دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

197. با عرض معذرت

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ب.ظ
یه چند روزی نبودم دلیلشم این بود که همسر جان لطف کردن برای لبتابم باتری خریدن. بعد دیدن شارژ نمیشه طی مراحلی فهمیدن ایراد از باتری نو نیست از آداپتور خودمه که فقط روشن میکنه شارژ نمیکه. که طی همون مراحل کشف حقیقت آداپتورمم به دیار باقی شتافت دیروز رفته بود اصفهان برام آداپتور نو خرید که گویا این حرکتم با شکست روبه رو شد و اینم قطعی داره.خلاصه که دلم واسه وبلاگایی که میخوندم تنگه و خودمم سرکار وقت نوشتن نداشتم.
واقعا چرا مردم اینقدر بی شرم وحیا شدن؟ واسه شما هم پیش اومده به این مساله فکر کنین؟البته به نظر من تهرانیا یا اونایی که دیگه تهرانی شدن قضیشون فرق داره. اونا یه مدل دیگه ان. دیدین چقد راحت میگن عزیزم. گلم و ... من چند ماه رو خودم کار کردم تا تونستم به همسرم بگم عزیزم خیلی برام سخت بود. شاید چون از کسی نمیشنیدم که بهم بگه عزیزم یا کسایی دور و برم نبودن که بهم بگن عزیزم.
 شنبه یه نفر اومده بود پرینتر سی تی اسکن سرویس کنه. من هی میرفتم و میومدم وقت نداشتم وایسم پیشش. یه بار گفت تجربه کاریت کمه نه؟ گفتم آره 10 ماهه.خیلی هم تی تیش مامانی بود یارو گفت آره از قیافت معلومه به نظر متولددددد (همینجوری که داشت عمیق فکر میکرد دستاشم یه جوری جمع کرده بود انگار داره یه چیز کوچیک نشون میده) 69 یا 68 ای. واقعا دقیق گفت چشمام چهارتا شد گفتم آره. کلی سوال پیچ کرد که اهل کجایی شانس گند همشهری دراومدیم.دیگه هیچی خونتون تو کدوم محله است ما فلان جا بودیم(دقیقا جایی که میرفتم دبیرستان ولی هیچی نگفتم) خودش پرسید کدوم دبیرستان بودی گفتم فلان جا کلی ذوق زده شد که من هرروز دنبال دخترای شما بودم و با ماشین بابام دستی میکشیدم. گفتم من از اون محله خیلی خاطره دارم. پررو گفت دوست پسر داشتی 0ـ0 گفتم نخیر من خیلی بچه مثبت بودم. پرسید اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شوهرم اینجاست.میگه وای چرا اومدی اینجا؟ حالا راحتی ؟ شوهرت خوبه؟ گفتم آره خیلی خوبه. یه آهی کشید و سر درددلش باز شد که این به همه چی می ارزه من با خانومم خیلی مشکل داشتم چند بار آشتی کردیم و متاسفانه بچه دارم شدیم ولی سری آخر دیگه نتونستیم تحمل کنیم و جدا شدیم. میگفت دلم واسه دخترم تنگ شده میخوام برش گردونم ولی خانومم اصلا.
دلم سوخت حالا اصلا به من ربط نداره مشکلشون چی بوده ولی واسه دختری دلم سوخت که باباش میگه متاسفانه بچه دار شدیم :/
۹۵/۰۲/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

چه غم انگیر. دیدم پیدا میدا نیستی. عنوانتو دیدم فک کردم داری خدافظی میکنی از وبلاگ!
پاسخ:
عزیزم نه من عاشق اینجا و دوستامم.
پس دلتون حسابی واسه خوندن وبلاگ من تنگ شده بود؟! :دی
همسر شما که خودشون اینکاره هستن، ازشون بعیده حدسشون نادرست بوده باشه! و اینقدر طولانی بشه زمان تعمیرات!
با چه مردایی روبرو میشین:|
خیلی چشم دریدگی میخواد که به ی خانم بگی دوست پسر داشتی! :| O-o
پاسخ:
سلام بله واقعا تنگ شده اگه افتخار بدین و بنویسین :)
بنده خدا همون اول گفت بذار آداپتورم ببرم من خیلی محکم گفتم نه فقط باتریش خرابه :)
آره والا مردم خیلی پررو شدن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">