دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

شنبه و یکشنبه کالیبراسیون داشتیم من تا ۶ بیمارستان بودم هردو روزشو. دوشنبه مرخصی گرفتم که یه کم بخوابم و استراحت کنم دلم واسه نی نی هم میسوخت. دوشنبه هم خودم استراحت کردم هم خونه برق افتاد هم دو جور غذا و سالاد درست کردم ولی اینقدر گوشیم زنگ خورد که کوفتم شد.

امروز رفتم سرکار از اول صبح مسئول زایشگاه این پیچ هست رو پروب توکو که همش شل و سفتش میکنیا افتاده گم شده😐 من: من چیو میام شل و سفت میکنم. خب بگو اینم گم شده. برو پیداش کن. 

_ اگه پیدا نشد چی؟ 

_ من نمیدونم بگردین پیداش کنین.

_ اگه جارو شده باشه چی؟

_ حالا بگردین اگه نبود میخریم براتون.

دو دقیقه بعد مسئول زایشگاه

_ دستگاه شوک و نوار قلب خرابن، پس مگه کالیبره نشدن؟

رفتم پایین قبل از همه یکی از پرسنلشون میگه اومدین همه چیو خراب کردین و رفتین...‌ میبینم نوار قلب نزدن تو برق. شوک هم رو صفر ژول. بهشون میگم چون هرروز روشن میکردین رو ۳۰ ژول بوده دلیل نمیشه که الان تشخیص ندین و نتونین یه سطح انرژی تغییر ندین. پس چطوری میخواین مریض احیا کنین‌. کمم که نمیارن خداروشکر میگن اینا هم تا شما رو میبینن سالم میشن😐😐😐😐 

۵ دقیقه بعد اتاق عمل بدو بیا با چه استرسی رفتم. دکترهای چشم احمقمون که زن و شوهرم هستن مریض بیهوش کردن بعد دیدن میکروسکوپ روشن نمیشه‌. از لامپش بود حالا خداروشکر لامپ داشتیم فقط پیچ گوشتی میخواست رفتم بالا آوردم جابه جا کردیم و خداروشکر روشن شد. حالا این وسط این دکترا هی به من تیکه مینداختن  انگار خودمون بهتر میدونیم، آچارشونم آچار نیست و کلی کنایه. وقتی رفتن سرعمل مسئول اتاق عمل گفت تو نبودی من پریدم بهشون. انگار من که رفتم پیچ گوشتی بیارم دکتر شروع کرده داد بیداد که این چه مهندسی که دست به جیب میاد هیچی همراهش نیست، اسمشو بره عوض کنه و انگار چیزای دیگه بعدم چندتا دفتر پرت کرده زمین مسئول اتاق عملم پریده بهش. نمیدونم چرا اینقدر بهم برخورد بدتر از اینم سرم اومده بود ولی اینقدر ناراحت نشده بودم‌. رفتم تو رست لباسامو عوض کنم کلی نشستم گریه کردم. دست خودم نبود اشکام میومدن خودشون. خودمو جمع و جور کردم رفتم تو اتاق بازم ادامه گریه. هم اتاقی ام میگه اونم حامله بوده همین طوری بوده. یعنی از حاملگی که اینقدر بی طاقت شدم‌‌. خلاصه که روز خوبی نبود. 

از همه اینا که بگذریم هفته نهم هم به سلامتی تموم شد.

مامانی تو مواظب خودت باش ببخشید که اینقدر اذیتت میکنم.

خانوم مهندس
۲۶ دی ۹۶ ، ۱۷:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وای بدقول شدم ببخشید

مامانم جمعه رفت 😔 اینقد یهو خونمون خالی شد، اینقد جاش خالیه که نگو چقد کمکم بود هرروز دستش درد نکنه. من تا دوشنبه بشه که برم سونو مردم همش فکر و خیال مسخره و الکی،دوشنبه اینقد آب خوردم که داشتم میترکیدم ساعت یه ربع به ده همسر اومد بیمارستان ، زنگ زدم اتاق سونو گفتم الان بیام؟ گفت بدو بیا. اصلا نفهمیدم چطوری رفتم و خوابیدم به دکتر گفتم اصلا هست؟ خندید و گفت بله که هست قلبشم داره میزنه!😍😍😍😍 وای یعنی من رفتم تو هوا انگار دیگه باورم شد یه نی نی تو دلم دارم. با ذوق رو مانیتور نگاش میکردم همسر از صفحه مانیتور یه ۲۰ ثانیه فیلم گرفت که من روزی هزار بار دارم نگاهش میکنم، یه لحظه هم از من گرفته یه لبخند گنده رو صورتمه.... قد فسقلم هم کلا ۱.۶ سانتی متر بود 😂😂😂 بعدش رفتیم تو اتاق خودم هم اتاقی جان میگفت وای کاش یکی از شما دوتا فیلم میگرفت نمیدونستید چیکار کنید هی عکس سونو از دست هم میگرفتید و با دقت تحلیلش میکردید. آها یادم رفت بگم صدای قلبشم برام گذاشت خیلی کوتاه بود ولی واسه من بس بود😍

خلاصه که حالا دارم از لحظات باردار بودنم لذت میبرم، باهاش دارم حرف میزنم ، تو این جلسات جنگ و دعوایی بیمارستانم همش دارم تو دلم میگم گوش نکن مامانی تو فقط خوش بگذرون به اینا توجه نکن. باباشم از وقتی دیدش انگار عوض شده باورش شده به همکارش گفته بابا شده و خوشحال از بودنش.

آقا شنبه و ۱ شنبه کالیبراسیون داریم من مجبورم این دو روز بمونم تا غروب دعا کنید اذیت نشم البته تجربم بیشتر شده میدونم چطوری از بدو بدو هام کم کنم. فردا باید همه چیو آماده کنم. واسم دعا کنید.

یه گندم زدم که فردا باید درستش کنم یه دستگاه آزمایشگاه اشتباهی فرستادم یه شرکت دیگه. حالا باید شرکت اصلی رو پیدا کنم بگم اونا که تهرانن برام بفرستن پول آژانسشو خودم بدم که گندش بیشتر درنیاد دعا کنید بازم برام.

۱ کیلو هم اضافه کردم😲

خانوم مهندس
۲۰ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

هرشب که همسرجان میاد خونه من میرم دم در باهم دست میدیم و روبوسی میکنیم یا یه بغلی چیزی. چیز خاصی نیستا فقط یه روبوسی ساده،دیگه عادت شده برامون 4 سال و نیمه... دیشب که همسرجان اومد خونه رفتم دم در وسیله دستش بود گفت سنگین خودم میبرم منم جلو مامانم روم نشد باهاش روبوسی کنم. رفت  تو آشپزخونه و اومد گفت بیا حالا بوس بده نباید جلو مامانت خجالت بکشی که.. بعدم اومد بوسم کرد. بعدم با مامانم روبوسی کرد و گفت هرشب که میام خونه میاد جلوم بوسم میکنه حالا از شما خجالت میکشه. منو میگی قند تو دلم آب میکردن فکر نمیکردم اصلا همسر به این کارم اهمیت بده یا براش مهم مباشه. همش حسم این بود لوس بازیای من که داره تحمل میکنه . خیلی حس خوبی بود هنوز تو هوام....

خبر جدید اینکه سرماخوردم یه اوضاعی :( همشم خسته و خواب آلوده ام بیشتر به خاطر سرما خوردگی که حال ندارم.ساکت و آروم افتادم تو اتاق هرکسی هم وسیله خراب داره میگم بفرست بالا همون موقع اوکیش میکنم میگم خدمه ببره حال راه رفتن ندارم. امروز هم اتاقی ام میگفت چقد مظلوم شدی :(

خانوم مهندس
۱۱ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

مامانم تو راهه چند ساعت دیگه پیشمه😁  ما هم ذوق زده ایم.

خبری جدیدی از نی نی نیست منتظرم بزرگ بشه برم سونو تا نرم نبینمش باورم نمیشه که هست.

آزمایشامم دادم یه کم تیروئیدم پرکاره😔 حالا باید برم دکتر ببینم چطوری باید دارو بخورم.

واسم دعا کنید بوس بوس..

خانوم مهندس
۰۸ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

امروز رفتم خانه بهداشت پرونده تشکیل دادم بماند چقد منو دعوا کردن که چرا قبلش نیومدم. گفتم باردارم نزدیک بود کتکم بزنن .در این حد که نوشتم و امضا کردم که من غلط کردم قبل از بارداری نیومدم پیش شما، مسئولیتش با خودم امضا و اثر انگشت😂😂😂😂

از دعواهاشون که بگذریم خیلی خوب بود اینقدر این خانومه برام وقت گذاشت و کارامو کرد و همه سوالامو جواب داد که نگو. حساب کرد ۵ هفته و ۶ روز 😍 رفتم تو اینترنت دیدم ۵ هفتگی اندازه دونه کنجد و ۶ هفتگی اندازه عدس. واقعا یه تصور دیگه ازش داشتم😂😂😂

نکته بعدی دیگه آدم شدن منه، صبحها صبحانه میخورم یه ظرف مغز گردو و بادوم و کشمش دارم دم دستم. چیپس و پفک و بیسکوییت و کیک ممنوع. هر لحظه که میام تو ذهن خودم یه فکر بد بکنم به یکی یه فحشی چیزی بدم یا یه فکر بد( آقا آدم تو ذهنش که تعارف نداره) درجا یادم میفته یکی دیگه تو وجودمه و زشت میفهمه، فکرمو نابود میکنم میره..

دیگه از ذوق خانواده ها نگم که نمیدونن چیکار بکنن. مامانم جمعه میاد😊 بیمارستان فعلا کسی نمیدونه منم دارم سعی میکنم کم تر راه برم.

فسقل هم فقط صبحا ۱ ساعتی واسه مامانش یه قر ریز میاد بقیه موارد خوبه‌.

وای چقدر درهم برهم نوشتم انشالله از پست بعدی مرتب تر میشم.

خانوم مهندس
۰۳ دی ۹۶ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر