دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

بالاخره تموم شد این اسباب کشی، دست مامانم درد نکنه ۱ هفته اومد کمکم. اگه نبود نمیدونستم باید چیکار میکردیم من که با این شکمم خم هم نمیتونم بشم . بنده خدا تمام کارا رو کرد.من خودم تو هفته قبل وسیله ها رو جمع کرده بودم کم کم‌‌ . ولی باز یه عالمه کرد از تمیز کردن خونه و کمک تو آوردن و چیدن و هزارتا کار دیگه رو برام انجام داد.

خانواده شوهرم که سنگ تمام گذاشتن برامون‌ کلا یه ۱ ساعت مادرشوهرم اومده مثلا کمک اونم از بس شوهرم زنگ زده که حالا یه سر بیا. هی که میگفت پام درد میکنه و عروسی دعوتیم و خسته ام و دیروز از اصفهان اومدم‌. روز اسباب کشی هم ساعت یه ربع به چهار اومده که دیگه همه چی چیده شده و آماده شده حتی فرش ها پهن شده و همه چی سر جاشه. من داشتم لباسای تو خونه ایمونو میچیدم تو کشو :/ میگه ۱ کاری بدین من انجام بدم. تو دلم گفتم شما از صبح میدونستی اسباب کشی میومدی یا حداقل کارش یه قابلمه غذا میاوردی. وقتی خودتون کوه توقع هستین که سر یه تیکه کیک همه حرمتا رو از بین میبرین الان چطور اینقدر بیخیالید اونم من که اینجا تنهام و حامله هم هستم. ولی از یه جهت بهتر بعدا منتش سرم نیست دیگه‌. 

بنده خدا همسر خیلییییی خسته شد. نمیتونستمم کمکش بدم بیشتر ناراحت بودم. ولی خب خداروشکر همه چی به خیر و خوشی تموم شد. تلفات وسیله ای و جانی نداشتیم 😁 الان همه چی سر جاشه. خونه تمیز و برق میزنه. تمام پرده ها کنار و خونه پر از نور و آفتاب. صبح زود همسر مامانم برد اصفهان به پروازش برسه. الانم که اومده رفته بخوابه از این خوابا که بعد از انجام یه کار سخت خیلی میچسبه. 

فعلا گازمون وصل نیست واسه همین رو پیک نیک و پلوپز و اینجور چیزا غذا درست میکنم. واسه حمومم بقچه مونو برمیداریم میریم خونه قبلی😂 ان شالله اینم دو سه روزه وصل بشه و دیگه تمام. از فردا با انرژی باید برم سرکار. آزمایش گلوکزمم ندادم هنوز😐

خانوم مهندس
۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نه به اون موقع ها که اصلا پست نمیذاشتم نه به حالا هی تند تند میام چرت و پرت مینویسم. امروز از صبح کلی کار مفید کردیم خونه تقریبا جمع شده. پرواز مامان ۷ و ۱۰ دقیقه شب بود. ولی به لطف تاخیرای همیشگی یه ربع به ۱۱ شب رسبد. همسر هم رفته بود دنبالش تمام مدت بیکار بود اونجا. تازه برای دختردایی امم که اصفهان دانشجو وسیله آوردن. کو تا بیان برسن اینجا منم حوصلم سر رفته...

همین الان زنگ زدن که راه افتادن ۲ میرسن حداقل :/

دلم واسه مامانمم خیلی تنگ شده. گفته بود دست به هیچی نزن تا خودم بیام حالا بیاد ببینه خونه جمعه کلمو میکنه 😂 خب میتونستم  به خودم فشار که نیاوردم..‌ از این به بعدشو نمیتونم کمک به اسباب کشی و احتمالا تمیز کاری اونجا. ببینیم میشه فردا کلید بگیریم از صاحبخونه 😐 

خب دیگه چرت و پرت گفتن بسه ما بریم ول بچرخیم تا بیان برسن مسافرامون.

خانوم مهندس
۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سه شنبه که رفتم بهداشت واسه مراقبتام برام یه سری آزمایش نوشت که دیابت بارداری هم توش بود. رفتم همون جا یه پودر داشت گفتم باید یه روز بیای اول آزمایش ناشتا ازت بگیریم بعد پود با آب قاطی کنی بخوری بعد یک ساعت بعد قندتو بگیریم دوباره 1 ساعت بعدش باز قندتو بگیریم وسطش  هیچی نخوری و فعالیتم نداشته باشی. چون منو میشناختن پودر بهم دادن گفتن برو بیمارستان همه آزمایشاتو بده. صبح اومدم ناشتا آزمایشام دادم و رفتم اتاق پودر و آب قاطی کردم نارنجی شد مثلا پرتقالی بود خوشمزه بشه :/ خب آدم ناشتا چطوری یه بطری آب شکر بخوره؟ خوردمش کم کم و هی به خودم گفتم کاری نداره بابا الان همه چی خوب میشه :/ خوب نشد و هی بدتر و بدتر شد و به ربع ساعت نرسید همشو بالا آوردم :/ حالاغصه این که باید تکرارش کنم به کنار غصه اینکه با این مقنعه لک لک شده و مانتو کثیف چطوری تا ظهر بگذرونم یه طرف :/ هر چی شستم نرفت. باید بندازم ماشین.

حالا آزمایش بگو من یه ده سالی هست چایی هامو تلخ میخورم یعنی 1 حبه قندم خوردم . یادم نمیاد کی چایی شیرین خوردم یا یه قاشق مربا. معمولا اندازه کله یه مورچه مربا نشون نون میدم و میخورم :/ خدا به ما رحم کند.

خبر خوب: مامانم فردا میاد هورررااااا

خانوم مهندس
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با شرمندگی فراوان سلاممم. هی میگفتم بیام تا فروردین تموم نشده یه پست بذارم حداقل روم بشه بگم سال نو مبارک که بازم نشد. حالا تا ماه رمضون نیومده میگم سال نوتون مبارک دوستای گلم و وبلاگ دوست داشتنی خودم....

یه عالمه اتفاق افتاده که تند تند همشونو میگم و باز مثل قبل دختر خوبی میشم واسه پست گذاشتن. 

عید رفتیم خونه ما تعطیلات که تموم شد اومدیم سه روز رفتیم سرکار و باز تعطیلات سری دوم رفتیم همدان مسافرت . انگار نه انگار که بنده حامله ام با اعتماد به نفس رفتم غار علیصدر و گنج نامه و .. بالاخره جای همه خالی خیلی خوش گذشت. نتیجشم این شد که ما سیزده بدر اینجا نبودیم به جای پارسال که خانوادگی از جمله خود همسر خیلیییی بد حال منو گرفتن همون بهتر که نبودیم😁

خبر مهم بعدی مسابقه آشپزی بود که تو بیمارستان به مناسبت هفته سلامت برگزار شد و باید یه غذای سالم و خوشمزه میپختیم. دوستتون با زیره پلو کرمانی، سالاد توپی و ترحلوای شیرازی دوم شد، هورررراااا هنوزم ذوق میکنم یادش میفتم چون بین اون همه خانوم قدر کسب این رتبه خیلییی خوب بود‌. هرچند بقیه میخواستن کلمو بکنن😂😂😂 

خبر بعدی تولدم بود که برعکس پارسال خیلی خبر خاصی توش نبود، نه کیک داشت نه شمع نه کادو فقط گل داشت، طوری نیست در عوض هدیه مسابقه آشپزی همون روز تو جشن نیمه شعبان بهم دادن و دوست جونی ها هم برام یه خرس خوشگل گنده گرفتن که قرار بذارمش گوشه اتاق دخترم.

گفتم اسم دخترم چیه؟ دلناز خانوم عشق مامان، البته هنوز فرصت هست ولی فعلا اسم دیگه ای به دل مامانش ننشسته میتونید پیشنهاد بدید..

خبر بزرگ بعدی اسباب کشی، ما بالاخره از این خونه بلند میشیم دیگه قرار نیست خونه پدرشوهرم زندگی کنیم. دیگه به خاطر بچه و اینکه اتاق میخواد و تو حموم دستشویی که با همه نمیشه بچه شست. ما راه افتادیم دنبال خونه بعد از چند ماه تلاش ما بالاخره خونه دلخواهمونو پیدا کردیم‌ رهن کامل ، بزرگ و پر نور ، پر از پنجره‌. نو ساز ما اولین نفریم که میریم تو خونه، آشپزخونه رویایی و خوشگل من و هردوتا اتاق کمد دیواری دارن کف خونه هم سرامیک با یه تراس کوچولو. و خیلییی نزدیک بیمارستان و محل کار همسر تو یه محله آروم و تمیز. هرچند گرون بود یه کم ولی به نظر من می ارزه. از ذوقش شبا خوابم نمیبره. تو خونمون الان بمب ترکیده منم که صبح تا ظهر سرکار تا بیام یه استراحت کنم روزی دوسه تا کارتن وسیله جمع میکنم. مامانمم جمعه میاد یک هفته کمکم که دیگه جابه جا بشیم‌. ایشالله پست بعدی از اونجا میذارم براتون.

منم خوبممم رفتم تو ماه هفتم بارداری، یه شکم گردالی دارم، مانتو یی که گرفته بودم دیگه به زور بسته میشه مامانم برام مانتو گرفته میاره هوررراااا. ولی همچنان دماغم کوچیک و قیافم عوض نشده خبری از ورمم فعلا که نیست. الکی میگن هرکی دختر داره زشت میشه. من زشت نشدم یه سریا میگن خوشگل شدی ولی میگم عوض نشدم فقط خب تپل تر شدم دیگه. خوشبختانه بقیه اجزای بدنم چاق نشده حتی پهلو هم ندارم فقط فسقل اومده جلو. دخترم داره سلام میکنه بهتون😂😂😂 

خب دیگه چقدر حرف زدم‌. قول قول تند تند بیام بنویسم... 

خانوم مهندس
۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر