دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۴۲۹. بدو بدو بدو

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۰۲ ب.ظ

روزای بدو بدوییه، صبحا ۶ بیدار میشم تا حاضر بشم، شیر بدم و شیر بدوشم و برم که همیشه هم دیر میرسم...اونجا هم که هزارتا کار هم ۶ ماه نبودم هم آخر ساله..

پدر و دختر تا ۸و نیم میخوابن بعد پا میشن حاضر میشن ، بابایی دختر میاره مهد زنگ میزنه به من که گذاشتمش برو پیشش. من بدو بدو میرم. تا وارد میشم مانتو و مقنعمو عوض میکنم با لباس بیمارستانی که نمیشه رفت تو مهد. همه بچه ها دورم جمع میشن و نگام میکنن تازگیا حرفم میزنن. مثلا میگن خاله نی نی منتظرته😍 دلسا دهنش باز منو دیده از خود بیخود میشه. بیست دقیقه بعد میدمش بغل مربیشو دوباره دارم مانتو و مقنعه رو میپوشم باز همه بچه ها جمع شدن و با تعجب نگام میکنن. دوباره بدو بدو. برو اورژانش برو آزمایشگاه برو انبار برو حسابداری، باز یه عالما کار که رو هم جمع شده. ساعت ۱۲ و نیمه دوباره بدو برو مهد همون داستان تکرار میشه تا ساعت ۲. ربع ساعت آخر دارم میپیچونم هرروز. برم دلسا رو حاضر کنم تا باباش بیاد. میایم خونه خسته، دوتامون از هم خسته تر دلسا اما پر انرژی. با صدای بلند ذوق میکنه. من تو بیمارستان نهار خوردم تا همسر بیاد نهارشو بخوره باهم حرفم میزنیم. دوساعته که  داریم تلاش میکنیم بخوابیم اگه دلسا بخوابه عالیه اگه نه که در حد همون تلاش باقی میمونه. همسر میره سرکار منم مشغول میشم. خونه رو مرتب کنم شام و نهار فردا رو آماده کنم. منوی دلسا خانم هم که کاملا جداست .لباسارو بندازم ماشین خونه جارو کنم، گاز تمیز کنم بالاخره هرروز باید یه کاری پیش ببرم وسطاش دلسا هم شیر میخواد هم خوابش میگیره اگه دوساعت بخوابه که عالیه. ساعت میشه نزدیک ۹ همسر میاد با دلسا بازی میکنه و شام میخوریم شاید من بتونم یه دوشم بگیرم اگه ظرفا هم بشورم عالی میشه. ساعت ۱۱ دختر خوابش میاد حسابی، من و دلسا میریم تو اتاق تا شیر بخوره و بخوابه. بچه بد قلقی نیست الان که بخوابه تا صبح خوابه. نیم ساعتی طول میکشه شایدم ۴۵ دقیقه. میام تو حال لباسای فرداش حاضر میکنم میذارم رو مبل. کوله پشتی کوچولوشو آماده میکنم و توش پوشک و قاشق و پستونک و پیش بندشو میذارم. ظرف غذا و میوه اشو میذارم تو یه پلاستیک تو یخچال که باباش یخچالی هاشو راحت برداره. یه شیشه هم آب جوشیده میخواد شبا شیشه خالی رو میذارم کنار چایی ساز که صبح یادم نره. بعد پنبر و گردو و خرما رو میارم و چندتا لقمه میگیرم دوتا واسه خودم دوتا واسه همسر . صبح ها چایی که درست کردم تو دوتا فلاکس کوچولو صاف میکنم که بتونیم صبحانه بخوریم . ساعت ۱۲ گذشته من دارم بیهوش میشم میرم بخوابم. تو خواب و بیداری صدا میاد پا میشم میبیمم چشماش بازه ساعت گوشی نزدیکه ۳ صبح یا شایدم ۲ شبا ساعتو نمیفهمم. باید شیر بدم. بعضی شبا دوبار بعضی شبا ۱ بار بیدار میشم. ولی دفعه بعدش الارم گوشی دیگه جدی جدی باید پاشم. آروم و ساکت که بقیه رو بیدار نکنم.

فعلا زندگی اینطوریه ... من دوسش دارم

اگه هوا گرم بشه بیشترم دوستش خواهم داشت

از ۲۰ کیلو وزنی که تو بارداری اضافه کردم ۲ کیلو مونده فقط و خیلییی خوشحالم که دیگه چاق نیستم اونم حالا که دارم جاری دارم میشم.

۹۷/۱۲/۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

چه شتابی :)
پاسخ:
آره بازم به زمان نمیرسیم
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۵۴ نیــ روانا
به به چه پست پر از انرژی ای :)
پست رو که خوندم به این فکر کردم که چه روزایی تو این وبلاگ گذروندیم مهرناز
از روزهایی که نگران بودی که باردار نمیشی
روزهایی که دو دل بودی براش که نکنه کارتو از دست بدی
هععععی
حالا ی دلسای شیرین داری که درسته واقعا رسیدگی بهش و مراقبتش خیلی انرژی میبره ولی اونقدر لذتبخش هست که هرقدر هم جسمت خسته بشه قلبت و روحت پر از انرژیه
خدایا دختر کوچولوی قشنگمون و مامان خوشگلش رو حفظ کن :*
پاسخ:
واقعا چه روزایی داشتیم اون اولا چه عالمی داشتم چقد بچه بودم چه چیرایی برام مهم بود‌. 
خداروشکر سختی ها رو داریم پشت سر میذاریم
۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۸ روزی شخصی به نزد بزرگی رفت
روزی شخصی به نزد بزرگی رفت
بزرگ خیلی بزرگ بود
و شخص ترسید و فرار کرد
تاحکایتی دیگر بدرووووووود..
پاسخ:
🤔🤔🤔
ای جان چه شلوغی دلچسبی
خدا حفظش کنه خانوم کوچولو رووو
به به عروس جدید:دی
پاسخ:
مرسی عزیزممم
بله عروسی مروسی داریم😁

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">