دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

اعصابم خورده میخوام یکی بگیرم خفه کنم هرکی که دم دستم باشه :(
بچه های رادیولوژیمون خیلی پررو شدن هرکاری با اینترنت دارن میان اتاق من. خب منم کل ماه 5 ساعت اینترنت دارم. از طرفی دستگاه سی تی اسکن هروقت مشکل نرم افزاری پیدا کنه باید به اینترنت وصل بشه تا کارشناسای شرکت مشکلشو حل کنن. همیشه این کارا با اکانت من انجام میشه :/ اینقدم پررو شدم که یه بار منو پیج کردن رفتم اونجا مسئولشون داشت با تلفن حرف میزد از دور به من اشاره کرد بنویس! میگم چیو میگه رمز و پسوردتو دیگه  0_0 برای کارای ثبت نام تو انرژی اتمی. یه جورایی فکر کردن من وظیفمه! یعنی چی!
به مهندس آی تی قدیمیه (آدم بی خود و مغرور) زنگ زدم که رادیولوژی احتیاج داره بهش اینترنت بده. زده به مسخره بازی که من با اونا از این حرفا ندارم که ها ها ها! خودت میدونی دیگه ها ها ها ! (حالا من سکوت اونم ول نمیکنه) سر همون جریان دیگه که خانومم اونجاست. گفتم به هرحال من نمیدونم  احتیاج دارن بهشون ساعت بدین. میگه درخواست بدن ببینم اصلا میخوان یا نه!
حالا امروز منو دیده دوباره همه چیو براش توضیح دادم. میگه به من چه ! با اکانت خودت برو 5 ساعت خیلی هم زیاده همه 2 ساعت دارن. میگم چه ربطی دارم من به اونا من که همیشه نیستم!یه موقع بعدازظهر کار پیش میاد. میگه ما از اولم واسه سی تی به شما اکانت دادیم پس برا چی میری اونجا میشینی پشت سیستم. وای از دست نفهمیش حرصم دراومد. از زبون نفهمیش حرصم دراومد. من چی میگم اون چی میگه اههههههههههههههههههههههههههههه
ادامه دعوا نوشت: امروز داره میشه روز دعوا!!! کارپرداز محترم کلا جواب تلفن های تهران نمیده چون به یه سری شرکت ها بدهکارن در نتیجه خیلی وقتا شرکتها کارای واجبی باهامون دارن و ایشون جواب ندادن. اکثرا شماره منم دارن و زنگ میزنن و به من کارو میگن . منم میگم چشم من با آقای کارپرداز صحبت میکنم بهتون خبر میدم. امروز یکی بهم زنگ زد که برانکاردها و تختاتون آماده است آقای فلانی جوابگو نیستن با خاور بفرستیم یا باربری 0_0 شماره کیو بدم به راننده؟ و کلی سوال دیگه. آیا واقعا من باید اینارو هماهنگ کنم؟؟؟؟
زنگ زدم بهش جواب نداد دوباره زنگ زدم جواب داد و خودشم از کرده خودش پشیمون بود. بعد از کلی بحث گفتم من امروز یه دور با مهندس دعوا کردم یه دورم با شما دعوا کنم دیگه روزم تکمیل میشه :/
فکر کنم به مهندس آی تی گفت چون نیم ساعت بعد زنگ زد بهم معذرت خواهی کرد گفت اکانت نده بهشون من بهشون اینترنت میدم. حس کردم ناراحت شدین از دستم!!!!
بله ناراحت شدم از دستتون...


خانوم مهندس
۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر
شنبه ها برای من روز وزن کشی، روز مهمیه نه؟ خب این هفته وزنم هیچ تغییری نکرده همون 61/20 بود. ولی راضیم. هفته دیگه ان شالله کمتر شده!
پی نوشت: جمعه تولد خواهرشوهر کوچیکه است و پیرو همون جوگیر شدنمون میخوام دعوتشون کنم و براش کیک بگیرم و تولد تولد کنیم :)
خانوم مهندس
۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بعد از 24 ساعت مغزم لود کرد که عمه شدی یعنی چی! کم کم که یخ سکوتم و فکرای درهم برهمم باز شد. همسر گفت بیا زنگ بزنیم بهشون تبریک بگم. بعد از کلی مسخره بازی همسر و برادرم گوشی دادن به من. هنوز الو نگفته داداشم گفت: عمه اش سلام!

ته دلم یه چیزی تکون خورد، انگار تازه الان فهمیدم درمورد یه موجود زنده حرف میزنیم تازه از ذوق کلی قربون صدقه اش رفتم! مامانش ^_^ گفت خرداد دنیا میاد. یعنی از خرداد ما یه فسقل داریم که میتونیم بغلش کنیم و تا دلمون میخواد بوسش کنیم. یه فسقل که من عمه اشم !

خدایا شکرت. ان شالله سالم باشن همشون.

امشبم گریه میکنم  اما از خوشحالی!

خانوم مهندس
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

عمه شدم!

بگم حسودیم شد خیلی زشته؟ اینجا که دیگه اشکال نداره اگه خوشحال نباشم؟

دوتاشون بچه ان و تمام زندگیشون وابسته به پدر و مادرم خیلی هم داره بهشون خوش میگذره! میترسم دیگه هیچ وقت رو پای خودشون واینستن!

اصلا نمیدونم دیروز پشت تلفن تونستم ادای خوشحالارو دربیارم یا نه! باید از خوشحالی جیغ میزدم نه؟ باید کلی ذوق زده میشدم نه؟ ولی من ساکت شدم. تمام مدتی که باهام حرف میزدن به این فکر میکردم که اگه من بچه دار نشم چی؟ همیشه فانتزی زندگیم این بود که من زنگ بزنم و بگم داری دایی میشی نه اینکه اون به من بگه داری عمه میشی!

عمه!!!! چقدر عجیبه این کلمه.

تمام دیروز 1 کلمه هم حرف نزدم. تو تنهایی هام گریه هم کردم.خیلی بدجنسم نه؟ هنوز برام هضم نشده که به خوشحالیش برسم.فعلا از حسادتم گذشتم و تو هپروتم!!

پی نوشت: اسم بچمم دزدیدن. اگه دختر بشه میذارن دلسا اسمی که من سالهاست میخوام واسه دخترم بذارم اونا هم میدونن گفتن اگه ما زودتر بچه دار شدیم، ما میذاریم :/

خانوم مهندس
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

دیشب بهم گفت: همه دنیا نباشن فقط تو باشی.... بسه. جدی میگم!

واقعا جدی گفت. واقعا واقعا گفت. خشکم زد. بعد صورتشو از من قایم کرد روش نشد بهم نگاه کنه.

خواب از سرم پرید و تا صبح به حرفش فکر کردم.

مینوسم که یادم نره چی شنیدم. که یادم نره از من خوشبخت تر کسی تو دنیا نیست. یادم نره که این حرف بعد از 4 سال زندگی زیر یه سقف شنیدم نه تو قرار اول و تو کافی شاپ.که هروقت از هرچیزی دلگیر شدم حتی دوری از خانوادم، یادم نره هیچ جای دیگه این دنیا من اینقدر خوشبخت نمیشدم!

خانوم مهندس
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر

یه چیزی میخوام بگم باورتون نمیشه! هفته پیش که خودمو وزن کردم با کفش 63 بودم، امروز بعد از یک هفته رعایت کردن 61/200 بودم 0_0 فقط یک هفته!

باورم نمیشه اینقد خوشحال شدم که سریع رفتم پیش مسئول تغذیمون اونم خیلی خوشحال شد. به همسرم زنگ زدم :) حالا بیشتر انرژی گرفتم.

فقط یک هفته کیک و کلوچه نخوردم. سالادمو بدون سس خوردم. هرروز کافی میکس نخوردم. و بیشتر میوه خوردم به جای شکلات و اینجور چیزا. غذامم به اندازه خوردم نه اندازه یه خرس گرسنه! همین ! خیلی راحت. حتی یه ذره هم گشنگی نکشیدم درعوض احساس سلامتی کردم. ادامش میدم تا برسم به وزن ایده آلم که میشه 57 یا 56!

خیلی خوشحالم.

