دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

سلامممممم

یه سلام پر انرژی به خودم

دیروز به خودم گفتم چرا اینقد همش بی حوصله ام؟ نمیتونم مثل قبل شاد و سرخوش باشم همش نیشم باز باشه؟؟؟ چرا نمیتونم مثل قبل به خودم بگم دختر تو چرا اینقدر زیادی خوشحالی؟؟؟؟؟ میخوام دوباره مثل قبل باشم شاد باشم با خودم حرف بزنم بخندم. هرچیزی هم ناراحتم میکنه بهش فکر نکنم.

امروز بعد از مدتها پیاده اومدم سرکار دیگه هوا خوب شده. خوب که نه عالی شده. از خونه که اومدم بیرون دیدم یه عالمه ابر سیاه تو آسمونه واسه اولیم بار خوشم اومد از ابر سیاه، هوا هم خوب بود یه کم بعد بارون نم نم هم شروع شد. رسیدم تو بیمارستان تا انگشت بزنم مسئول اتاق عملمون رسیده بهم میگه خوب صبحا پیاده میای واسه خودت :) هرکاری کردم بهت نرسیدم، ساق پام درد گرفت ولی باز بهت نرسیدم چقدر تند میای!!!!! تند رفتن از مامانم بهم رسیده مثل مامانم تند راه میرم :) خوشحال شدم یه مرد بهم نرسیده.

امروز یه روز عالیییییییییی عالی.عصر میرم اصفهان شاید با دختر دایی ام برم بیرون و یه مانتو برای سرکارم بگیرم.

خانوم مهندس
۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بعد از اینکه روز زن ما یه جمله هم نشنیدیم و بعد از اینکه 1 هفته به روی خودمان نیاوردیم و وقتی از سفر برگشتیم به همسر گفتیم که ناراحتیم از اینم موضوع :( و بعد از اینکه همسر مثلا از خودش ناراحت میشه دو روز با من قهره :/ تصمیم گرفتم روز مرد شرمنده اش کنم.

ولی هی یادم میفتاد که پارسال روز مرد با چه مشقتی سعی کردم نون خامه ای براش درست کنم و هدیه گرفتم واسش  انگیزمو از دست میدادم. دوباره یادم میومد قبل از عید آقا چندبار تو اینترنت عکس شلوار اسلش آدیداس می دید هی به من نشون میداد ببین چقد قشنگه من خیلی از اینا دوست دارم. ولی خب معمولا چون دلش نمیاد پول واسه لباس بده یه بار که رفتم اصفهان کلی گشتم و همون شلوار با قیمت نجومیش واسش خریدم فقط برای اینکه خوشحال بشه و کدورتهایی که خیلی بینمون پیش اومده از بین بره! ولی باز به خودم میگفتم نه اگه تو به روی خودت نیاری اونکه عین خیالش نیست تازه میشه واسش بهانه که دیگه اونم به روی خودش نیاره !

دوباره تو اون دعوای سیزده به در گفتم تو روز زن یه جمله هم به من نگفتی و با بی رحمی جواب شنیدم همینه که هست!

بالاخره که درونم چلنج (chalenge) بود که چیکار کنم  ولی دیگه خوب بودیم  باهم و بالاخره تصمیم گرفتم یه حرکتی بزنم. یه روز رفتم بیرون براش یه تی شرت خوب گرفتم.دوشنبه هم رفتم 3 تا شاخه گل رز گرفتم دوتا قرمز و یه دونه سفید.همسر شب نیومد تو، اومد دنبالم رفتیم خونه باباش اینا ،اونجا هم بد نبود..... شب که اومدیم تا ماشین بزنه تو رفتم شمع های رو دراور روشن کردم گل و هدیه هم همونجا بود. چراغ اتاقم خاموش کردم و اومدم تو هال. همسرم مطمئن بود که هیچ خبری نیست دیگه، فقط هی میگفت این بوی چیه؟ (بوی شمع ها رو میگفت) منم به روی خودم نیاوردم تا رفت تو اتاق و با چشمای گرد پر از ذوق اومد بیرون باورش نمیشد. تیشرت هم خیلی دوست داشت بهشم میومد ولی نمیدونم شرمنده شد یا نه :/

تجربه : گل خریدن صد برابر گل گرفتن مزه میده :)

عکس سورپرایزو میذارم براتون!!!!

اضافه شد : 

خانوم مهندس
۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از روز دعوا تا حالا من قهر نیستم، ولی دیگه دوسش ندارم. همسر هم بعد از 1 روز آثار عصبانیت و شست و شوی مغزیش از بین رفت و شد آدم قبلی ولی من نشدم! خوب بودما فقط دیگه دوسش نداشتم.حرف میزدم سوال میپرسیدم ولی دیگه دوسش نداشتم. یه شب که اومد خونه همون دم در وایساد گفت: چرا دیگه نمیای اینجا شعر بخونی من اومدم خونه؟ گفتم حالا فردا میام میخونم. یا یه روز رفت اصفهان من مثل همیشه نرفتم بدرقه اش دم در و هی بگم هروقت سرعتت رفت بالا یاد من بیفت آروم برو! رسدی اس بده و از این حرفا.گفتم خداحافظ و گرفتم خوابیدم! خودش زنگ زده میگه یه کم مارو تحویل بگیر..... حالمو بهم میزد!!!

تا پنج شنبه شب که اومد خونه گفت خوبی؟ گفتم آره! گفت نه مهربون باش! و شروع کردیم به حرف زدن. گفتم اگه هرچیزیم نارزاحت باشی باید عین آدم بیای بگی عزیزم من از این کارت خوشم نیومد یا ناراحت شدم. منم میتونم توضیح بدم یا بگم باشه! اومدی میگی چرا من اخم کردم؟؟؟ گفت منم دارم باهات حرف میزنم هروقت رفتیم خونه بابام اینا در هر صورت تو فقط میگی و میخندی! هرجوری هم که باشه!!! گفتم خودت که هر وقت میریم خونه ما دو سه روز اعصابت خورده چی؟ من همش با مهربونی باهات حرف میزنم. اصلا هم برات مهم نیست کجاییم؟ مهمون داریم؟ تو مسافرتیم؟ همنش آبرو ریزی (بماند که من اینقد مجبورم نازشو بکشم حالم از خودم بهم میخوره) گفت خب ما اونجا یه هفته هستیم. گفتم آره دیگه شرایط همینه درک کن! گفت حالا تو داری مقابله به مثل میکنی؟

بهش میگم چه روی داری بعد 4 سال رفتن و اومدن و اینهمه اذیت کردن من حالا یه اخم من شد مقابله به مثل؟؟ من اصلا اهل تلافیم؟ گفت باشه تو راست میگی. بهش گفتم اگه یادت میره پاشو برو یه جا بنویس از این به بعد خونه مامانم اینا اعصاب خوردی نداریم. هروقتم تو از هرچی ناراحتی عین آدم میای حرف میزنی! ساکت نمیشی عین برج زهرمار، داد و هوار و داد بزنی بگی پاشو بیا اینا رو جمع کن ببر و خفه شو میزنم تو دهنتو و در خوونه رو قفل میکنم حق نداری بدون اجازه من جایی بری و حق نداری بری سرکار و باباتم بیاد هیچ غلطی نمیتونه بکنه نداریم!(فکر کنین همه این حرفارو من تو یه شرایط وحشتناک شنیدم چندین و چندبار) اونم گفت هر وقت رفتیم خونه مامانم اینا باید بگی و بخندی تو هر شرایطی! گفتم باشه.

بهشم گفتم تو همون شب یادت نبود دعوا کنی فردا ظهرش یادت افتاد (تیکه خاله زنک بودنش هم بهش انداختم )گفتم باشه. ولی بعدش خیلی گریه کردم البته هنوز همش با خودم درحال جنگم یه عالمه  حرف که دارم مدام با خودم تکرار میکنم و مثلا باهاش تو جنگم ولی تجربه ثابت کرده گفتنش فایده نداره که هیچ بدترم میشه اوضاع! بالاخره که مثلا تموم شد و منم بهتر شدم ولی واقعا هنوز ته دلم صاف نیست. دیروز خوب بود از صبح باهم فیلم دیدیم ظهر رفتم غذا درست کنم اومد تو آشپزخونه و خیلی کمک کرد، سیب زمینی سرخ کرد و ... بعدازظهرم رفتیم بیرون شهر یه جایی که عین بهشت بود..ولی باز شب رفتیم خونشون 2 ساعت نشستیم و اومدیم!!

دیشب سه بار بهم گفت دوستت دارم هر سه بار گفتم مرسی.. چشمم آب نمیخوره تو یه موقعیت دیگه باز دیوونه بازی درنیاره. دلم دیگه صاف نیست باهاش!


خانوم مهندس
۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانوم مهندس
۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۱۲
میخواستم از خاطرات سیزده بدرم بنویسم دیدم یه سری آدما لیاقت ندارن اسمشونو تایپ کنم و اعصابمو به خاطزشون بهم بریزم. اونا بلدن تو روت بخندن بعد روز بعدش برن مغازه شوهرت مخشو بخورن. ظهر شوهرت عین شمر ذل جوشن بیاد دنبالت تو خونه نهارتو کوفتت کنه یه دعوای حسابی راه بندازه و بگه. کی گفته قراره هرچی تو میخوای بشه؟ 0_0 تو حق نداری تو یه جمع نظر بدی هرچی بقیه گفتن! با داد و بیدادددد.  میگم مگه من چیزی گفتم نظری دادم؟ میگه چرا فلان لحظه اخم کرده بودی ؟؟؟ خواهرم با ناراحتی رفته دانشگاه.............به درک که ناراحت شده. انگار که خواهرش از آسمون افتاده انگار من برادر و پدر ندارم.
میگم تو خودت آدمی هستی هر وقت میریم خونه ما دو روزش اعصابت خورده عین برج زهرمارزی سر چیزای الکی. منم همش باید نازتو بکشم آبرو ریزی نشه. هوار میزنه مگه من به کسی چیزی میگم همینجوری ناراحتم. میگم مگه من چیزی گفتم؟؟ حالا فکر میکنین این سری دقیقا روز عید چرا برج زهرمار شده بود. مرد گنده به من میگه من زورم گرفته! من از زندگی داداشت زورم گرفته! حالم بهم خورد از شخصیتی که شوهرم داره!
بعد ما روز سیزده به در تا ساعت 3 تو خونه ایم . هرکی یه گوشه دراز کشیده بعدم پا میشن میگن ما داریم میریم دخترمونو برسونیم دانشگاه شما هرجا دوست دارین برین 0_0 خب مریضین از کله سحر پیام میدید بیاین خونه ما سیزده به در دورهم باشیم. منم هیچی نگفتم ولی خب ناراحت بودم. دیدم شوهرم چقد هوای دل زنشو داره. تازه یه دور شستشوی مغزیشم کردن یه دورم هوار هوار واسه من راه انداخته.... حالمو همشون بهم زدن.
دیروز عصر که تنها بودم خدا میدونه چقد گریه کردم. زد به سرم برم، یعنی توخونه بابای من واسه من یه نفر جا نیست؟... چقد دیگه باید داد و هوار بشنوم که چرا فلان موقع اخم کردی هیچی نگفتی اینجوری نشستی این حرفو زدی منظورت فلان چیز بوده 0_0
شوهر خاله زنک به درد عمه اش میخوره! دیشب اومده مثلا دیگه عصبانی نیست. اونم دردش چیز دیگه ای!
چند ماهه هست که با کوچکترین حرکتی منفجر میشه، میشه یه آدم دیگه با چنان بی ادبی و تنفری با من حرف میزنه . هرچی دلش میخواد میگه. سر چیزای بیخود. چی شد که اینقدر متنفر شد از من؟ من که عوض نشدم؟ چیزی تغییر نکرده. ولی بقیه خوب بلدن برن شستشوی مغزیش بدن. من بدم که هیچ وقت بد کسیو به شوهرم نمیگم همیشه سکوت میکنم. حالم داره بهم میخوره از همه چیز و همه کس!
تو حال نشستم با دوستم تو تلگرام چت میکنم اشک که داره از چشمام میاد. یه آقایی هم اونور نشسته رو مبل داره تلویزیون نگاه میکنه فکر نکنم نسبتی با من داشته باشه وگرنه شاید حداقلش میپرسید چیزی رفته تو چشمت؟
بهش میگم روز زن یه جمله به من نگفتی میگه همینه که هست! بماند واسه مامانش چیکار کرد البته وظیفشه ولی منم زنشم....خسته شدم. 

خانوم مهندس
۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

این هفته دوم عید منو خیلی خسته کرده، از لحظه ای که رسیدیم بدو بدو رفتیم عید دیدنی، صبحا هم من مثل همیشه 6 و نیم پا شدم رفتم سرکار. برعکس پارسال که هفته دوم عید کاملا بیکار بودم امسال خیلی کار داشتم حتی دیروز بعدازظهر مجبور شدم برم بیمارستان :( بعد ازظهراهم که نمیشه خوابید یه جوری زنگ در خونه رو میزنن انگار اومدن جنگ، بابا یه کم با ملایمت بیشتر زنگ بزنید. خلاصه که خسته ام و خوابم میاد از 1 شنبه تا امروز که 5 شنبه است هرروزی که پاشدم کفرم در اومده بود. خداروشکر که 3 روز تعطیلیم. ان شالله که قرار 13 به در هم بارون بیاد من از در خونه بیرون نرم فقط بخوابم .

مادرشوهر اینا هنوز نیومدن خونمون منتظرن دعوتشون کنیم. ما هم نه گوشت داریم نه مرغ یخچالم خالی. منم اینقدر خسته ام که توان گوشت خریدن و بسته بندی کردن و این مسخره بازیاشو ندارم این چند روز. پاشید بیاید دیگه .....

بعدا نوشت: امروز هیچکس نیومده تنها موندم :(

خانوم مهندس
۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلامممم عیدتون مبارک، ان شالله که همه سال خوبی داشته باشید!

من برگشتم :( بعد از کلی بدو بدو واسه اعتبار بخشی و بلافاصله بعدش خونه تکونی فشرده، ما رفتیم به دیار بنده.... وای یعنی خدا میدونه من چه آرامشی داشتم اونجا. ماه ها بود این احساس نداشتم. اینقدر پیش خانوادم راحت و خوشحال بودم. هی به خودم میگفتم این چه گندی بود من تو زندگیم زدم؟؟؟؟

داداشم سربازیش تموم شده بود. از اون لاغری وحشتناک دراومده بود و تپل شده بود. بهتر از همه موهاش دراومده بود و دوباره شده بود داداش گل خودم :) زن داداش گلی شکمش قلمبه شده بود و نی نی خانوم تکون میخورد ^__^  خلاصه که خیلی خوب بود همه چی.

1 هفته عین برق و باد گذشت :(( طبق برنامه مون به جای اینکه جمعه راه بیفتیم که شنبه برم سرکار، شنبه راه افتادیم. جمعه جاده ها هم خیلی شلوغ بود هم بارونی... شنبه با یه بغض گنده تو گلوم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم. شب قبلش داداشم میگفت حالا صبح زود نرین ساعت 8 برین، 9 برین :(((

شنبه یه کم نگران بیمارستان بودم ولی هیچ خبری نبود خداروشکر حتی یه زنگم بهم نزن. تو راه هوا خوب بود نم نم بارون بود. یه جا هم مه غلیظ ولی در کل خوب بود. فقط نزدیک اصفهان یه ماشین جلومون چپ کرد. داشتیم نگاش میکردیما یهو ملق زد من که اینقد شوکه شده بود. نمیدونستم چطوری تو این گلای کنار جاده میدوام.خداروشکر همشون زود آوردیم بیرون و هیچکدوم طوریشون نشد. 5 تا آدم گنده توش بودن همه سالم. ماشینم صاف کردن اونم انگار خیلی اوضاعش بد نبود. ولی ماشین به درک همینکه سالم بودن خداروشکر.دیگه زنگ زدیم اورژانس و پلیس هم اومد و ما دوباره به راهمون ادامه دادیم. چون صبح زود راه افتادیم زودتر از همیشه رسیدیم و وقت داشتیم همه کارامونو بکنیم و ترو تمیز بریم عید دیدنی خونه مادرشوهر.

یه روزایی یه اتفاقایی میفته که آدمای دور و برتو یه جور دیگه میشناسی. اون روز شنبه فقط دوست جونی هام میدونستن که من نمیام. بعدازظهرش یکی از همکارام بهم پیام داد که جرا امروز نبودین؟ کجایین ؟ کی میاین و از این حرفا. راستش برام جالب و خوب بود که به فکرم بوده. فهمیده من نیستم و نگران شده که چرا نیستم. حس خوبی بود....

درعوض شب که رفتیم خونه مادرشوهر و همسر داشت جریان تصادف تعریف میکرد مادرشوهر گفت فیلم نگرفتین؟ 0_0 پدرشوهرم گفت اصلا نباید وایمیستادین باید گازشو میگرفتین و میرفتین شاید بعدا طلبکار میشدن که شما یه کاری کردین ما چپ کردیم 0_0 اصلا از تعجب شاخام دراومده بود که چی میگه؟؟؟؟؟اگه ما خودمون تو اون ماشین بودیم چی؟ کسی نباید کمکمون میکرد؟؟؟؟؟؟ مگه ما آدم نیستیم؟ اصلا ما خودمون مقصر باشیم باید بذاریم بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همینجوری درحال درآوردن شاخ بودم که با افتخار تعریف کرد ما یه سال نمیدونم از کجا میومدیم عمو فلانی پشت فرمون بود و ... بالاخره که یه مزدا یه خاطر اونا چپ میکنه و شروع میکنه به ملق زدن پشت سر هم، ما هم مقصر بودیم و اصلا واینستادیم....بعد برای اینکه خودشو توجیه کنه گفت من آخرش تو آینه دیدم دو نفر اومدن بیرون 0_0

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من کجام؟ نا امید شدم کلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آقا روز زن دریغ از جمله :( دلم گرفت.

خانوم مهندس
۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر