دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۳۸۹. طبق معمول سوتی سوتی سوتی!

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۱۱ ب.ظ

یعنی من نمیدونم تا کجا قراره تو زندگیم هی سوتی بدم هی سوتی بدم.... امروز رفتیم دانشگاه یه کارگاه آموزشی داشتیم. من و آی تی که با مهندس جدید رفتیم ( دیگه بهش میگم پسرم یادم باشه حتما یه پست بذارم که چی شد که شد پسرم و یه پست درمورد عروسی آی تی قدیمی!) خلاصه که با پسرم رفتیم و تو نامه زده بود ۸ تا ۱۶. خب ما فکر کردیم ۱۰۰ درصد نهار میدن دیگه به رانندمون هم گفتیم بهت زنگ میزنیم واسه نهار. حالا از کلاس نمیگم که طبق معمول اونقدر بار آموزشی نداشت و بینش به ما چایی ندادن و ما هم تو برگه نظر سنجی نوشتیم که چه وضعشه بدون چایی که نمیشه! بعدم فهمیدیم نهاری در کار نیست و تا ۲ تمومه! من و پسرم هم جفتمون کار اداری هم داشتیم و نمیخواستیم به تایم نماز و نهار کارمندا بخوریم در نتیجه پیچوندیم و ۱۲ و نیم جلسه رو به خدای بزرگ سپردیم! پایین دانشگاه یکی دیگه راننده ها و مسئول امور مالی دیدیم اونا بهمون چایی دادن چه چایی به به!!!رانندمون این وسط هی غر میزد که به من گفتین نهار میدن من خودم نخوردم حالا معده ام حساسه چیکار کنم! که اون گروه بهمون گفتن خب با برگه ماموریتتون برید سلف بهتون غذا میدن! من نمیدونستم واقعا!!!! بالاخره که رفتیم ..من تو سلف علوم پزشکی نرفته بودم تاحالا از یه سری پله باید میرفتیم بالا گفتم صبر کنید بپرسم سلف خانوما کجاست از یکی پرسیدم و گفت اینجاست. گفتم از همین پله ها برم گفت آره! ما هم رفتیم‌. طبقه بالا رسیدیم به یه سالن که عالمه آقا داشتن توش غذا میخوردن، دم در موندم حس کردم اشتباه کردم باز یه آقا که یه عالمه غذا دستش بود از در اومد بیرون و  گفت سلف میخواید برید؟ گفتم بله. گفت از همین طرف برید از اون طرفش خارج بشید برید طرف خانوما. آقا ما هم گفتیم حتما راه داره دیگه. رفتیم.. حالا راننده هم هی میگفت بیا دیگه، پسرمم داشت با گوشی حرف میزد. رفتم تو و هرچی نگاه کردم هیچ راهی نمیدیدم😐😐😐😐 گفتم حتما اونجا که نهار میدن راه داره تا یه مسیری هم رفتم و مدام هم با قیافه پر سوال به پسرم نگاه میکردم اونم نمیدونست جریان چیه ادامه حرفاش با گوشی میزد! آشپز بهم گفت خانوم باید برید اونور و برگشتم حالا مونده بودم وسط سالن آقایون یه در اون تهش دیدم رفتم سمتش دستگیره هم چرخوندم قفل بود یه در دیگه دیدم بازم قفل بود باز برگشتم دوباره یه سالن پر از مرد دیدم که داشتن غذا میخوردن... فقط نگاهم افتاد به یه پسره که وایساده بود بهم اشاره کرد اونجا ج

چرخیدم و یه روزنه دیدم حالا شانس برای اینکه فقط از یه قسمت سلف استفاده بشه با صندلی یه سری جاها رو بسته بودن بالاخره که مسیر پیدا کردم و از اون گوشه رفتم اونور!!! وای اخیشششش خانوما. اصلا دلم نمیخواست به وضعیت چند ثانیه قبلم برگردم و فکر کنم چه فکری درموردم میکردن یه دختر که با لیوان یه بار مصرف و قاشق چنگال تو دستش هی دور و بر میچرخه وای..... نفهمیدم چی خوردم اصلا. تازه فهمیدم یه ساختمون گرده که راهرو خانومو دقیقا پشت ساختمون بوده که من نمیدیدمش. زود رفتم کنار ماشین تا بقیه اومدن حالا نشستن تو ماشین من عصبانی اونا میخندنا... غش کردن. میگن طوری نیست مرد میشی..... حالا رانندمون خیلی جدی میگه خب در خانوما اون ور بود😐😐😐😐😐😅 دیگه مهندس آی تی غش کرده بود از خنده. منم هی سوتی سوتی سوتی! تهدیدش کردم نره واسه من داستان درست کنه میکشمش..

۹۶/۰۶/۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">