دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

153. آموزش

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ب.ظ

بعد تجربه تلخ من تو اورژانس واسه آموزش به پرسنل من انگیزمو از دست دادم از یه طرفم میدونستم که باید اینکارو کنم. هر دفعه تو هر بخشی میرفتم واسه آموزش یا میگفتن سرمون شلوغه یا بهت زنگ میزنیم برو آخر وقت بیا و انواع و اقسام این بهانه ها... منم که خاطره خوبی نداشتم یه جورایی استقبالم میکردم از بهانه هاشون. تا اینکه دیگه خیلی صدای دکترا در اومد که پرسنل بلد نیستن با شوک کار کنن. منم امروز و فردا 4 شنبه و 5 شنبه کلاس آموزش گذاشتم ولی تو سالن اجتماعات. از اول نمیذاشتم من تو سالن کلاسمو بذارم میگفتن چون امتیاز نداره کسی نمیاد. خب ایندفعه مجبور شدن و کلی به نفع من شد اول اینکه فقط دوتا نیم ساعت وقت منو میگیره نه هروز. و اینکه یه بار انرژی میذارم واسه 40 نفر نه 3 نفر که همه حواسشون به کارای دیگشونه. و از همه بهتر پاورپوینت دارم. دیگه مطالب یادم نمیره. خیلی واسه اسلایدام وقت گذاشتم و خوب شدن. کلاس امروزم خوب بود راضی بودم درسته خیلیا دوست داشتن عملی کار کنن ولی ما امکاناتشو نداریم راستش من خودمم تا حالا عملی کار نکردم غیر از اون احیا که توش گیر افتادم.ولی آخر کلاس خیلیا اومدن گفتن اسلایداتو میخوایم. قرار شد تو کامپیوتر هر بخش بریزم براشون. رئیس تو کلاس خیلی بهم کمک کرد. دستش درد نکنه.

آخیش حس میکنم یه بار بزرگ از روم برداشتن.........

مسئول امور مالی خیلی کله گنده است کلا همه کاره بیمارستان و شبکه است سال دیگه هم بازنشست میشه و همه چی تو دست ایشونه.اولا تا باهاش حرف میزدم دعوام میشد ولی یه مدت نمیدونم چرا ولی انگار روابطمون حسنه شده. از آدمای اصیل این شهره مثل خانواده همسر . یه بار که درخواست داشتم اولش گفت نه بعد یه کم فکر کرد و گفت فقط چون عروس اینجایی ها شدی.خونشون نزدیک ماست و صبحا که از در خونه میام بیرون اونم اونطرف تو پیاده رو. خلاصه هرروز ما همینه یا ایشون یه ذره جلوتر از منه یا عقب تر.امروز واسه خودم خوش خوش میرفتم دیدم اومد اینور خیابون بعد هی آروم میرفت منم آروم میرفتم بهش نرسم اینقد خنده دار بود. این قضیه ادامه داشت تا نزدیکای بیمارستان دیگه برگشت و من سلام دادم اونم بامزه شروع کرده حرف زدن و سوال درمورد همسری و کارش که بگو بیاد باهاش کار کنیم و از این حرفا. حالا همه همکارا هم با ماشین رد میشدن و واسه حاجی بوق میزدن. از اونجایی که کسی دل خوشی ازش نداره معلوم نیست چی پیش خودشون فکر کردن وقتی دیدن ما دوتا قدم زنان داریم میایم بیمارستان....

۹۴/۱۲/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">