دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

121. خودخواهی

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ
چند روزی انگار هیچی واسه نوشتن نداشتم. خبر جدید اینکه که خواهرشوهرجان اومده. دیشب رفتیم خونشون یه سر بزنیم. خواهرشوهر جان به شدت با ما سرسنگینه.ما که رفتیم نشست کنار اون برادرش (عید چنان دعوایی با همین راه انداخته بود که قرار بود تا آخر عمر اسمشو نیاره) باهم سرشون تو گوشی و بگو بخند. خواهرشوهر کوچیکه یه چایی آورد و رفت نشست پیش اونا سه تایی یواشکی حرف میزدن و میخندن. پدر شوهر کلا تو تلویزیون هرچی هم ما حرف میزدیم میگفت هیس. مادرشوهر ما که رسیدیم شروع کرده بود به ورزش کردن تو اتاق داشت دراز نشست میزد. بعدشم تا پاشه بره دستشویی و نمازشو بخونه من و همسر یه 45 دقیقه ای عین  گاو نشسته بودیم وسط خونه. انگار نه انگار ما آدمیم. قلبم داشت کنده میشد. خوبه آدم شعور مهمون داری بلد باشه. همسرم که کلا تو اینستاگرام.این آخریه گفتم مامانت کجا رفته؟ برادرشوهر فکر کنم شنید.وقتی مامانش اومد غر زذ که چه عجب اومدی نشستی و این حرفا خداروشکر مادرشوهر با من حرف زد و خلاصه که تموم شد اومدیم خونمون.
 روابط با همسر خوبه خودشم سعی میکنه خوب باشه. جمعه قبل ظهر یه سر رفت بیرون وقتی اومد گفتم چرا بوی پیاز میدی هیچی نگفت منم یادم رفت. ظهر اومدیم بخوابیم یهو  گفتم همسر تو بوی کباب میدی همینجوری یهویی یا یه حس زنانه. خندید! گفتم نه تورو خدا راستشو بگو. گفت آره رفتم مغازه دوستم . راستش من واقعا واقعا ناراحت نشدم اتفاقا دوست دارم یه سری مستقلات داشته باشیم. اگه اون اینکارو دوست داره چه اشکالی داره. اینا همه رو گفتم  چون میدونم همسرم شکمو و هیچوقت واسه شکمش کم نمیذاره و امکان نداره به خاطر من گشنه بمونه. اینارو گفتم که به امروز برسم.
امروز برای سرویس دستگاههای بیهوشی مون میومدن. میدونستم کارم طول میکشه از قبل بهش گفته بودم. نهارم براش درست کرده بودم شب قبلش گرفت خوردش.من که بیمارستان بودم تا 5 و نیم. بعد رفتم پیشش گفت ظهر نرفته خونه و نهارم نخورده. گفت تورو خدا برو خونه یه چیزی درست کن. منم با اینکه واقعا خسته بودم.(یه کله از صبح تا 6 کار کرده بودم) ولی با کلی ذوق خونه مرتب کردم. ظرف شستم و پاستا درست کردم. وسطش زنگ زده که مامانم گفته شب بریم بالا 0_0 آقا هم قبول کرده یک کلمه هم نگفته زنم تا 6 سرکار بوده خسته است. اصلا من براش مهم نیستم یک لحظه هم به من فکر نکرده. حالا فکر کنین بخوام برم رفتار دیشبشونم تکرار کنن.کلی غر زدم و بهش گفتم منم میشم مثل خودت هرکاری صلاح بدونم انجام میدم شرایط توام درنظر نمیگیرم. اصلا تو مهم نیستی. حاضر شدم که بیاد دنبالم اس داده. برو استراحت کن نمیریم. گفتم خودت کار داری، به خاطر من نیست. گفت آره کار دارم کارمم طول میکشه.بازم خودش نه من! اعترافم میکنه.
راستش مهم نیست که خسته است مهم نیست که گشنه است. واسه پوله که وایساده پولم که واسه من نمیخواد که دلم بسوزه. مهم هم نیست که گشنه است اون که بلد بره بیرون غذا بخوره حتما در راستای رژیمشه که نهارم نخورده.
۹۴/۱۰/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

چی بگم والا :-/
پاسخ:
ببین چه جایی تنها و بیکس موندم دلم به کی خوش باشه :(
۲۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۳ یادگار ...
1. "من و همسر یه 45 دقیقه ای عین ... نشسته بودیم وسط خونه." 
اِوا! این چه حرفیه؟! :|
2. "مامانم گفته شب بریم بالا" 
تویِ ی ساختمون زندگی میکنید؟
3. :|
پاسخ:
نه تو یه ساختمون نیستیم به اونجا میگیم بالا چون تو خیابونای بالای شهرن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">