دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم میخواد با یکی حرف بزنم اصلا غر بزنم گریه کنم. همسر مشنری داره.

شدیدا به حرف زدن با یکی احتیاج دارم.همش دارم وسوسه میشم به یکی حالا هرکی پیام بدم ولی خب مقاومت میکنم.

خانوم مهندس
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
امروز کالیبراسیون سالیانمون شروع شد. نکته مثبتش اینه که 3 تا خانوم اومدن نکته منفی اش کار زیاد من و همکاری نکردن بقیه است.اولین جا اورژانس بود متاسفانه رئیس نبود و بقیه همکاری نداشتن بامن. تو اورژانس 7 تا فشار سنجه 3 تای اول لیبل قرمز خورد و رد شد. هنوز داشتن برچسبارو میچسبوندن که مدیریت منو پیج کرد دفترش. داد و بیداد و دعوا چرا درخواست فشارسنج ندادی؟ یعنی فکم افتاد. دکتر اورژانس زنگ زده بود اونم با من دعوا چه دعوایی جلو یه عالمه آدم. گفتم آقای مدیر ربع ساعته کالیبراسیون شروع شده هنوز چسب لیبلا خشک نشده من چه درخواستی بدم بذارین تموم بشه من یه آمار داشته باشم بعد. 4 ماه پیش 4 تا دونه فشار سنج (دقیقا 4 تا) گرفتن، قطعاتشو جدا کردن دادن دست من و گفتن تعمیرات بیمارستان انجام بده ما 40 تا فشار سنج داریم تو بیمارستان. خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم حالم از این حرکت بهم میخوره وقتی یکی یه سوال داره یا یه مشکلی داره به جای اینکه از مسئولش بپرسه بدو بدو بره به رئیسش بگه و چقلی کنه اونم مسلما از همه جا بیخبر سر اون بنده خدا داد و بیداد کنه. به حدی ناراحت بودم که اشکم داشت درمیومد همون موقع دکتر داروخانه راه افتاده دنبال من این فاکتور هارو ببر بررسی کن منم به جای گوش دادن به اون تمام غرغرهای بالا رو بهش زدم با چاشنی بغض. بیچاره گفت بعدا برات میارم و رفت. بعد رفتم پیش یکی از این خانوما که اتاق خودم بود و پمپ های سرم و سرنگ تست میکرد دیدم همه رو لیبل قرمز زده. گفتم ببین عزیزم پمپ سرنگ ها همه تابستون تعمیر اساسی شدن فاکتور بهش نشون دادم. بقیه هم همه نو هستن پارسال همشون سبز خوردن چرا الان همه قرمز؟ کلی زور زدم تا یه سریا رو سبز و زرد زده وای چقد حرص خوردم. بعدش پانسیون جا نداشته اینارو فرستادن مهمانسرای جهانگردی. مدیر میگه بهشون برسون پولش با خودشونو به من چه آخه........... به چه عقلی پولش با خودشونه؟ اینا کرایه راهشونو از ما میگیرن.
از همه بدتر ساعت 5 میخواستن تعطیل کنن برن اینجوری که 3 روز کارمون طول میکشه منم هی سرشون کلاه گذاشتم گفتم تا فلانی کارش تموم میشه شما اینم تست کم به بقیه هم همینطور تا 6 نگهشون داشتم در عوض شوک ها . پالس ها و پمپ ها تموم شد :)
خیلی خسته ام خدایا چه تجربه وحشتناکی. تازه کلیش مونده .
بعدا نوشت: کف پام خیلی درد میکنه.
خانوم مهندس
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یکی از همکارم هست که تقریبا همکار مستقیم منه. همیشه خیلی سرحال بود خیلی با انرژی بود خب خیلی هم به من کمک میکرد. حالا یه مدته خیلی بی حوصله شده دیگه مثل قبل نیست. حالا من نمیدونم فقط با من اینجوریه یا کلا ناراحته؟ یه حسی بهم میگه فقط با من اینجوری شده یعنی من کاری کردم؟ چقد این حس بده.در هرصورت خداکنه اتفاق بدی براش نیفتاده باشه. فردا احتمالا تا شب باید بیمارستان بمونم :(

جمعه خواهرشوهر کوچیکه رو بردیم دانشگاه وای چقد بد بود اتاق کثیف. یخچال کثیف. همه چی نامرتب. رو یخچال پره لیوان کثیف. فلاکس که دیگه هیچی. ...