پی نوشت: تا شنبه خودمو وزن نمیکنم :)

خانوم مهندس
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر
پنج شنبه و جمعه به شدت بی انرژی بودم اینقد که حال تایپ کردنم نداشتم. از یه آبرو ریزی کامل هم جون سالم به در بردم ان شالله. پنج شنبه خیلی الکی الکی بی انرژی بودم. کاری هم نکردم خدایی، فقط نشسته بودم تو اتاقم :/ صبح با کارپردازمون کار داشتم زنگ زدم بهش گفت بیرونم اومدم زنگ میزنم بهت تا 11 خبری نشد. زنگ زدم بهش خیلی جدی میگه : بله بیمارستانم کار داشتین؟ 0_0 خدایا اینا چرا اینجورین. گفتم آره دیگه کار دارم. گفت میام پیشت. منم طبق معمول رو کاغذ جلو دستم داشتم چرت و پرت مینوشتم که چرا حال ندارم. لیست کارایی که باید انجام میدادم هم نوشته بودم. و زیر همه اونا نوشتم " پررو! مگه خودش نگفت وقتی اومدم زنگ میزنم؟ پس چرا الان میگه چرا کار داری ! و... "تلفن اتاقم زنگ خورد رفتم قسمت پشتی اتاق که جواب بدم. مدیر بود و نمیشد کاریش کرد داشتم باهاش حرف میزدم که کارپرداز محترم اومد خیلی راحت رفت پشت میز من و تالاپ! نشست رو صندلی پشت سیستم و صاف اون برگه جلوش بود!منو میگی رنگم پرید اصلا نمیفهمیدم چی میگم و چی میشنوم. حتی جرات نمیکردم ببینم میخونه برگه رو یا نه. چون با روان نویس و خیلی درشت نوشته بودم تابلو بود. حسم اینه که یه لحظه نگاش کرد شاید چند کلمه اش هم خوند ولی چون فهمید خصوصی دیگه نگاش نکرد! (ان شالله) منم سریع خداحافظی کردم  و اومدم خیلی خیلی عادی برگه رو برداشتم و برعکس گذاشتم رو میز پشتی. ندیده مگه نه!
پنج شنبه مهمون داشتم. پدرشوهر جان!چندجا واسه ختم و اینجور چیزا دعوت داشت همشون به خونه ما نزدیک بودن هی میومد و میرفت که این همه راه نره تا خونشون. خوب بود تنها نبودم..بنده خدا کاری به من نداشت بیشتر درحال استراحت بود منم کارامو میکردم. شبم سوپ داشتیم چون همسر گلودرد داشت. با اینکه شام خورده بود خورد و خیلی هم خوشش اومد. دیگه ساعت 10 همسر رسوندش.
خواهرشوهر کوچیکه متولد آبان. دیروز یه عکس گذاشته بود اینستاگرام درمورد ماه تولدش. منم تولدشو پیشاپیش تبریگ گفتم. فکر میکنین چی جوابمو داد؟ مرسی آبجی جون!
اینقدر این کلمه روم تاثیر گذاشت که تصمیم گرفتم برای تولدش یه شال گردن و ساق دست ست ببافم! ببینید چه آدم تاثیر پذیری ام قشنگ ساخته شدم واسه عملیات انتحاری!
پیش دانشگاهی که بود شال و کلاه و ساق دست مشکی صورتی بافتم براش که عاشقشون بود. کل زمستون پیش دانشگاهی و سال اول دانشگاه پوشیده شون. امسال ولی با رنگ و مدل سلیقه خودم میبافم براش، عکسشو میذارم براتون وقتی بافتم.
پروفایل تلگرامم یه عکس نوشته گذاشتم که متنش اینه"آدم ها اگر دوست داشته باشند خودشان با شما درد دل میکنند حواستان باشد این سوال ها مربوط به حریم خصوصی افراد است. وارد حریم خصوصی مردم نشوید: چرا بچه دار نمیشی؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ چرا ادامه تحصیل نمیدی؟ خونه تو چرا عوض نمیکنی؟ چقد حقوق میگیری؟ این چه لباسیه پوشیدی؟ چرا اینقدر چاق شدی؟ چرا لاغری؟ رابطتون چرا خراب شد؟
نظرتون چیه؟ یه جوری باید به همه بگم آقا به شما چه، مگه نه؟

خانوم مهندس
۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر