۳۳۴. من کوتاه نمیام
خونمون سرد و بی روح از دیشب ۱ کلمه هم باهم حرف نزدیم تلخ نه؟ اصلا عین خیالشم نیست بخواد آشتی کنه منم با خودم عهد بستم دیگه کوتاه نیام :/
مامانم زنگ زد با دختر کوچولو دختردایی و پسرخاله حرف زدم. جوجه یه حرفایی میزنه میگه آیفون خراب شده بابام میاد درستش میکنه! تو خوبی؟ رفتی خونتون؟ احوال همسرم میپرسه😂😂😂
مامان میگه قبلشم با داداشت حرف زده احوال خانوم اونم پرسیده. این که میدونه اسم کی باید به کی بگه خیلی جالبه... دلم رفت براش اینقد قشنگ اسم منو صدا میزنه برعکس تمام بچه های دیگه. کاش اینجا بود..
تا یادم نرفته بگم شنبه چی شد من ناراحت بودم. جدایی از فعالیت خیلی زیادم از ۷ و نیم تا خود ۲ و خستگی زیاد، یه بیمار بر داریم که خیلی مرد خوب و مهربونیه. چند روز قبلش داشتم میگفتم چقد من اینو دوست دارم! یه روز اومد گفت مانومتر (همین درجه های رو کپسول اکسیژن) مادرم خرابه فلان قطعشو داری؟ اولا که اینا مال بیمارستان ولی من تو اسقاطیام گشتم یکی دادم بهش. شنبه اومد گفت نه این پیچش خرابه یکی بهم بده. گفتم ندارم واقعا هم نداشتم میگه یه کاملشو بده بهم. میگم بخدا دست من نیستن تو انبار پلاک خوره. این چه توقعی همه از من دارن آخه. دوباره منو دیده تو اورژانس با یه حالت طلبکاری میگه مادر من مرد دیگه خانوم مهندس، خفه شد! میگم بخدا من ندارم میگه نه دیگه یه چیزی بگو آدم باور کنه 😮 مگه میشه؟ بهم برخورد گفتم اصلا اینا مگه مال منه مال بیمارستان. داشت غر میزد که حالا به ما قرض میدادی. دیگه من رفتم ولی خیلی ناراحتم کرد. خیلی. به همسر نگفتم. از اون روزم یه کم با بیمار بر محترم سرسنگین شدم . کلا هم تاسیساتمون پررو شده اصلا اینا کار اوناست نه من. من نه آچار دارم نه یه پیچشو میتونم باز کنم نه میفهمم توش چه خبره. هرجا خراب میشن بخشا زنگ میزنن به من میگن تاسیسات گفته اینا تجهیزات پزشکیه 😮
اون روز تو نوزادان میگن ما برقامون رفته تاسیسات اومده این دستگاه از برق کشیده همه چی درست شده. هر چیو چک کردم درست بود بردنش یه بخش دیگه زدمش به برق مشکلی نداشت وسایل اونجا هم روشن بودن. خب نتیجه میگیریم مشکل پریز برق. باز تاسیسات زیر بار نمیره. از دست اینا چیکار کنم من :/
هرکی یجوری واسه من ادا داره.
آها اینو یادم اومد یک شنبه و دو شنبه کالیبراسیون سالیانمون بود و من از صبح تا ۷ شب بیمارستان بودم. همسر لطف کردن به خانوادشون گفتن حالا مادرشوهر هروقت منو میبینه با یه غمی میپرسه بازم بعدازظهر بیمارستان بودی؟ میگم نه. امروزم بودی؟ نه! دیشب که سر سفره جفتمون عین برج زهرمار بودیم و من غذا رو به زور میدادم پایین مادرشوهر باز یه غمی پرسید هنوزم بعدازظهرا میمونی؟ من دهنم پر بود فقط نگاش کردم. دوباره گفت امروزم موندی باز فقط نگاش کردم. بابا سالی یه بار کشتین منو. حالا جالبه همسر جان اون دو روز یه بار اصفهان بود یه بار باشگاه یعنی در هرصورت خونه نبود.