یه جایی که برای من یه روز بهترین جای دنیا بود الان فکر کردن بهشم حالمو بد میکرد. واقعا آدما چقد عوض میشن. شب بهش پیام دادم گفت الان هممون بغض کردیم. دلم سوخت یاد شب اول خوابگاه خودم افتادم. من جایی نبودم که فقط یه ساعت تا خونمون فاصله باشه.راهم دور بود منو رسوندن اصفهان یه نقشه دادن دستم و رفتن.چقد دلگیر بود شب اول فقط دو نفر بودیم. چه شبی صبح کردیم دوتا بچه 18 ساله تا صبح یواشکی گریه میکردیم.هرچند از هفته بعدش تا روز آخرش فقط خنده بود و خنده و خنده و خنده. ولی اون شب بد بود. فرداش پسرداییم بهم زنگ زد گفت دیشب خیلی بد بود نه. زنگ زدم حالتو بپرسم. الان که فکرشو میکنم میبینم چقد حواسش به من بود. شب کنکورم زنگ زد خونمون نمیدونم چی گفت بابام گوشی داد به من 0ـ0 گفت شیر نخور استرس داری حالت بد میشه. فرداش بهم پیام داد. جواب کنکورمم گرفتم اولین کسی که بهم پیام داد اون بود. خب قسمت هم نبودیم ان شاالله که خوشبخت بشه. من مثل داداشم دوسش داشتم و دارم.

اینارو گفتم یاد یه چیز خنده دار افتادم دیروز رفتم زایشگاه کار داشتم بچه ها گفتن چند روز پیش خواستگار داشتی. وای من اینقد خندیدم دلم درد گرفت. مسئول بخش گفت چشم شوهرت روشن. بچه ها گفتن نه ما گفتیم شوهرداری. گفتم نمیگفتین یه کم میخندیدیم.صبر میکردیم ببینیم موقعیتش چیه خخخخ خلاصه کلی خندیدیم. خیلی وقت بود برام خواستگار نیومده بود افسرده شده بودم :)

خانوم مهندس
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

چندتا از پستام پشت سرهم و بدون اینکه بخوام خیلی غمگین شدن. گفتم یه کم از احوالات خودم بنویسم که خداروشکر خوبه. روابط با همسر خوبه و به شدت مهربون شده البته یه کم دلخور بود چون من اعصابشو خورد کرده بودم ولی خب با قهر نمیشه زندگی کرد. الانم همه چی خوبه خداروشکر. مادوتا هم فقط همو داریم.

