دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

401. بوس

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ب.ظ

هرشب که همسرجان میاد خونه من میرم دم در باهم دست میدیم و روبوسی میکنیم یا یه بغلی چیزی. چیز خاصی نیستا فقط یه روبوسی ساده،دیگه عادت شده برامون 4 سال و نیمه... دیشب که همسرجان اومد خونه رفتم دم در وسیله دستش بود گفت سنگین خودم میبرم منم جلو مامانم روم نشد باهاش روبوسی کنم. رفت  تو آشپزخونه و اومد گفت بیا حالا بوس بده نباید جلو مامانت خجالت بکشی که.. بعدم اومد بوسم کرد. بعدم با مامانم روبوسی کرد و گفت هرشب که میام خونه میاد جلوم بوسم میکنه حالا از شما خجالت میکشه. منو میگی قند تو دلم آب میکردن فکر نمیکردم اصلا همسر به این کارم اهمیت بده یا براش مهم مباشه. همش حسم این بود لوس بازیای من که داره تحمل میکنه . خیلی حس خوبی بود هنوز تو هوام....

خبر جدید اینکه سرماخوردم یه اوضاعی :( همشم خسته و خواب آلوده ام بیشتر به خاطر سرما خوردگی که حال ندارم.ساکت و آروم افتادم تو اتاق هرکسی هم وسیله خراب داره میگم بفرست بالا همون موقع اوکیش میکنم میگم خدمه ببره حال راه رفتن ندارم. امروز هم اتاقی ام میگفت چقد مظلوم شدی :(

۹۶/۱۰/۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

ای جونم مامان کوچولوی خجالتی
ولی خدایی خیلی کیف داره و خیلیییی به آدم می چسبه
نوش جونت باشه شیرینی اون لحظه
پاسخ:
واقعا چسبید
مرسییی😊
سلام عزیزم من تازه با وبت آشنا شدم و الان چنروز مشغول خوندن آرشیوت هستم و اومدم بگم شخصیت دوس داشتنی ای داری چند سالی ازت بزرگترم ولی یه جاهایی حس کردم چقدر پخته تر از من هستی ...امروز تو فکرت بود و میگفتم کاش بتونم مثل تو مقابل همسرم کوتاه بیام دقیقا همون لحظه ک درگیر این فکرا بودم یهو بی مقدمه با همسر بحثم شد اونقدرررر کش پیدا کرد ک ب گریه و صدای بلند و داد و هوار کشید....داستان سر این بود ک مادرشوهرو برا ناهار دعوت کردم اینو هم بگم ک طبقه ی پایینه ماست خونش...بعد چندبار گفتم ب همسر ک بلند شو برو نون تازه بگیر گفت نه الان حوصله ندارم میگم مامانم از پایین بیاره و فلان...مادرشوهرم اون موقع بیرون از خونه بود همسر زنگ زد بهش و گفت الان میام دنبالت منم دلخور شدم گفتم برا من حوصله نداشتی بری بیرون برا مامانت یهو ب حوصله اومدی؟اوووه جنگ ازینا بپا شد ک خودم هی توش هیزم ریختم...خلاصه نتونستم مثل تو خانومی کنم و سکوت کنم...سرت رو برا اولین کامنت ب درد آوردم شرمنده
پاسخ:
سلام عزیزم نه این چه حرفیه
حستو کامل درک کردم شوهر تو هم مثل شوهر من حرف منطقی که میشنوه قاطی میکنه آدم از سکوت زیادم احساس حماقت بهش دست میده خب. معمولا اینجور موقع ها باید شوخی شوخی حرفتو بزنی و پی شو نگیری که جنگ نشه . ولی یه موقع هایی هم میشه نمیشه کاریش کرد. نگران نباش خانوم ایشالله همه چی آروم میشه. ولی اینو از من داشته باش انگار ماماناشون مهمتر از ما هستن.😐
سلام عزیزمم
واای خیلی وقتتت بود بهت سر نزده بودم ایولل نی نی دارییی تبریککک میگمممم
خیلی مواظب خودت باش برای تیرویید هم حتما دکتر برو خیالت هم راحت شه
با9
زم مبارکههه ❤❤❤❤❤
پاسخ:
ممنون عزیزم
رفتم دکتر گفت خوبه مشکلی نداری😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">