دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

198. نمایشگاه نامه نوشت

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ق.ظ

گفتم که نمایشگاه تجهیزات پزشکی این هفته است(ایران هلث) منم خیلی خیلی دوست داشتم برم. یکبار به مدیرمون گفتم خرید نداریم بریم نمایشگاه؟ خندید و گفت با کدوم پول؟ تصمیم گرفتم یه روز مرخصی بگیرم و خودم برم با دوستمم که تهرانه هماهنگ کردم باهم بریم.یه روز از خانوم مهندس قبلی سوال کردم شما سالای قبل میرفتی نمایشگاه؟ گفت به خاطر برنامه های خودم نتونستم برم ولی امسال برام 4 روز ماموریت زدن مهمانسرای دانشگاه هم برام رزرو کردن 0ـ0 دیدم اا چرا اینهمه تفاوت؟ رفتم به مدیر گفتم آقای مدیر منو نمایشگاه نمیفرستید؟ گفت کتاب؟؟؟ گفتم نخیر تجهیزات پزشکی بازم خندید و گفت دلیلی نداره :/ گفتم خانوم مهندس قبلی قراره اینجوری بره منم نمیخوام که پول رفت و آمدمو بدین میخوام ماموریت بگیرم نه مرخصی(والا اومدی و من تو راه مردم نباید بیمه باشم؟) گفت نمیدونم والا شما شرکتی و کلی بهونه. حالا برو از معاونت درمان بپرس ببین چی میگن؟ منم زنگ زدم و گفتن حتما حتما باید ماموریت بگیری. منم به مدیر گفتم و با یه لحن بدی گفت باشه. فقط شنبه بازرس داریم باید باشی بعد دوشنبه کمیته داریم باید باشی و ... گفتم یک شنبه میرم و برمیگردم. فرداش معاونت درمان بهم گفت تو اصلا چرا زنگ زدی ما 14 فروردین نامه زدیم بیمارستانتون هنوز باز نشده :/ واقعا مرسی. به دبیر خونه گفتم نامه رو گرفت و داد مدیر به جان خودم اصلا به روی خودش نیاورد حتی ارجاعش نداد به خودم. دبیر خونه خودش یه کپی شو داد بهم. بالاخره ما با مشقات زیاد برگه ماموریتمونو گرفتیم و واسه شنبه شب بلیط گرفتیم.

شنبه شب راه افتادم و 5 رسیدم ترمینال دوستم آدرس خوابگاهشونو بهم داده بود ولی اون لحظه که اون میگفت من تو اتوبوس بودم و بعد از سالها تو اتبوس حالت تهوع گرفته بودم و به زور حرف میزدم. قرار شد من رسیدم ترمینال بهش زنگ بزنم تیکه تیکه راهنماییم کنه. نشون به اون شون هیچکدوم از زنگا و اس ام اسهای منو جواب نداد.وقتی من دقیقا تو خیابون ولی عصر بودم و در به در دنبال خیابون مشفق میگشتم. تازه جواب داده به سلامتی عزیزم (جواب اولین اس که گفتم من رسیدم ترمینالم) زنگ زدم بهش میگم زهرمار و به سلامتی عزیزم! اسم خیابونتون چی بود؟ میگه دمشق خخخخخخ من دنبال مشفق بودم :) خیلی راحت پیدا کردم و رفتم پیشش. چون همه هم اتاقیاش خواب بودن اون موقع همون پایین یه نیم ساعتی حرف زدیم بعدش رفتیم بالا هی یواش حرف میزدیم و میخندیدیم. قشنگ حس میکردم هم اتاقیاش میخوان بیان مارو خفه کنن.از 9 شروع کردیم به حاضر شدن و 10 بالاخره زدیم بیرون یه کم گشتیم یه من یه روسری و دوستم دوتا شال خرید بستنی خوردیم و بعدشم رفتیم نهار(نهار خیلی زود خوردیم) بعد نهار رفتیم به سمت نمایشگاه آخرین تیکه ای که میخواستیم با تاکسی بریم یه آقایی اومد گفت نفری 3 تومن میبرم تا خود نمایشگاه من که هیچ دیدی نداشتم نسبت به اینکه اصلا کجاییم و چقد راهه . دوستم گفت نه زیاده به یه ماشین گفتیم مستقیم و سوار شدیم. یهو انگار به آرامش رسیدیم با خیال راحت نشسته بودیم و انگار نه انگار. بعد انگار خیلی طول کشید یهو دوستم به راننده گفت نمایشگاه رد نکردیم؟؟ یارو. همونجا زد رو ترمز که شما فقط گفتین مستقیم نگفتین نمایشگاه وای من مرده بودم از خنده.پیاده شدیم و یه پل هوایی پیدا کردیم و رفتین اونور اتوبان. هلک و هلک کلی راهو پیاده برگشتیم تو گرما تا رسیدیم نمایشگاه توشم کلی پیاده روی کردیم تا رسیدیم به غرفه ها.. حالا فرقش با اون یارو که عین خانوما میبردتمون توی نمایشگاه فقط 3 هزار تومن شد. خخخخخ