اینم هنر جدیدم واسه یه نفر که دوسش دارم

همون هنر از یه زاویه دیگه :/

خانوم مهندس
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
فکر کن.... یه عمه داری جوون، خوشگل، پرستار، مستقل.خوش رو، مهربون. که ویژگی اصلیش خنده هاشه. هرجا باشه اول صدای خندهاشو میشنوی بعد خودشو میبینی. تنها کسی که همیشه تولد تو و همه رو یادشه. با چشمای درشت مشکی همیشه برات سواله چرا من این چشمارو ندارم؟ چرا بقیه این خنده رو ندارن؟ چطور یکی اینقدر مهربونه؟
فکر کن تو اوج جوونی و سرزندگی باشه. نزدیک عروسیش باشه.....
بعد یهو نفهمی چی شد که دیگه نمیخنده؟ چرا برق چشماش رفت؟چرا ضعیف شد؟  اینقدر یه دفعه ای که همه تو شوک باشن. روز به روز همه چی بدتر بشه و همه به خودشون امید الکی بدن. همدیگرو ببینن و الکی بگن آره خیلی بهتره.....دانشجو باشی و هرروز زنگ بزنی خونه و بگن خیلی بهتره.الکی دلتو خوش کنی بگی خب دیگه داره تموم میشه این روزای نحس. خداروشکر
به چند ماه نکشیده از یه شماره غریب برات پیام تسلیت بیاد به هرکسی فکر کنی جز اون..تا برسی خونه قلبت دقیقه ای هزار بار بزنه. بابات لباسشو عوض کنه و بیاد دنبالت که نفهمی. بیای و ببینی واییییی تموم شده. اونی که ورد زبونش "عمه خوشگلم" بود برات نیست.رفتو تموم شد.
حالا دیگه نیست. همه تو شوکن. هنوز که هنوزه همه تو شوکن که اصلا چی شد؟ حالا یه سنگ قبر که روش نوشته
بگریید بگریید که آن خنده گشا رفت
فقط واسه ما یه بغض مونده. وقتی بابام اشتباهی بین اسم عمه ها هنوز اسمشو میگه. وقتی عروسی داداشته و عمه هات یکی از یکی قشنگتر کنار هم نشستن نگاشون میکنی و میبینی جاش چقدر خالیه..
من دیگه هیچوقت از خیابونی که بیمارستان محل کارش بود رد نشدم. چندبار مجبور شدم ولی مردم و زنده شدم تا از جلو بیمارستان رد شدم...چندوقت پیش داداشم یهو گفت شما هم دیگه تو اون خیابون نمیرید؟من که دیگه نرفتم کل شهر دور میزنم که اونجارو نبینم.حس همه مون مشترکه. کوچیک بزرگ و زن و مرد نداره همه مون داغداریم.
حالا هر سال 23 بهمن که میشه قلبم میخواد کنده بشه. هروقت از عمه کوچیکه پیام میاد برای شادی .... عزیزمان 100 صلوات قلبم میخواد کنده بشه.وقتی امشب همه خونه بابابزرگم جمع شدن براش دعا گرفتن قلبت میخواد کنه بشه. فردا میشه 5 سال که نیست...دلم برای خنده هاش تنگ شده.
خانوم مهندس
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
تو بیمارستان ما با اینکه حجم کار خیلی بالاست همیشه صدای خنده میاد. توی هر اتاقی که حداقل 2 نفر از پرسنل باشن صدای قه قه خنده میاد. توی اتاق بهبود کیفیت صدای خنده میاد. تو اتاق مترون صدای ختده میاد. تو امور مالی صدای خنده میاد. تو حسابداری صدای خنده میاد. تو استیشن تمام بخشا با اون همه کار صدای خنده میاد.تو دفتر مدیریت صدای داد و بیداد میاد البته.... همیشه هر دونفری که همو میبینن لبخند میزنن و میگن خسته نباشید مهم نیست تو کی باشی و اون کی باشه. میتونه خدمه باشه. میتونه رئیس بیمارستان باشه. همین منو عاشق بیمارستان کرده.....
امروز ولی همه ساکت بودن. از هیچ جا صدای خنده نمیومد. همه از کنارهم رد میشدن ولی انگار همدیگرو نمیدیدن. هیچ کس لبخند زوری هم نمیزد همه تو شوک. همه تو فکر. همه پکررررررر. من اینقد اعصابم خورد بود که دلشوره گرفته بودم. خیلی ناراحت بودم خیلی. اونوقت انتظار داشتین همکارایی که 10 ساله یا 20 ساله با اون بنده خدا کار کردن چه حالی داشته باشن؟ روز خوبی نبود...
همسر همچنان با من قهره باورتون میشه. ظهر اومد دنبالم تا وقتی من سلام ندادم سلام نداد بهم 0_0
خانوم مهندس
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیشب رفتیم خونه مادرشوهر بسیار بهمون خوش گذشت...شب که خواستیم بیایم همسر برای اینکه به قول خودش ماشین گرم بشه هی گاز میداد. بعدشم با سرعت 100 تا توی یه خیابون کج و کوله(شهر کوچیک تصور کنید) رانندگی میکرد. یه دقیقه نمیزاره آدم آرامش داشته باشه.بهش گفتم آروم برو انگار نه انگار هرچی گفتم خندید و از لج من تندتر رفت. منم آخرش دیگه واقعا حرصم دراومد داد زدم که تند نرو دادم با گریه قاطی شده بود اینقد اعصابم خورد شد. بعد مثلا اومد دست منو بگیره منم عصبانی بودم گفتم به من دست نزن.

