دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

302. ذوقم کور شد :/

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ق.ظ

دیشب رفتیم خونه مادرشوهر اینا کلی بهمون خوش گذشت. خیلی حرف زدیم گفتیم و خندیدیم منم پیشنهاد تولد دادم و همه چقد خوشحال شدن مخصوصا پدرشوهر و مادرشوهر. هرچی گفتن کیک دیگه خودمون میگیریم گفتم نه من دوست دارم امسال خودم بگیرم.حالا خواهرشوهر بزرگه این ترم کلا 4 واحد داره. کلاساش هم سه شنبه هاست.کل این ترمم فقط 1 بار رفته، یه روزه رفته و اومده. نگو این هفته تصمیم گرفته بره بمونه.خب ماهم فکر کردیم دیدیم تا اون بیاد دوباره کوچیکی میره 2هفته دیگه میاد که اربعین. بعدشم تولدش این هفته است. همسر گفت پس 5 شنبه حتما بیاین! یک دفعه خواهر محترمش لحنش عوض شد و با یه حالت بدی گفت: آره حتما برین. چه من باشم چه نباشم! اصلا کاری به من ندارین!

حالم گرفته شد شدید! هیچکس چیزی نگفت فقط خجالت تو چهره مادرشوهرم دیدم :( همسر خیلی منطقی بهش گفت چرا به خودت میگیری من میگم 5 شنبه بیاین خونه ما. تولد فهیمه هم این هفته است. کسی با تو دعوا نداره!

خودش فهمید چه گندی زده سریع سعی کرد خوش اخلاق باشه و به روی خودش نیاره خیلی هم سعی کرد هی به ما نگاه کنه و حرف بزنه. ولی من حالم گرفته شد همه ذوقم واسه تولد گرفتن کور شد. خداروشکر سرپا وایساده بودیم واسه خداحافظی و بعدش اومدیم. وگرنه تحمل کردنشون سخت بود!

۹۵/۰۸/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۵)

باز هم میگم تو خیلی خوبی
من هروقت تصمیم گرفتم کاری برای قوم شوشو بکنم که کمی نیمچه همکاری اونا رو هم میطلبید صدها بار به خودم فحش دادم.
مثلا برا تموم بچه های قوم شوهر رفتم به مناسبت عید غدیر کادو خریدم چون سیدم . به شوشو هم گفدم زنگ بزنه مطمئن شه که خواهرش شهرمون باشه نره مسافرت او طفلی هم زنگ زد به مادرش مادرشم گفت زنگ بزن به خونه خواهرت من نمی دونم!
زنگ زدن دختر خواهرشوهرم گفته مامانم گفتن جایی نمیریم.
ماهم خوشحال رفتیم کادوها رو خریدیم و صبح رفتیم خونه بابام عصری هم با اینکه تموم اهل فامیل داشتن می اومدن خونه بابام گفتم نه ما قرار گذاشتیم بریم خونه مادرشوهرم!
فکرشو بکن خونه بابام با اون همه خبر رو ول کردیم اومدیم خونه مادرشوهر میبینم همچی دهن دره میرن جلو من!نگو اصن خواب بودن!هیچکی هم خونشون نبود! خواهرشوهرمم رفته بود مسافرت!
فقط شوهرم طفلی خیلی خجالت کشید و ناراحت شد.
نه انگار که رسمه برن دیدن سیدا من هماهنگ کردم باهشونو خودم رفتم بازم برنامه شون این بود.
برا همین پشت دستمو داغ کردم باهشون تو کاری هماهنگ شم اگر خواستن خودشون هماهنگ کنن من برنامه خودمو دارم.
وووای چخده طولانی شد ببخشید🙈
پاسخ:
عزیزمممم چقد پررو خواهرشوهرتتت
وای چه پررو
حالا برات تجربه شد دیگه از این کارا براشون نکنی
اى بابا
به گوگولى پسر همسایه😂😂😂
هیچم ذوقت کور نشه
ما هم دعا میکنیم که حتما دیگه ایشون تشریف ببرن سر درس و مشقشون و از پیشرفت علمیشون عقب نمونند
شمام تولدت رو بگیرى و اساسى بهتون خوش بگذره
و کور شود هر آن که نتواند دید😃

عمرا هم منظورم خواهر شوهر بزرگه ت باشه😜😜
پاسخ:
خخخخخخخخ
خیلی باحالی
آره میخوام از تک تک لحظه های نبودنش لذت ببرم

سلام
چون فضای متن اصلی و نظرات زنونه س من دیگه چیزی نمیگم! :))
پاسخ:
0_0
عزیزمم اسکال نداره تو داری کار قشنگی میکنی ... میدونم ادم حرصش میگیره ولی کاری نمیشه کرد ... راستی مبارک باشه .. برای فسقل جااان عزیزممممم :*
پاسخ:
سلام عزیزم آره الان هرچی فکر میکنم میبینم بهتر :)
مرسییی
نه گلم ادمای خوبین ولی زیادی بیخیالن و جدی نمیگیرن خیلی کارا رو
پاسخ:
همین دیگه توام بیخیال شو :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">