با قیافه های خسته و گرما زده و کفشای خاکی رفتیم نمایشگاه ولی عالییی بود عالی. اینقد کسا بودن که همش تلفنی باهاشون حرف زده بودم حالا میدیدمشون اسممو که میگفتم درجا میشناختن. اینقد خوب بود که همه چیو واقعا میدیدی و میتونستی مقایسه کنی.هرجا هم میرفتیم یه ساک دستی با یه سری بروشور و اینا میدادن بهم. یه شرکته بود که کلی سوال درمورد پکس ازشون کردم بعد یارو رفت از اون پشت دوتا از این کیفا آورد دوستم گفت من نمیخواما. بهش بگو یکی بسه منم دوتاشو گرفتم و گفتم ممنون خیلی لطف کردین بگیر خانوم مهندس :) همینجوری که بهم چشم غره میرفت دادم دستش. خیلی غر زد دوستم خدایی چون خسته شده بود و برای اون خیلی نمایشگاه جالب نبود با این که داره ارشد همین رشته رو میخونه. ولی به من خیلی خوش میگذشت :)

یه غرفه دیگه بود که ما خیلی ازش خرید میکردیم دنبال آقایی که همیشه بهم زنگ میزنه گشتم و کلی تحویلمون گرفت مارو دعوت کرد تو و اومد نشست پیشمون پذیرایی هم شدیم :) بازم یه عالمه بروشور گرفتیم. نمایشگاه به همین منوال پیش رفت و جفتمون از پا افتادیم دیگه. واقعا کاش میشد چند روز بمونم. چندتا سالن کوچولو بود مخصوص دندون پزشکی که بیخیالشون شدیم رفتیم نشستیم تو چمنا و دوستم دید یه چیزی تو اون کیفه که گرفته هست بازش کرد و درنهایت تعجب دیدیم یه فلاکس کوچولو از این استیلاست. یعنی قیافش تو اون لحظه اینقدر خنده د ار بود ذوق از تو چشماش داشت میزد بیرون. چون کلا اون مدت درحال سلفی گرفتن بودیم کاملا ذوق تو قیافش بعد از دیدن فلاکس و اخم قبلش معلوم بود.وای چقدر خندیدم. بهش گفتم چقدرم ناز کردی واسه گرفتنش.

یه نیم ساعت بعد دوست پسرش اومد دنبالمون رفتیم یه جا به اسم دارآباد اینقد خنک و سرسبز بود یه رود پرآبم داشت. یه چهل و پنج دقیقه ای هم اونجا بودیم دوستش مارو رسوند دم ایستگاه مترو. این خط چون تازه راه افتاده نیم ساعت یه بار میومد و اگه بهش نمیرسیدیم میرفت تا نیم ساعت دیگه. ما 3 دقیقه به رسیدن قطار رسیدیم با سرعت نور دوییدیم و بلیط گرفتیم و فاینالی به قطارم رسیدیم. خدایا چقدر مترو وحشتناکه از همه طرف تحت فشاری. چند ثانیه فکر کردم دیگه دارم خفه میشم. دوستم باید باهمون خط میرفت. از هم خداحافظی کردیم و من خط عوض کردم و رفتم ترمینال. به موقع رسیدم فقط وقت کردم یه چایی بخورم و دیگه راه افتاد. ولی من خیلی خسته بودم دیگه توان نداشتم یه جورایی کلافه شده بودم دیگه. دوشب پشت سرهم تو اتوبوس و روزشم کلا درحال فعالیت.3 و نیم بود رسیدم و همسر اومد دنبالم بداخلاق بود چون رفته بود اصفهان خونه دوستاش و به خاطر من مجبور شده بود زود برگرده. من بهش گفتم 2 میرسم و اون 1 ساعت زودتر راه افتاده بود. بالاخره که رفتیم خونه و خوابیدیم و من دوشنبه سر ساعت رفتم سرکار :) ولی قیافم معلومه چه شکلی بود دیگه خخخ



۹۵/۰۲/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

به به عزیزم منم عاشق نمایشگاهم .. دوست دارم تو نمایشگاه چرخ بزنم . خوش بگذره همیشه
پاسخ:
سلام چقد خوشحالم دوباره فعال شدی :)
آره دیدی چه حس خوبیه :))
خوشحالم ک خوش گذشته بهت:)
پاسخ:
مرسی عزیزم
پس اومده بودید تهران :)
کیف همراه با فلاسک؟!!! O-o خوش بحالتون، تموم شد نمایشگاه؟! منم برم بگیرم :))
دوست پسر دوستتون؟! استغفرالله :)
پاسخ:
سلان بله اومدم شهرتون.
فردا آخرین روزه برو حتما :)
خخخخخ توفیق اجباری بود دیگه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">