دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

118. هیچکدام

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

کلاس چهارشنبه ام که هتل کوثر بود که افتاد سی ام :( چقد برنامه داشتیم. امروز با مسئول بخش دیالیز یه کلاس مشترک تو معاونت درمان داشتیم. مسئول دیالیز که گفت با شوهرش میاد من و سوپر وایزر آموزشی مون که همونجا کلاس داشت واسه ماشین هماهنگ کردیم و رفتیم.تا رفتم تو سالن کنفرانس دوستمو دیدم و نشستم پیشش. گفت مثل اینکه باید کنار همکارت بشینی نمیدونم جریان چیه. نگاه کردم دیدم نیومده هنوز.. جلسه شروع شد و آقای دکتر که مسئول بیماری های خاص  استان هستن شروع کردن به صحبت کردن. چند دقیقه بعد همکار من اومد دیدم اا کنارم یکی نشسته. پاشدم رفتم پیشش باهم رفتیم نشستیم عقب. بعد دیدیم هیچی معلوم نیست دوباره پا شدیم رفتیم یه جا دیگه نشستیم. ستون جلومون بود. حالا جلسه شروع شده اون بنده خدا داره حرف میزنه ما دوتا عین نخود فرنگی کیفامونو زدیم زیر بغلمون از بین این همه ادم و صندلی هی میشینیم هی پا میشیم . آخرش رفتیم ردیف جلو جلو که کاملا هم خالی بود.جلسه بسیار مفید بود درمورد سامان دهی تعمیرات و نگهداشت دستگاههای دیالیزبود. یه فرمم برامون تهیه کرده بودن و داشتن توضیحاتشو میدادن به نظر من یه چیزش کم بود. چون ردیف اول بودم به  کسی که توضیح میداد گفتم خیلی استقبال کرد و گفت آره راست میگی.تازه فهمیدم ردیف اول بشینی چقد خوبه روت میشه سوالاتو بپرسی  من که از اون عقب اعتماد به نفس ندارم سوالامو بپرسم میترسم سوالم مسخره باشه. کلی بحث کردیم و رسیدیم به جمع بندی فرم. یه نفر دیگه یه پیشنهاد داد. اون خانوم گفت بذار اینارو بنویسم حرف اون آقا رو نوشت و به من گفت شما گفتی چیو اضافه کنم که خیلی خوب بود؟من میخواستم بگم اگه هیچکدوم از این حالتا نبود ما باید چیو تیک بزنیم. با اعتماد گفتم ستون هیچکدام .......

همین هیچکدام من باعث شد کل سالن کنفرانس بره رو هوا از خنده .... خب من چیکار کنم نتونستم کلمه مناسب پیدا کنم. این آقای دکتر که غش کرده بود.بعد بحث عوض شد من یه چیز دیگه گفتم چون همکارمو میشناخت گفت شما از فلان جا اومدین گفتم آره.

جلسه تموم شد مسئول دیالیز که رفت من منتظر سوپروایزر آموشی بودم که دیگه برگردیم.کلاس اونا یک ساعت بعد ما تموم شد و کل این تایمو من واسه خودم تو معاونت درمان میچرخیدم یه بارم رفتم از سوپری  کنارش یه چیزی بگیرم یکی از متخصصامونو دیدم کلی تحویلم گرفت. گفت اینجا چیکار میکنی؟ تو بیمارستان که خیلی تحویل نمیگیرن مارو.

دوباره برگشتم تو معاونت میخواستم برم WC تو راهرو همون آقای دکتر دیدم داشت با چند نفر حرف میزد. تا منو دید خندید و گفت خانوم مهندس فلانی (اسممو گفت و من خیلی تعجب کردم) ما خیلی از دیدن شما خوشحال شدیما!  گفتم منم همینطور دکتر خسته نباشید. دوباره پرسید از فلان جا میای دیگه؟ گفتم آره و رفتم. حالا فکر کنم هردفعه منو میبینه کلی میخنده..... منم با این کارام L

  

۹۴/۱۰/۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

چندبار ردیف جلو بشینی کامل اعتماد بنفست میرهبالا
خیلی هم عالی
:))
پاسخ:
:) واقعا خیلی عالی بود
حالا چرا نخودفرنگی؟!
اعتماد به نقس! :-/
پاسخ:
نمیدونم به ذهنم رسید گفتم
جمله دوم دقیقا یعنی چی؟
میخواستم بگم عدم اعتماد به نفس مشکلِ منم هست
پاسخ:
شما دیگه چرا؟ 
منم آدمم خب! :-)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">