اومدیم خونه و شب کوک دیدیم باورتون میشه اصلا نیومد پیش من بگه ببخشید اعصابتو خورد کردم یا تو ناراحتی. چه میدونم یه چیزی باید میگفت. تازه آقا قهرم کرده بود . رفت خوابید . من رفتم بخوابم گفت اینجا نخواب یه بار دستم میخوره بهت. یعنی حالم ازش بهم خورد. خودش همیشه تو ناراحتی و عصبانیتش هرچی دلش میخواد به من میگه یا داد میزنه. هزار بارم شده منو پس بزنه. ولی من اینقد شعور داشتم که اونو بهونه قهر کردن نکنم. به خودم بگم ناراحته اعصابش خورده. حالا آقا انگار نه انگار اینقد منو اذیت میکنه تازه قهرم کرده. ظهرم خیلی حرص منو درآورد کلا فقط رفتار وحشیانه یاد گرفته کسی یادش نداده یه کم با محبت رفتار کن.

من گفتم من معذرت میخوام اون حرفو زدم ببخشید. با عصبانیت نگفتما با بغض گفتم. دلم که شکسته بود که هیچ غرورم هم با دستای خودم شکوندم. گفت حالا چیکار کنم بگم ببخشید تند رفتم؟ گفتم نه من معذرت میخوام چون حرف بدی زدم. خیلی دلم شکسته بود گفتم ولش کن اون که نمیفهمه من ناراحتم حداقل قهر نکنم. رفتم نزدیکش ولی اصلا محل من نداد. قهر تشریف دارن. از روز اول همین بوده وقتایی که من ناراحت بودمم من باید ناز میکشیدم و معذرت خواهی میکردم...حالم بده.

نمیشه یکی منو بی نهایت دوست داشته باشه یا وقتی ناراحتم میکنه ازم معذرت خواهی کنه و بخواد دلمو بدست بیاره نکه بدتر قهر کنه؟

من همه سعیمو میکنم همیشه بهش محبت کنم چه فایده اون که همیشه اعصابش خورده. میگه پول ندارم من که باور نمیکنم.

بعدا نوشت: خیلی حال خوبی دارم فهمیدم یکی از راننده آمبولانسامون دیشب موقع اعزام تصادف کرده و فوت شده. کل بیمارستان تو غمه...

خانوم مهندس
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانوم مهندس
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۲

امروز واسه اولین بار حس کردم بوی عید میاد. خیلی خوب بود یعنی کیف میکردم. این بوی عید و حال و هوای قبلشو بیشتر از خودش دوست دارم.

دلم نمیخواد عید برم خونمون. خسته شدم همش تو راه بودم نمیدونم چطور به خانواده بگم ناراحت نشن.

امروز اولین روز آموزش من به پرسنل بود که اصلا تعریفی نیست :(

پنج شنبه تعطیله چه وضعشه؟

خانوم مهندس
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

دلگیرم از همه، از تنهایی که همه جا همراهمه، از بیمارستان که همیشه دارم توش میدوم و همه به من میگن خوش به حالت چقد بیکاری :/ امروز ساعت 3 اومدم خونه. از مدیری که میبینه من یک ساعت منتظرم در اتاقش تا حرفاش تموم بشه بعد روشو میکنه اونطرف و میره. از همسری که همیشه بی پوله.... همیشه اعصابش خورده.همیشه بد رانندگی میکنه. امروز رفت اصفهان و اس داد تصادف کردم ماشین داغون شد. کی میدونه من چی کشیدم تا شمارشو گرفتم و صداشو شنیدم..نفس کشیدن یادم رفت تا زمانی صداشو شنیدم تا وقتی فهمیدم تو شهر تصادف کرده نه تو جاده. راستش حقشه خیلی بد رانندگی میکنه.یه خانوم هم بهش زده.... دیگه باید فاتحه رانندگی کردن بخونم.

دلم گرفته از برادری که اصلا انگار نه انگار من هستم. رفته ماه عسل مشهد تولدشم هست. وقتی زنگ زدم اینقد مسخره جوابمو داد که پشیمون شدم. دفعه اولش نیست همیشه حوصلمو نداشته.

حتی دلگیرم از دوستای وبلاگیم که آدرسشونو عوض کردن یا وبلاگشونو رمز دار ولی من جزو دوستاشون نبودم.

تنهام هم تو محل کار هم تو خونه...... چرا من باید بگم کاش کارپردازمون و مهندس آی تی زن بودن اونوقت چقد دوستای خوبی داشتم.

دلم میگیره وقتی ازم میپرسن قراره ولنتاین عروسک بگیری دیگه . هههههه

خیلی امروز روز بدی بود.

خانوم مهندس
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر