دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوستام خیلی بی معرفت شدن. فقط من بهشون زنگ میزنم و پیام میدم اونم همیشه من حرف میزمو اونا زود خداحافظی میکنن. اینقد سرشون شلوغه و از من دور شدن که دیگه حرفی باهام ندارن. بلا استثنا همه دارن ارشد میخونن تو بهترین دانشگاههای تهران. همه حتی اونا که امکان نداشت با پسری باشن الان به این نتیجه رسیدن که باید دوست پسر داشت و دارن. تازه یاد گرفتن جوونی کنن و خوش بگذرونن. سریع با یه نفر دیگه آشنا بشن و دوباره از اول.

الان میفهمم همسر حق داره همش پشیمون باشه از ازدواجش. میتونست الان مثل دوستاش هرجای ایران بره درس بخونه و کار کنه و هم زمان 5 تا دوست دختر خوشگل  داشته باشه. ولی الان گیر من افتاده. خودش اینو خواست خودش منو آورده اینجا تو این تنهایی.

نمیذاره رانندگی کنم خیلی ناراحتم ازش همه عالم و آدم رانندگی میکنن اونم افتضاح. با این که قبول داره من خیلی بهترم ولی نمیذاره چون ماشینش مهم تر از منه. دیروز 3 ظهر باید میومدم بیمارستان هرچی التماسش کردم نذاشت با ماشین برم.

خیلییییییییییییییییییییییییییی ناراحتمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خانوم مهندس
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
قصد داشتم با عیدی ام برم یه دستبند طلا بخرم. امروز رفتیم با همسری همشون زشت بودن جز یکی که دلمو برد فقط یه 800 تومن بیشتر از قیمت مورد نظرم بود . ها ها ها ها
خانوم مهندس
۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

کارفرمای گرامی ما عیدی منو نداد. من فقط یک بار پنج شنبه آخر سال بهش زنگ زدم که جوابمو نداد و یک بار هم 29 اسفند(چون میدونستم بانکا بازن) جالبه که آقا تلفن رو من قطع کرد و من خیلی از این کارش ناراحت شدم. اون موقع خونه مامان اینا بودیم.اول که همسر با من کلی دعوا کرد که چرا زنگ زدی اصلا؟ خب من حقمو میخوام این همه زحمت کشیدم واسه الان. بعدشم پدر شوهرم بهم گفت حتما نداره که بده. یعنی دیگه میخواستم خودمو خفه با شنیدن این همه احساس همدردی.حداقل میخواستم همسر یکم حقو به من بده که اصلا وابدا اینکارو نکرد.

امروز امور مالی کار داشتم ازم پرسیدن عیدی تو گرفتی یا نه؟ گفتم نه. گفتن بهش زنگ بزن گفتم تلفن روم قطع کرده من خیلی ناراحت شدم خب برمیداشت میگفت دوماه دیگه میدم. گفتن تا نیم ساعت دیگه میاد وایسا باهاش حرف بزن گفتم نه من کاری ندارم باهاش. مسئول امور مالی گفت الان زنگش میزنم. نمیدونم دقیقا چی بهش گفت که تا من رسیدم به بخش زنان و مامایی برام اس اومد دیدم عیدیمه 0ـ0 زنگ زدم امور مالی گفتم چی گفتی بهش الان برام ریخت 0ـ0 فقط خندید و گفت باید بهمون صبحانه بدی. ازش درمورد سنوات پرسدم گفت بذار بیاد ازش میپرسم. یک ساعت بعد زنگ زد اتاقمون که سنواتت مونده این فقط عیدیته. خیلی هم مثلا دلداری داد که الان به نفع شماست ما همه پولامون خرج شد . خندم گرفته بود از این حرفاش. دو دقیقه بعد دوباره تلفنم زنگ خورد این دفعه جناب کارفرما بودن پرسید کی زنگ زده بودی بهم؟ گفتم 29 ام صبح . میگه 29 کی؟ میگم خب اسفند دیگه. گفت ٱها اون موقع زنگ زدی ببخشید من شمارتونو سیو ندارم رو گوشیم شمارتونو بدین تا ذخیره کنم. منم دادم. حالا نمیدونم دفعه های قبل که بهم زنگ میزد شمارمو از کجا میاورد پررو. ولی حال کردم قشنگ حس کردم تمام بچه های امور مالی ریختن سرش. حقشه ها ها ها ها

اتفاقا دیدمش و با روی باز بهش سلام دادم و رفتم :)

خانوم مهندس
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

یه مدته که برای خوردن صبحانه و چای و همچنین وقتهایی که کاری نداشتم میرفتم دفتر بهبود کیفیت. تو این اتاق 3 تا خانوم از جمله خانم شهردار و یک آقا که فقط روزای زوج هست.تا اینجای کار خیلی خوب بود چون من واقعا از تنهایی دراومدم و اونجا خیلی بیشتر با پرسنل آشنا شدم. بعداز یکی دو هفته ای حس کردم چون تو اتاق نیستم خب خیلی از تلفنارو جواب نمیدم و چون صدای پیج اونجا خیلی ضعبفه ممکنه خیلی پیجارو نشنوم. بعضی هاهم بهم گفتن هرچی گشتیم پیدات نکردیم. خیلی حس بدی بود اینطوری شد که من اونجا رفتنم رو کاهش دادم فقط درحد یه نیم ساعت صبحانه خوردن اونم وقتایی که خودشون زنگ میزنن که بیا. هروقتم صدای پیج میشنیدم سریع زنگ میزدم مرکز تلفن و میپرسیدم اسم منو گفتی؟

برداشت اول: آقایی که تو این اتاق هستن اصفهان مغازه گل فروشی و عروسک فروشی دارن. اولین روز بعد عید که اومدن واسه هرکدوم از خانوما یه گلدون آوردن به عنوان عیدی. یه گلدون کوچولو با برگای تپلی و یه عالمه گل کوچولو ریز که خیلیاش هنوز غنچه بودن. من وقتی دیدم که نمیدونستم جریان چیه یکیشونو دیدم و کلی واسه گلدونه ذوق کردم که چقد خوشگله.جریانو که فهمیدم تو دلم گفتم چه هدیه ی با ارزشی چه کار قشنگی واقعا آفرین به این سلیقه.برا همسری هم تعریف کردم چقد گلدونه قشنگ بود. چند روز پیش که داشتیم صبحانه میخوردیم و اون آقا نبود این سه تا شروع کردن به غیبت که دیدی چی برداشت آورد؟ شوهرم گفته این ارزون ترین گل ممکنه. اون یکی گفت حتما هرچی داشته فروخته این آشغالاش آورده واسه ما. اون یکی گفت اصلا درحد گلای من و گلخونه من نیست و ......

من به جای اون آقا دلم شکست.کلا وا رفتم. نظرم خیلی راجع بهشون عوض شد. اگه یکی اون گلدون داده بود به من تا 2 ماه رو ابرا بودم.امکان نداشت به این چیزا فکرم بکنم. اینقد جا خوردم که دیگه لقمه از گلوم پایین نرفت.

