دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

220. آموزش

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ب.ظ

با توجه به روز بدی که داشتم و اینکه حس میکردم اسلایدام خیلی الکیه و کلاسم هیچ بار آموزشی نخواهد داشت خیلی استرس داشتم. کاملا هم مطمئن بودم متخصص بیهوشی رفته پیش مدیر ازم شکایت کرده و من کلا داشتم جواب آماده میکردم که چطوری از خودم دفاع کنم و گریه نکنم.

دو خط بالا کل اوضاع شب تا صبح من بود :/

صبح رفتم بیمارستان مطالبمو مرور میکردم که دیدم واسه کلاسم دارن پیج میکنن استرس گرفتم.یه چند دقیقه زودتر رفتم تو کلاس سیستم روشن کردم و ویدئو پروژکتور آماده کردم.اولش پشت سیستم نشستم دیدم وای چه قد آروم تر شدم نسبت به وقتی که وایساده بودم.حدود 10 نفر اومده بودن و ساعت 8 و ده دقیقه بود که گفتم شروع میکنم. از همه معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید من میشینم و براتون توضیح میدم. با صدای بلند شروع کردم سر همون اسلاید اول بودم که خدمه در وا کرد اومد تو سطل اتاق که کاملا خالی بود خالی کرد و خیلی با حوصله و سروصدا پلاستیک جدید انداختن 0_0 خانوم شهردار گفت صبر کن این پیام بازرگانی بره :/

دوباره شروع کردم و هرچی پیش میرفتم آروم تر میشدم. میدیدم که به حرفام گوش میدن و براشون جدیده و این خیلی بهم دلداری میداد. کم کم تعداد زیاد شد  تعداد سوالایی که پرسیده میشد بیشتر میشد و تقریبا کلاس گرم و خوب و بود اینقد زیاد شدن که دیدم یکی از آقایون سvپا وایساده، بلند شدم صندلی خودمو دادم بهش گفتم من وایسم راحت ترم. 3تا دستگاه بود که بچه ها سختشونه باهاش کار کنن. یه جورایی میترسن ازشون. پمپ سرم، پمپ سرنگ و شوک. درحین توضیح دادن من سوپروایزر آموزشی رفت از تو یکی از بخشا آوردشون تا عملی بهشون نشون بدم که همین باعث توجه بیشترشون شد.سوپروایزر آموزشی گفت این درواقع کلاس نیست کارگاه آموزشی ها برای همین4 بار تو سال میذاریمش. آخرای کلاس صدام گرفته بود .چون مجبور بودم بلند صحبت کنم، کلاس بزرگ بود و جمعیت زیاد. اون ته کلاس چند نفر کلا درحال تحلیل توضیخات من واسه هم بودن و جا میموندن. هی به من بگو دوباره بگو.

یه لحظه عصبانی شدم و گفتم گوش نمیدید بعد میگید دوباره بگو. چون صدام گرفته بود خیلی دعوا کردنم روشون اثر گذاشت :)

فاینالی کلاس تموم شد و ازشون امتحان گرفتم. درنهایت خودم سوالا رو میخوندم و جواباشو همه باهم برام میگفتن یا من میگفتم و مینوشتن :)

آخرش همه بهم گفتن خیلی کلاس خوبی بود. رئیس که عمرا الکی از چیزی تعریف کنه گفت خیلی خیلی خوب بود و من ذوق مرگ شدم.آخه اول صبح ازم پرسید سرفصلام و خیلی استقبال نکرد:/ ولی رضایت بعدش عالی بود. سوپروایزر آموزشی هم بسیار راضی بود از کلاس :)

وای راحت شدم یه بار سنگین از رو شونه هام برداشته شد. حالا باید یه عالمه برگه صحیح کنم خخخخخخ. این هم اطلاعیه کلاسم :)

به دلایلی امروزم تا 4 سرکار بودم ولی فردا جمعه است خداروشکر با خیال راحت میخوابم :)

تو این شلوغی های کارم تمام سعیمو میکنم از وظایف همسر بودنم کم نذارم. مخصوصا الان که ماه رمضونه و میخوام همسر تغذیه مناسب داشته باشه. ایشون اولین شله زردی هستن که من پختم. جای همه دوستان خالی :)




۹۵/۰۳/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۰ بی نام نشان
افرین
خیلی خوشحالم برات
عشق بورز به کارت
پاسخ:
ممنون
نعمت بزرگیه عاشق کارت باشی :)
چقدر خوب
خداروشکر
من به شخصه هروقت پیش پیش حرص خوردم برا چیزی بعدش ناراحت بودم
توکل اینجاها مفیده واقعا
پاسخ:
مرسی عزیزم
آره واقعا توکل خیلی دل آدم گرم میکنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">