد از بچه های هم ، همسرای هم یا حتی خانواده هم باخبرن تعجب میکنم ولی وقتی فکر میکنم 18 سال هرروز 7 ساعت باهم درحال کار کردنن میفهمم که حتما خیلی برای هم درد دل کردن، مشکلات یکدیگرو حل کردن و مثل یه دوست باهم بودن.منم حتما همینجوری میشم با همکارام ولی طول میکشه.

دیروز به همسر گفتم از تو پاساژتون یه مقنعه مشکی برام بخر، یه کم فکر کرد و گفت سایز نداره؟ وای اینقد خندیدم :) دیگه داشت بهش برمیخورد. اصلا حواسم به کوتاه و بلندی مقنعه نبود. اونم یه دونه بلند برای من خریده. به روی خودم نیاوردم چون اگه کوچکترین چیزی میگفتم ، میگفت پس چرا اینقد به من خندیدی؟دیدی سایز داشت. ولی خدا خیرش بده حالا مقنعه ام هم بلنده. چقدم بهم میاد :)

خداروشکر روابط با همسر عالی و عاشقانه :) هرروز که میگذره بیشتر دوسش دارم خدایا شکرت که دارمش.

۹۴/۰۹/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۷)

خب خدا رو شکر... انشاالله همیشه همینطور باشید.
پاسخ:
ممنون :)
اونجا اینجوریه که از زندگی هم خبر دارنا، جای ما که فکر نکنم اینجوری باشه شایدم بخاطر بزرگیِ شهره
ان شاءالله که همیشه زندگی تون پر از شادی و عشق باشه

پاسخ:
آره واقعا اینجا همه باید درجریان زندگی هم باشن خیلی بده البته
اونجا اینجوریه که از زندگی هم خبر دارنا، جای ما که فکر نکنم اینجوری باشه شایدم بخاطر بزرگیِ شهره
ان شاءالله که همیشه زندگی تون پر از شادی و عشق باشه

روابط  عاشقانه تون مستدام...
پاسخ:
فداتتتت
اونجا اینجوریه که از زندگی هم خبر دارنا، جای ما که فکر نکنم اینجوری باشه شایدم بخاطر بزرگیِ شهره
ان شاءالله که همیشه زندگی تون پر از شادی و عشق باشه

اِوا!
چرا نظرای تکراری من رو پاک نکردید؟! :)
پاسخ:
گفتم تعداد نظراتم بره بالا خخخخ
:)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">