دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

337. بچه های اورژانس

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ

امروز روز نسبتا آرومی بود. بهترین قسمتش تعطیل بودن icu بود! یک اتفاق خیلی خیلی نادر... مریض نداشتن. منم دارم تمام لیبل های مشخصات دستگاههامو عوض میکنم با خیال راحت رفتم اونجا 45 دقیقه با ارامش مشغول کندن لیبل های قبلی و چسبوندن جدیدا بودم! قبلی ها یه سری لیبل سفید بود که با خودکار پرشده بودن الان دیگه اثری از نوشته ها روشون نبود. ولی من همشونو تایپ کردم یعنی واسه هر دستگاهی جدا جدا مشخصات تایپ کردم و رو صفحه زرد چاپشون کردم. خیلییی خوشگل شدن. اینقدر دستگاهامون باکلاس شدن!

قسمت خنده دارش ccu بود چون دوتا مریض داشت من تقریبا رو یه تخت بودم و آویزون مانیتور بالا سرش، یه دفعه همراه تخت کناری که یه اقای حدودا 40 ساله بود بهم گفت: شما خانوم آقای فلانی هستی؟ من با کلی خجالت : بله !

متاسفم واسه همسرم :/ نمیشد در حالت مناسب تری منو ببینن؟؟؟

اتاق کناریش یه پیر زن بود که حالشم خوب بود انگار، بوی خیار و چندتا میوه دیگه و بوهای آشپزخونه طبقه پائین باهم مخلوط شده بود و منو یاد خونه مامان بزرگم انداخت و بچگیا که تو اون آشپز خونه بزرگ نفری یه خیار میدادن دست ما و میفرستادنمون پی بازی تو باغ!!!! همون موقع پیرزن گفت: نَنَه جون بیا میوه بخور!!! عزیزممممم.

همه چی خیلی خوب بود تا ساعت 1، فکر کنم از 1 هم گذشته بود اورژانس زنگ زد که بدو بیا فهمیدم یه گندی زدن! مانیتور پرتابلشون با 4 تا پیچ به پایه اش وصله که امروز فهمیدن این پیچا نیست یعنی کاملا جداست! حالا چطوری اینجوری شده بماند! چطوری فهمیدن بماند! اتفاق مهمی هم نبود خوب 4 تا پیچ پیدا میکردیم میبستیمش دیگه. ولی من هنوز از راه نرسیده یکی شون گفت اون روز که خودت بردی همینجوری آوردی گذاشتیش. من ؟؟؟؟ کی؟؟؟؟ کجا؟؟؟؟این حرفشون اعصاب منو خورد کرد. مخصوصا که اصلا معلوم نیست مسئول اورژانس کجاست؟ الان که نیست کی مسئوله؟ گفتم یه برگه بزنین روش تا فردا بیام درستش کنم. همه داد و بیداد  نه این خظرناکه میفته میشکنه همین الان درستش کن :/

من هم وقتی عصبانی بشم خیلی وحشتناک میشم باهاشون دعوا کردم که کی فهمیدیدم این اینطوریه؟ میگن صبح! گفتم وقتی صبح فهمیدین باید 1 به من بگین؟ بعدم بگین همین الان درستش کن! دقیقا همشون عین موش نشسته بودن پشت استیشن جواب هم نمیدادن از جمله پزشک اورژانس!!! بستمش و تحویلشون دادم البته با اخم و دعوا!

یه کم عذاب وجدان میگیرم وقتی سر یکی داد میزنم باید بیخیال این حس بیخود بشم نه؟

۹۵/۱۰/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

من عاشق اون لحظه شدم که طرف پرسید شما خانم فلانی هستید؟  حتما شهر کوچیکیه!
من از بس ملت رو مورد عنایت قرار دادم که هر کی تو بیمارستان کامران رو می دید می گفت این زن تو، دهن ما رو مسواک زده :))  یه بارم یکی از دکترها برگشت گفت: شوهر تو خیلی مرد آرامیه، تو چرا عین سونامی هستی؟! :(
پاسخ:
بله شهر کوچییییکیه!
بعضی موقع ها باید سونامی شد! من کاملا بهت حق میدم :)
ماشالا بزنم ب تخته (زدم!) حسابی توی کارِتون جا افتادیدا، همه هم حساب میبرن ازتون دیگه :)
پاسخ:
آره حداقل اعتماد به نفسشو پیدا کردم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">