برداشت دوم : روز آخری که اینجا بودیم قبل از عید با همسری رفتیم سوغاتی بخریم واسه مامان اینا. تو مغازه خانوم شهردار دیدیم همسر هم خیلی معمولی باهاش سلام علیک کرد بعدشم که رفت خداحافظی. یه روز دیگه سر صبحانه خانوم شهردار گفت تو از من چی به شوهرت گفتی که اون روز نزدیک بپره بغل من. 0ـ0 گفتم چیزی نگفتم کاری نکرد بنده خدا. گفت آخه خیلی احساس صمیمیت میکرد (منظورش این بود که من خیلی از باحال بودنش واسه همسر تعریف کردم) گفتم نه همسر کلا آدم اجتماعی با همه خیلی گرم و صمیمیه. واقعا هم خوشم میاد از این رفتار همسر چون خیلی برام پیش اومده آقایونی که رفتار اجتماعی یاد نگرفتن نمیفهمن سلام دادن چطوریه یا وقتی یه سلام بهشون میدی یا جوابتو نمیدن یا به دیوار نگا میکنن. فکر میکنن الان کشته مردشونی. داشتم برای خانوم شهردار توضیح میدادم که نه بابا بنده خدا همیشه اینجوریه (حالا هرچی هم فکر میکردم یادم نمیومد همسر چیزی جز یه سلام علیک ساده کرده باشه) یکی از همکارا گفت خب تو فرق داری دوست خانومشی از همه مهم تر زن شهرداری. خودشم یه کم پشت چشم نازک کرد و آروم گفت بله از همه مهم تر زن شهردارم. بین خودمون بمونه واقعا به من برخورد. هم به خاطر حرفی که به همسر زد هم چون پیش خودش فکر کرد ما داریم پاچه خواری ایشون و شوهرشونو میکنیم. واقعا فکر کرده ما انتظاری ازش داریم؟؟؟؟؟؟؟ یا همسر چون دیده این خانوم شهرداره رفتارش با اون فرق داشته؟؟؟؟؟؟؟ واقعا مردم چقد از خود راضین. من اگه به روی یه کی لبخند میزنم به خاطر خودمه یا نه اون.

راستش به خاطر این اتفاقا و یه خورده چیزای دیگه. دیگه دلم نمیخواد برم اونجا تازه فهمیدم تنهایی ام چقد دلچسب بود. ولی خب یه جورایی گیر افتادم حالا هرروز دارم کمتر میرم و سریع تر میام چند روزم خودم صبحانه بردم و دیگه تقریبا تسویه ام باهاشون. یه جورایی باید این رشته رو پاره کنم.

خانوم مهندس
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیروز رفتیم اصفهان واقعا افسرده شدم چون همه امکانات مال اوناست حتی آفتاب خدا! ما همچنان چسبیدیم به بخاری و میلرزیم اونا تو آفتاب راه میرن و کیف میکنن. کار من خیلی زود تموم شد ولی همسر هنوز خیلی کار داشت در نتیجه من پیاده به سمتش رفتم اینقد آفتابش خوب بود که سرماخوردگیم خوب شد کامل.بازم خیلی وقت داشتم یه سری وسایلم واسه کارم میخواستم مثل کابل و سیم و فیوز و اینجور چیزا ولی کارپردازمون چون یه سر داره و هزار سودا وقت نمیکرد برام بگیره یا بگرده همونو که من میخوام برام بگیره.رفتم تو خیابون طالقانی که کلا لوازم الکترونیکیه دو دور خیابون رفتم و برگشتم تا چیزایی که میخوامو پیدا کردم بیشتر وقتمم یه فیوز فسقلی گرفت آخرش زنگ زدم به یکی از مهندسایی که واسه تعمیر اومده بود بیمارستان و ازش پرسیدم اون راهنمایی ام کرد و گرفتم حالا نمیدونم جواب بده یا نه. یه شلوار گرفتم و دادم برام کوتاه کردن. رفتم تو یه خیابون که کلا تجهیزات پزشکی بود کلی گشت و گذار کرده و اطلاعات مفیدی بدست آوردم.

آخرشم رفتم پیش همسر توضیح دادم که چیکارا کردم فقط گفت دروغ میگی؟ مگه میشه؟ آخر شب تو جاده یخ کردم دوباره سرماخوردگیم بازگشت (آیکون زار زار گریه)

یه چیزی مونده رو دلم از دست مهندس عمران بیمارستان اگه نگم میمیرم. کلا آدم بپیچونیه از زیر همه کارا در میره چندوقت پیش که باید یه نقشه میکشیدیم واسه یه جا میفرستادیم کلا پیچوند و انداخت گردن من. منم ساده ترین حالت ممکن عین یه کروکی کشیدم و فرستادم. اون روز اومده میگه بده ببینم چی فرستادی؟ وقتی دید اول که کلی کف کرد  بعد خیلی با حیرت گفت با خط کش کشیدی؟ 0ـ0 من بودم همینجوری میکشیدم .

یعنی نمیتونستم حرف بزنم. این دیگه کیه خدایا. تا وقتی بره چندبار پرسید واقعا اینو خودت کشیدی :/

جالبه آقا فکر کرده اینجا خونه باباشه دقیقا تو همون فضا برداشته دیوار کشیده اون روز به مدیر بیمارستان گفتم چیکار کنیم؟ گفت هیچی خرابش میکنیم مگه از ما اجازه گرفته؟

خانوم مهندس
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

خبر خوب اینکه دوباره سرم شلوغ شده مردم هفته پیش از بیکاری! دوباره نمیفهمم کی 10 میشه کی 12 میشه کی 2 شده بدو بدو باید برم؟روز به روز همه چی بهتر میشه و من تجربه ام بیشتر. همکارامم خوبن خداروشکر دوستی ها عمیق تر میشن و صمیمیت ها بیشتر...مدیر خیلی سعی میکنه مهربون باشه ولی بنده خدا نمیتونه اصلا به قیافش نمیاد اون هفته که نبود دلم برای داد و بی داداش هم تنگ شده بود.

خبر بد اینکه سرما خوردم از نوع گلو درد. مدام دارم چایی و نشاسته و هرچی فکر میکنم واسه گلو درد خوبه میخورم . کاش یکی بود برام سوپ درست کنه ولی خب کسی نیست خودم یه چیزایی ریختم تو قابلمه کاش خوشمزه بشه.فردا هم با همسر میخوایم بریم اصفهان کاش خوب بشم تا اون موقع.

تو اون هفته که بیکار بودم هرکاری میکردم که وقت بگذره ولی مگه میگذشت یک سری استعدادام هم کشف شد ببینین

این

و این


خانوم مهندس
۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

داریم با همسر تصمیم میگیریم برای بچه دار شدن اقدام کنیم.قرار بود از بعد عید ولی همسر زد زیرش گفت از بعد تولدت یعنی 11 اردیبهشت مطمئنم اون موقع هم میگه بعد سالگرد ازدواج یعنی تیر و کلی بهونه دیگه. دیشب نشستیم حرف زدیم میگه اگه قبل ازدواج میگفتم من اصلا بچه نمیخوام تو باهام ازدواج میکردی؟ خداروشکر نگفت منم که اون موقع تو عالم هپروت. صادقت داره میگه از مسئولیتش میترسه از اینکه دیگه مال خودش نیست و خوشگذرونی هاش کمتر میشه. میگه هیچکس اندازه خودش دوست نداره. میگه نمیتونم تحمل کنم بدنت بهم بریزه و اگه بعدش مثل اولت نشی میرم زن میگیرم. جدی میگم. واسه من خیلی مهمه. حتی تو حاملگی نمیتونم تحملت کنم. میگه دقت کردی از وقتی میری سرکار چقدر حال خودت بهتر شده؟ اگه بچه دار بشی و کارتو از دست بدی چی؟من دیگه گریه ها و تنهایی هاتو غر غراتو تحمل نمیکنما.منم که موقعیت شغلیم رو هوا.

از یه طرف بقیه دیونمون کردن مخصوصا مادرشوهر که حالا اصلا بگی بقیه مهم نیستن. من خودم دلم بچه میخواد دیروز میخواستم منم یه کوچولو بغلم باشه و ذوقشو بکنم. باهاش حرف بزنمو مامانش باشم. تیر میشه 3 سال که عروسی کردیم دیگه از یه درآمد متوسط خیالمون راحته.همه عالم و آدم هم میگن اگه خیلی لفتش بدیم به هزارجور مشکل دچار میشیم که باید چند سال بدوئی و تمام زندگیتو خرج کنی تا حامله بشی. منم یک ماهه دیگه 26 سالم میشه اگه بخوام دوتا بچه بیارم تا 30 سالگی خیلی وقتی ندارم.نمیدونم چیکار کنیم؟

فعلا قراره یه کم تغییرات خوب تو زندگیمون بدیم اگه درست شدیم بعد اقدام کنیم.مثل صبحانه خوردن و درست نماز خوندن و این حرفا. ولی اینا همش بهونه است دلش به بچه نیست. چیکار کنیم لطفا بهم کمک کنید؟

خانوم مهندس
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

هرسال سیزده به در ما با خانواده همسر میریم یه جا که همه فامیل پدریشون به صورت خودجوش میان اونجا هرکسم برای خودش نهار و وسیله میاره ولی دورهمیش خیلی خوبه. ویژگی خوش خوابی خانواده همسر که معرف حضورتون هست همیشه ما آخرین خانواده بودیم که میرفتیم تقریبا ظهر دیگه. یه سال که اینقد دیر شد که ظهر شد و بارون گرفت و نرفتیم :/ امسال دو روز قبل سیزده به در خانواده عمو خونه مادرشوهر بودن گفتن ما 7 صبح میریم. منم جوگیر گفتم من و همسرم 7 میایم. همسر دقیقا چشماش گرد شد . گفتم نه ماهم 7 میایمممم همیشه خیلی دیر میریم.شب قبلش که وسیله هارو آماده میکردم هی میگفت من نمیام ها گفتم نیا خودم ماشین برمیدارم میرم. ساعت 6 بلند شدم و حاضر شدم اینقد سروصدا کردم تا بلند شد کلی غر زد و بداخلاقی کرد تا رفتیم. تو ماشینم خیلی تو قیافه بود. بهم گفت جرات داری بگی هوا سرده :) ما اولین نفر رسیدیمممممممممممم خیلی حال داد پشت سر ما عمو و یکی از پسرعموها با خانومش رسیدن. ما سریع آتیش روشن کردیم چون واقعا سرد بود. یه ربع بعد یه پسرعمو دیگه با برادرزادش.اول اونجارو تمیز کردیم وسیله هارو چیدیم و یه صبحانه عالی کنار آتیش خوردیم بعدشم که چای زغالی. که عالی بود. نشستیم کنار آتیش تعریف واقعا داشتم لذت میبردم از اون هوا و طبیعت کم کم آفتابم که بالا اومد هوا بهتر شد. تا 9 دیگه خانوما و بقیه هم اومدن و رسما سیزده به در آغاز شد. اونجا فهمیدم این ویژگی خوابالودگی این خانواده مخصوصا مادرشوهر جک فامیل هم هست چون هرکی هم بهشون زنگ میزد جواب نمیدادن. آخه دلشون میاد سالی یه باره اینطوری دورهم جمع میشن و بهشون خوش میگذره اونوقت میگیرن میخوابن؟؟؟؟؟؟

یه نوه عمو هست که 4 سالشه واقعا بامزه و باهوشه.اونشب که قرار سیزده به در میذاشتیم اومد پیشم با همون زبون تیز و تند تند حرف زدنش گفت توام میای سیزده به در؟ گفتم آره کلی ذوق کرد و گفت اینم بیار(اشاره به خواهر شوهر کوچیکه)

اون روز تا منو دید داد زد دوستم بیا باهم بازی کنیم. اسممو بچه یاد نمیگیرن نمیدونم چرا؟ اینطوری شد که تمام روز من در حال تاب دادن به نوبت بچه ها و توپ بازی و گل یا پوچ و یه عالمه بازی دیگه بودم. چون این خانوم کوچولو خیلی هم ناز تشریف دارن تمام پسرکوچولوها از کنارشون تکون نمیخوردن. یکی شون یه گل پشتش قایم کرده اومده صداش میکنه بیا من کارت دارم؟ 0ـ0 خدایا اینا دیگه چی میشن؟دهه نودی...

همسر از همون لحظه که عموش اینارو دید اخلاقش یهو برگشت و خیلی بهش خوش گذشت و صد بار با افتخار اعلام کرد که ما اولین نفر اومدیم... هی به پسر عموش میگفت سال دیگه شب قبلش میایم میخوابیم 0ـ0 جالبه خانواده همسر نزدیکای 12 اومدن. بعد نهار یهو خیلی سرد شده از دور تو کوه میدیدم که داره برف و بارون میاد و ابرای سیاه دیگه 5 جمع کردیم و اومدیم. خیلی هم بهمون خوش گذشت متفاوت تر از سالهای قبل.

تفاوت خانوما و آقایون میدونید چیه؟ اینکه وقتی سیزده به در آقایون میرسن خونه سریعا دستور یه چایی تازه دم میدن بعدش دوش میگرن و میشینن جلو تلویزیون.....

خانوما وسیله هارو مرتب میکنن. لباسارو میریزن تو ماشین. یه عالمه ظرف و سیخ و کتری سوخته میشورن و دو ساعت میسابن. غذا امشب و نهار فرداشونو درست میکنن. لباسارو پهن میکنن. چون دیگه 9 شب شده غذا میخورن تا دوباره ظرف بشورن و آشپزخونه تمیز کنن میشه 10 و نیم. همش به خودشون میگن اگه بو دود نمیدادم و تو چشمام و حلقم پر شن نبود الان میخوابیدم ولی متاسفانه تموم اون شرایط دارن پس یه دوش میگرین و میشینن تا موهاشون خشک بشه. بهترین قسمتش اینجاست که نمیدونی کی خوابت میبره.

عاشق زن بودنمم.

خانوم مهندس
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیشب برامون یه عالمه مهمون اومد.خانواده شوهر. خانواده عمه شوهر. خانواده عمو شوهر. جای همه خالی خیلی خیلی خوش گذشت.جالبیش اینه که اینا خونه هیچکس نمیرن عیدم بعضی جاها رفتن دو دقیقه پاشدن بعد خونه ما از سر شب اومدن تا 12 اینقد خوش گذشت و دور هم گفتیم و خندیدیم. آخرشم عکس دسته جمعی گرفتیم که واقعا قشنگ شدن....آخر شب همسری اینقد ذوق کرده بود میگفت خیلی خوبه تو اینقد مهمون دوست داری :)

هدیه روز زن هم یه 50 تونی گرفتیم :)

خانوم مهندس
۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

چرا کسی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از شنبه میرم سرکار ولی این هفته خیلی الکیه کار اداری که نیست کارای فنی ام سرمون خلوته خداروشکر. روزی یکی دوتا پیج. یه جورایی حوصلمون سر رفته . یک کتاب هست یک ماهه که خریدم ولی وقت نکردم بخونم.فردا میبرمش بیمارستان سرم گرم بشه .

از وقتی اومدیم بکوب رفتیم عید دیدنی و دیروز تموم شد. امروز ساعت دو و نیم ظهر هنوز سفره جمع نکرده واسمون مهمون اومد 0_0 چقد مردم مراعات میکنن والا. منم هنوز هیچی آماده نکرده بودم ولی خب خوب بود. :)بعدش که رفتن من بدو بدو خونه تمیز کردم جارو کردم. میوه شستم . ظرفا و آجیلارو آماده کردم.دوش گرفتم و از همه مهمتر یک کیلو سبزی پاک کرذم و شستم. آماده آماده نشستم تا باز برامون مهمون بیاد که نیومد :) حالا اگه خوابیده بودم ده سری مهمون میومد.یه سارافن سنتی خریدم دوست دارم مهمون بیاد بپوشمش :)

دوستام کجایین؟

خانوم مهندس
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر