دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

امروز کلا تو غار تنهایی خودم بودم. تا ساعت ده از تو اتاقم بیرون نیومدم.حوصله دیدن کسیو نداشتم. بعدش به خودم اومدم و گفتم نباید اینقد زود کم بیارم معلوم نیست دیگه چه اتفاقایی قراره واسم بیفته. رفتم از غارم بیرون ....

چندتا دستگاه جنین یاب قراره بخریم واسه بیمارستان دیروز از طریق گروه واتس آپی که با همکارام داریم فهمیدم که شرکتش یه طرح تخفیف گذاشته یعنی قدیمارو بدیم و جدیدا رو با 30 درصد تخفیف بگیریم. صبح که زنگ زدم فهمیدم قیمتاشم کلا 50 تومن کم کرده :) یعد که از غارم دراومدم رفتم زایشگاه دیدم اونایی که کار میکنه که هیچی 4 تا داریم مال عهد بوق و خیلی وقته اسقاط شدن دقیقا مال همون شرکت. به کارپردازمون که گفتم چشماش برق د فکر نمیکرد منم از این کارا بلد باشم. رفتیم پیش مدیر امور مالی گفت سرم شلوغه (این آقا خیلی سعی کرد من نیام سرکار یک ماه نذاشت من قرارداد ببندم ) ولی بعدا بهش گفته بودن استقبال کرده بود. حالا ببینیم چی میشه........................

حقوقمو هنوز ندادن فردا میخوام زنگ بزنم بگم اگه نمیدی من منتظر نباشم.... مانتو میخوام. احتمالا پنج شنبه میریم اصفهان که کارامونو بکنیم . دلم میخواست این دفعه با پول خودم برم خرید که خیلی اذیتم کردن.

برم 4 کیلو بادمجون سرخ کنم بسته بندی کنم بذارم فریزر یه مدت راحت باشم.

خانوم مهندس
۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز کلا حال و حوصله نداشتم هر آشنایی میدیدم خودمو میزدم به ندیدن مخصوصا آقای ق، حال خندیدن و خوشرو بودن و این چیزا رو نداشتم . کلا درحال فرار از همه و همه چیز یه جوری افسرده شدم. حقوقمم هنوز ندادن پررو ااا. یه لحظه رفتم پایین آقای دبیرخانه رو دیدم ازم پرسید حقوقتو گرفتی؟ گفنم نه.....:(

گفت پس اون روز داشت میگفت دارم میرم بریزم. گفتم نه نریخته..... گفت حالا من بهش زنگ میزنم.نمیدونم دیگه.

امروز اتاق عمل پیجم کرد سریع رفتم،کلی ذوق کردن تا پیجم کردن رفتم. کاپنو گرافشون مشکل داشت بردمش اتاق دیدم از تنظیماتش بود درست شد.یه اتفاق خوبی که برام میفته اینه که همه به صورت مستقیم و غیر مستقیم بهم میگن که از نفر قبلی خیلی بهتر کار میکنم و دل میسوزونم.چون خیلی پیگیرم مثلا اگه یه چیز کوچیک از انبار باید بگیرن خودم میرم براشون میگیرم و کارشونو راه میندازم. بعدم بهشون یادآوری میکنم کارای اداریشو بکنن که مشکلی پیش نیاد.

یه چیزای دیگه هم هست . دیروز رادیولوژی پیجم کرد پرینتر سی تی اسکن آلارم میداد و پرینت نمیگرفت خب منم زنگ زدم مهندسش، گفت کاغذ زیر فیلما رو اینوری نباید میذاشتید و درست شد. خب من تو عمرم پرینتر سی تی اسکن اولین بار بود میدیم و درشم بلد نبود باز کنم. یه دختره هم اونجا کلی تیکه بار من میکنه برعکس بقیشون که خیلی ماهن. دیروز  تا رفتم گفتن پرینتر خرابه. گفتم چشه؟ دختره گفت مهندسی دیگه برو ببین چشه(با یه لحن تمسخر آمیز) وقتی هم زنگ زدم مهندسش یه چیزایی درمورد فیلما پرسید که من نمیدونستم گوشی دادم به مسئول بخششون اون جواب داد و حل شد. آخرش دختره گفت مهندس فقط اومد گوشیشو آورد و رفت. هرچی دوستاش مثلا جمع میکردن حرفاشو اون باز تیکه مینداخت. شاید حق داره . من تازه کارم انتظارم نداشتم تو دانشگاه این چیزا رو یادم بدن اینجا هم که منم و یه بیمارستان. پی همه چیو به تنم مالیدم که تو این بیمارستان تا میتونم تجربه کسب کنم و کار یاد بگیرم که الانم با روز اول قابل مقایسه نیستم. باید تحمل کنم تا سال دیگه حتما همه چی خیلی خیلی فرق کرده. همینجور که الان با دوماه پیش فرق کرده.

ظهر آشپزا اومدن و خبری نبود خداروشکر یهو حس کردم خ دراتاقم داره با یه نفر حرف میزنه اصلا سرمو بلند نکرد که یه موقع چشم تو چشمم نشم بعدشم که رد شد. من رفتم اون قسمت پشت اتاقم نشستم و یه ربع بعد اومدم  که دیگه حتما رفته باشن :) وای اینقد خوشحالم.

خانوم مهندس
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانوم مهندس
۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۹

دوهفته است قرار بهم حقوق بدن ولی ندادن. دیروز با مدیرعامل شرکتم حرف زدم درمورد این که قراره بهم اضافه کار ندن و حالا من اینهمه وایسادم چی میشه؟ گفت امروز حقوقتو میدم که نداد :(

یه چالشی(چلنجی) درونمه نمیدونم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کاش میشد با یکی حرف بزنم نظر اونم بپرسم. نمیخوام کسی ازم ناراحت باشه، یکی خیلی ازم ناراحته هرروزم میبینمش. تقصیر خودمم هست بد حرف زدم باهاش. حالا نمیدونم معذرت خواهی من چه عواقبی خواهد داشت. 

الان که شب عید میتونم یه اس تبریک عید بدم ولی نمیدونم کارم درسته یا نه........

خانوم مهندس
۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز صبح اولین کاری که کردم رفتم بخش نوزادان ببینم جان فشانی دیروزم جواب داده یا نه، دیدم هنوز همونجاست حالشم بدتره اینقد تند تند نفس میکشید که قفسه سینش کامل بالا و پایین میرفت... گفتن خانوادش نذاشتن. مادربزرگش همونجا بود. گفت : موند که موند. مردم که مرد 0_0 توکل به خدا.

جلو چشم من رضایت دادن و بچه رو برداشتن و بردن...............امان از فقر و بی فرهنگی. امان از ازدواج فامیلی که هیچکی تو کله اش نمیره بابا فامیلی ازدواج نکنین.

یه فرشته کوچولو بود، کاش مال من بود همه زندگیمو فداش میکردم.میگم بود چون حتما تا الان ................

حالم گرفته است نمیتونم بخندم، نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم انگار یه نفر جلو چشام کشتن. واقعا پدر حق تصمیم گیری واسه زنده موندن بچشو داره؟ این چه قانونیه؟ چرا دکتر نتونست جلوشو بگیره بگه این یه آدم زنده است که شاید بتونه 70 سال زندگی کنه یه عمل کوچیک اول تولد که چیزی نیست........

از جلو چشمم کنار نمیره یه فرشته معصوم کوچولو که تند تند نفس میکشید :(

خانوم مهندس
۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یه آقایی هست تو دفتر بهبود کیفیت آقای اح،هفته دوم که اومدم سرکار واسه طرح تحول نظام سلامت اومده بودن پایش منو صدا زدن و چندتا سوال ازم پرسیدن منم جواب دادم و گفتم تازه اومدم. بعد ازم پرسیدن از کجا مطمئن میشم بیمار مجبور نکردن وسیله ای از بیرون بخره؟ من یه کم فکر کردم و دیدم از هیچ جا مطمئن نمیشم و گفتم نمیدونم. من اصلا با مریض در ارتباط نیستم که بدونم.اون موقع فکر میکردم اول کارمه ولی الانم اگه ازم بپرسن میگم نمیدونم.فرداش رفتم تو دفتر مدیر و سر بزنگاه رسیدم دیدم داره درمورد من حرف میزنه میگه دیروز ازش پرسیدن و گفته نمیدونم. خداروشکر اونجا بودم به آقای مدیر گفتم چی ازم پرسیدن. خندید و گفت خب از کجا بدونه این که کاری به مریض نداره؟بعد گفت نه باید بدونه. گفتم حالا من چی باید جواب میدادم؟ گفت من که نمیدونم خودت باید بدونی. خیلی بهم برخورد. اون روز گذشت و این آقا خیلی واسه من قیافه میومد. چند روز تو بیمارستان کلاس واسه همه پرسنل گذاشته بودن مسئولش به من گفت اگه روز آخر بیای کافیه. منم چون کار داشتم فقط روز آخر رفتم وسط کلاس دیدم پیجم کردن خب حتما اون واجب تر بود و من رفتم. ساعتای 11 رفتم امتحان کلاس بدم حداقل امتیازش واسم ثبت بشه . بعد ایشون با طعنه و کنایه به مسئول آموزش گفت مگه این کلاسا واسه همه نیست؟بعد خندیدن.... گفتم به من میخندین؟ایشون گفت شما که نمیدونین اعتبار بخشی چیه حداقل سر کلاسا بیاین...... خیلی بهم برخورد گفتم من سر کلاس بودم پیجم کردن رفتم.مسئول آموزشم گفت آره بود وسطش رفت . این شد که من باهاش سرسنگین شدم یعنی اگه صبح یه سری میدیدمشو سلام میدادم دیگه تا ظهر هیچی نمیگفتم و رد میشدم. ولی به بقیه یه خسته نباشید چیزی میگفتم. روزا گذشت تا امروز....

اومد تو اتاقم یه لیست میخواست، گفتم براتون آماده میکنم میارم.رفتم پایین و نشستم پشت سیستم که پرینت بگیرم گفت چایی تازه دمه خانم مهندس بریزم؟ گفتم نه ممنون. بعد شروع کرد به سوپروایزر آموزشی مون که برخورد اول من و خانوم مهندس خیلی خوب و دلچسب نبود و همین شده که هر وقت منو میبینن یا سرشونو کج میکنن یا اخم میکنن. من گفتم : من آقای اح؟؟؟؟؟؟؟ شما به من تیکه میندازین.."شما که نمیدونی اعتبار بخشی چیه  بیا سر کلاسا"

سوپروایزر گفت : منظورش این بوده که تا حالا تو اعتبار بخشی نبودی. منم خندیدم و گفتم نه بابا الانم دارم باهاش شوخی میکنم جدی گرفته. من ناراحت نمیشم.... بعد اومد بهم بیسکوییت تعارف کرد گفتم نه ممنون. گفت نه بردار با سرش اشاره کرد که بردارمم . منم برداشتم و گفتم باشه اینم واسه آشتی.

امروز روز آروم و خوبی بود همه چی طبق روال پیش میرفت تا ساعت یه ربع به دو که داشتم جمع و جور میکردم که برم یهو نوزادان پیجم کرد. وایییی یه  انکباتور پرتابل دارن (اینا که نوزادا رو میذارن توش) روشنش که میکردی آلارم میزد و گرم نمیکرد اینا هم یه اعزامی داشتن ضربانش افت پیدا کرده بود اینقد بهم استرس وارد شد که نگو سه بار بدو بدو تا اتاقم که اونور بیمارستان دویدم و اومدم. مهندسشون پشت تلفن خیلی کمکم کرد. مجبور شدم دستگاه باز کنم و از برد درستش کنم خیلی طول نکشید یعنی تا خودشون کاراشونو میکردن کار منم تموم شد. ولی چی کشیدم انگار سه روز تو مزرعه کار کرده بودم اومدم خونه رفتم دوش گرفتم.کارم که تموم شد دیگه دو ونیم بود اداری ها همه رفته بودن با ناله داشتم میرفتم انگشت بزنم برم خونه. دوتا از پرستارا منو گرفتن به حرف که وای داری میری پانسیون؟ داری میری اصفهان؟ گفتم نه خونم اینجاست. گفتن مگه مال اینجایی؟ گفتم نه شوهرم مال اینجاست . یهو دوتایی وایییی مگه تو شوهر داری؟؟؟؟؟؟ بعد خیلی ضایع به هیکل من نگاه میکنن پس کو ؟ کجا تو شوهر کردی؟ 0_0 منظورشون چی بود دقیقا؟؟؟؟؟؟

گفتم وای ما میخواستیم تازه شوهرت بدیم..... امروز داشتم میرفتم حیاط بیمارستان دم در یه لحظه آقای خ دیدم هردوتامون یه سلام و رفتیم. دوباره رفتم و برگشتم در ماشینش بود دیدم داره نگام میکنه تا دید میبینم روشو کرد اونور و رفت. پرروووو

دارم واسه شب و فردا قیمه درست میکنم :)

خانوم مهندس
۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

اون روز که پرینتر اکو فرستادم تعمیر مهندس آی تی مون کابلشو برداشت گفت پیش من باشه . منم اصرار نکردم گفتم باشه. امروز که اومده و میخواستیم نصبش کنیم زنگ زدم که کابل بیار. یهههههههه عالمه قصه گفته و آخرش میگم الان کجاست؟ میگه دست آقای ر(مدیر بیمارستان) 0_0 

اونم نبود فردا هم نیست بهشم زنگ زدیم میگه یادم نیست چیکار کردم :)

از دست این مردا چیکار باید کرد؟؟؟؟؟؟؟

دستگاه معاینه چشم درمانگاه امروز خراب شده بود درستش کردیم. واییییییی اینقد خوب بود.ظهر خودم اومدم خونه همسر رفته بود سالن هنوزم تنهام تا شب.

خانوم مهندس
۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

دیروز صبح مامان و بابام رفتن :( خیلی جاشون خالیه.خونه یه دفعه خالی و ساکت شده. خواهرشوهرم بردن که بره دانشگاه واسه ارشد. هوررراااااا نمیبینمش هی حرص بخورم.

از وقتی دارو میخورم حالم خیلی بهتره دیگه سردم نمیشه امروز تو بیمارستان سویشرتمو درآوردم. کارامم خیلی خوب پیش رفت بیکار نبودم ولی همه چی تحت کنترل خودم بود :) دیگه کم کم داره همه چی دستم میاد.ظهر همسر اومد دنبالم طبق معمول عصصبانی با عصبانیت نهار خورد و رفت. چرا یه مشکل تو کارش پیش میاد اینطوری میشه؟ جای من بود چیکار میکرد :) منم خوابیدم تا 5. دیگه تا پاشدم و کارامو کردم شد الان.

امروز آقای خ دیدم البته ندیدم ،دوبار از در اتاقم رد شد ولی اصلا نگاه نکرد تو اتاق و یه بارم تو حیاط که خودشو زد به ندیدن :)

میخوام واسه امشب و فردا ماکارونی با سالاد درست کنم تازه باید دوشم بگیرم.

4 شنبه پیش دکتر طب کار رفتم و تاییدمو گرفتم همسر هم صبح زود رفته بود شبکه و گواهی سلامت جسمی و روحی منو گرفت دیگه فقط باید تحویلش بدم و تمام ایشالله.

دیدین منا چی شد :( اینقد ناراحتم واسشون..............

خانوم مهندس
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانوم مهندس
۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۲

امروز قرارداد بستم هورررراااااا به امید روزی که حقوقم بگیرم (مبلغ حقوقم خیلی خنده داره از همه تو بیمارستان کمتره ولی بازم راضی ام)

فردا مامان و بابام میان خیلی کار دارم چند روزم نمیان بعدا میام کامل مینویسم چه اتفاقاتی افتاده .

هرچند خواننده هام نیستن :(

خانوم مهندس
۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر