دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

امروز 4 امین سالگرد روزی که عقد کردم. که برعکس سالگرد عروسی ام خیلی به نظرم روز مهمی نمیاد چون زندگی واقعی من و همسر زمانی شروع شد که باهم رفتیم زیر یه سقف. وگرنه که حس من قبل و بعد از مراسم خوندن خطبه عقد هیچ فرقی نکرد فقط دیگه میتونستم جلوش بدون روسری ظاهر بشم :)

برعکس همسر که به شدت اصرار داره که سالگرد ازدواج ما امروز و اینکه ازدواج ما در چنین روزی ثبت شده باز نظر من تغییری نمیکنه :)

تنها نکته جالب اینجا بود.... امروز که مثل همیشه داشتم با حلقه ام بازی میکردم و تو فکرام باز یادم افتاد امروز سالگرد عقدمونه،به این نتیجه رسیدم که ااااااا یعنی درست چهار سال که این حلقه دست منه و من هنوز خیلی دوسش دارمممم. هنوزم میشینم نگاش میکنم و تو دلم میگم وای چقد این حلقه خوشگله. یادمه قبل از عقد قضیه حلقه خیلی فکرمونو مشغول کرده بود. لازم به گفتن نیست ولی ما دوتا دانشجو بی پول بودیم. تو امتحانامون بود و یک هفته بعد از امتحانا تاریخ عقدمون بود. تقریبا هرروز بیرون بودیم یه روز واسه همسر کت و شلوار بخر. یه رو من لباس بخرم یه روز بریم دنبال شال سفید که من تو محضر سرم کنم و ..... البته بیشترش بهانه بود برای باهم بودن و از اینکه کس دیگه ای غیر از مادوتا تو این جریانات نبود لذت میبردیم (برعکس عروسی که از دماغمون درآوردن) تقریبا کل خوابگاه میدونستن و در جریان تمام کارای من قرار میگرفتن. و این شور و شوق من و همسر کل دانشکده هم فرا گرفته بود. بدین صورت که یکی از دوستام با یه پسر سال پایینی دوست شده بود و واسه اولین قرار باهم رفته بودن پارک. همونجا پسر گفته دوهفته دیگه هم که شما حتما میرین فلان شهر عقد دوستتونه 0_0

از بحث خارج نشیم من و همسر تمام تلاشمونو میکردیم خرج بیخود رو دست خانوادهامون نذاریم.از هرچیزی که میشد فاکتور میگرفتیم از هرچی مجبور بودیم ارزون ترینش انتخاب می کردیم.واسه حلقه مونده بودیم همسر که گفت من طلا نمیندازم نقره میگیرم. منم یه حلقه فوق العاده نازک و ساده گرفتم که 200 تومن هم نشد (تو اون وضع طلا) که به دستمم کوچیک بود و اذیتم میکرد. فقط جهت خالی نبودن عریضه و اینکه خانواده منم حتما یه انتظارایی داشتن خریدیمش. (خیلی سعی میکردم دوسش داشته باشم نمیشد) روزی که رفتیم واسه همسر حلقه نقره بگیریم چشمامون چهارتا شد یه عالمه حلقه ست عین حلقه های طلا.دقیقا مثل طلا فروشی ولی همه نقره تو یه نگاه تصمیم گرفتیم یه جفت بخریم. البته مشکل حلقه ست خریدن اینه که نمیشه حلقه خیلی خوشگل برداشت چون مال آقا خیلی زنونه میشه :) بالاخره که با خوشحالی یه جفت برداشتیم و قیمتی هم نداشت واقعا. ولی حلقه بود حلقه واقعی.از مغازه که اومدیم بیرون همسر گفت سال دیگه میایم هر حلقه ای دوست داشتی برمیداریم یا اصلا حالا که نقره است هروقت دلمون خواست میایم یکی دیگه برمیداریم تنوع میدیم. من که اینقد تو ابرا بودم که اصلا برام مهم نبود فقط خوشحال بودم یه حلقه خوشگل واقعی دارم :)

1سال بعد نزدیک عروسی من باید حلقمو کوچیک میکردم و همسر باید بزرگش میکرد رفتیم همونجا و حلقه هارو درآوردیم دادیم بهشون. همون لحظه حس کردم قلبم خالی شد. همسر گفت بیا بقیشونو ببینیم. اگه دوست داری بردار. همون موقع فهمیدم که نه حلقه چیزی نیست که بشه عوضش کنی همونیه که تو همون حال و هوا سر سفره عقد دستت میکنی. همونیه که باید 20 ساله دیگه هم دستم باشه بگم آره این حلقه ازدواج منه.اگه یه روز دستم نباشه جای خالیشو حس کنم و اعصابم خورد باشه.نه فقط یه انگشتر بندازی تو دست چپت تا همه بفهمن شوهر داری.

به همسر گفتم هرچندتا دوست داری برام انگشتر بخر ولی من حلقمو با دنیا عوض نمیکنم.

خانوم مهندس
۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

یه کم امروز از استعداد های شکفته شده ی ماه رمضانم بگم..دیشب مهمونی برگزار شد و من به خاطر مادرشوهر که چند وقته دلش دلمه میخواد یه کم دلمه درست کردم واسه اولین بار در زندگیم و خودم از اینکه اینقدر خوشمزه شده بود تعجب کردم اینم عکسش

استعداد رو شده بعدی ایشون هستن و ایشون که البته هفته قبل درستش کردم و واسه مهمونی وقت نشد دوباره درست کنم ولی در عوض زولبیا درست کردم که موفقیت آمیزتر از بامیه بود.

عکس شله زرد قبلا گذاشته بودم حالا میخوام یه وبلاگ آشپزی عالی بهتون معرفی کنم که با کمک اون تونستم شله زرد درست کنم.

http://chefblogger.blog.ir/

این وبلاگ مال دوست خیلی خوبم یک بانو عزیز و دوستاشونه که من خیلی نکات خوب و دستورات نابی ازش گرفتم و با اینکه تو نظر گذاشتن واسشون کم گذاشتم ولی به همتون پیشنهاد میکنم یه سر بهشون بزنین. مطمئنا ضرر نمیکنید :)

خانوم مهندس
۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

دیروز رفتم مرخصی بگیرم مدیر امضا کنه. میگه من خودم این شنبه یکشنبه نیستم نمیتونم به شما مرخصی بدم 0_0 من فقط با تعجب نگاش کردم. باز تکرار میکنه نمیشه که من نباشم شما هم نباشی 0_0 باز همینجوری نگاش میکنم. باز میگه حالا واجبه؟ کار من واجبه وگرنه نمیرفتم. حالا حتما باید شما برین؟ 0_0 باز نگاش کردم و حتی یک کلمه هم حرف نزدم.

با تردید امضا کرد و گفت حالا چیکار کنیم نمیشه که 0_0

آقا چه ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا نمیفهمم؟ من نباشم خب اونم نباشه چه ربطی بهم داره؟ من جانشین اونم؟ اون جانشین منه؟ اصلا نمیفهمم!!!!! خداروشکر امضاش کرد رفت پی کارشششش ها ها ها ها.

خانوم مهندس
۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی شب سه ساعت گریه میکنی و همونجوری خوابت میبره صبح قیافت دیدنیه :/ صبح که پاشدم چشمام خیلی پف کرده بود پشت چشمام یه عالمه پف بامزه بود. خودم خوشم میاد نمیدوم چرا؟ جای دستمم مونده بود رو صورتم و قرمز شده بود. از شانسم خواب موندم 7 بیدار شدم وقت آرایش کردن نداشتم ...

حالا هرکی منو میبینه با یه غمی منو میکشه کنار میگه چی شده؟ منم  میگم هیچی خیلی خوابیدم پف کردم. خب کسی هم باور نمیکنه. حتما فکر میکنن من کتک خوردم خخخخخ

حتی ساعت 12 که رفتم پایین هنوز پف داشتم خانوم شهردار گفت تو گریه کردی؟ گفتم نه. گفت کی جرات کرده اشک تو رو دربیاره؟ گفتم هیچی کی بابا خیلی خوابیدم.

ولی وقتی دلت از نزدیکترین فرد زندگیت میشکنه حرف هیچکس دیگه دلگرمت نمیکنه :(

مرخصی نوشتم منتظرم مدیر در حالتی غیر فریاد زدن ببینم بدم بهش امضا کنه. 4روز نوشتم سه روزم تعطیل یک هفته برم صفا. دیگه دارم لحظه شماری میکنم، دیروز که داداش و زن داداشم بهم زنگ زدن و 10 دقیقه تموم فقط میخندیدم. میخواستم پرواز کنم و برم.

خانوم مهندس
۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳ نظر

وقتی از صبح  داری با هزار ذوق و شوق کار میکنی خونه تمیز میکنی, بادمجون سرخ میکنی, زولبیا میپزی, از تو حیاط برگ بچینی و دلمه میپیچی واسه فردا شب که خانواده همسرت میان خونت افطاری... آخرش یه کاری میکنه که با گریه بری بخوابی. که چرا فلان چیز نمیخوای بیاری سر سفره حاضری بریزی دور نیاری واسه پدر مادر من!

زور نداره؟ گریه نداره؟ طلبکارتم باشه ناراحتی نداره؟ 

خانوم مهندس
۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سه سال پیش این موقع عروسی ام بود...

خانوم مهندس
۰۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

وقتی شب 19 رمضان میخوای بری جایی افطاری و یه مانتو بلند سورمه ای و یه شال مشکی سرت میکنی و جلو آینه به خودت میگی وای چه خانوم شدم! درعین سادگی چقدر خوبم !

شوهرت بیاد تو اتاق و با یه حالت بدی نگات کنه و بگه حالا مثلا حاضری ؟ نه خوشگلی نه خوش تیپ :/

وقتی بری مهمونی همه ازت بپرسن چرا حامله نمیشی؟ نازا میشی ها!!!!

:/

خانوم مهندس
۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

منم یه برادر دارم که سربازه. تازه دوره آموزشی تموم کرده و تقسیم شده. پر از شور جونی و انرژی و آرزو. لحظه شماری میکنه سربازیش تموم بشه و بره دنبال کار مورد علاقشو و زندگی کنه. تازه اول اول اول اول راه زندگیه...همه ما براش میمیریم اینقدر که دوسش داریم.

حالا اون 13 نفر با برادر من چه فرقی داشتن؟؟ هیچی.....

چه فرقی میکرد برادر من تو اتوبوس باشه یا نباشه همشون برای من مثل همون دادشم هستن. من و همه خواهرا براشون گریه کردیم.برای جوونیشون. برای بیگناهیشون. برای مادراشون...... برای اون فرشته های کوچولو منتظر عاشق :(

چند روزه غصه اون دختری میخوردم که به خاطر احساسات پاک جوونیش و واسه شیطونی هایی که همه جوون ها دارن و خدشه ای به پاکی و سادگیش نمیزده توسط پدرش در دانشگاهش کشته شده با گلوله!!!!!  بعد یه روانشناس تو اخبار از مضرات فضای مجازی صحبت میکنه 0_0

خبرای بد این روزا زیاد شنیدم هم واسه کسایی که از نزدیک میشناختمشون، هم واسه کسایی که فقط تو فضای مجازی ازشون شنیدم.

:(

خانوم مهندس
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفتم یکی از همکارام یه مدت خیلی خیلی باهام مهربون بود و منو میدید گل از گلش میشکفت. بعد یه مدت خیلی بداخلاق شد 0_0 یه هفته است یه کم معمولی شده یعنی معلوم نیست خوبه یا بده. معلومه میخواد لبخند بزنه ولی جلو خودشو میگیره اخم میکنه :/

امروز یه نفر اومده بود تو آزمایشگاه بعد یه فاکتور شرکتشونو داد به من که مبلغش 79 هزار تومن بود و پرداخت نشده بود :/ گفت به من گفتن اینو پولش کن و بیا. زنگ زدم به همکار محترم که بیا آزمایشگاه جریان از این قراره گفت باشه و نیومد یک ساعت گذشت و نیومد. دوباره بهش زنگ زدم جواب نداد. کار اون آقا هم تموم شد و گفت چیکار کنیم؟ گفتم بریم بالا تو اتاق من بهش زنگ بزنیم تا بیاد. تو راه مدیر بیمارستان دیدم گفتم آقای س را ندیدین گفت تو امور مالی نشسته 0_0  باورم نمیشد ولی گفتم بذار بریم مطمئن بشیم (اتاق امور مالی جایی که ازش متنفرمممممممم) رفتیم و دیدم بله نشستن همه دور هم طبق معمول و بیشتر از همیشه بگو و بخند. من و اون آقا باهم رفتیم گفتم آقای س خیلی با تعجب نگاه کرد اصلا به روی خودش نیاورد. انتظار داشتم حالا که با اون آقا رفتم تو حداقل بفهمه جریان چیه ولی مطلقا به روی خودش نیاورد گفت چیکار داری؟ گفتم این آقا باهاتون کار داره از شرکت فلان اومده. به زور پاشده اومد حرف زده و ما رفتیم. خیلی منو جلو بقیه ضایع کردددد ناراحت شدم.

از اتاق اومدیم بیرون به اون آقا گفتم دیدی؟اینجا نشسته بود من زنگ زدم جواب نداد!!! اونم گفت آره چقد وحشتناک بود.خخخخخخ با حرفش حال کردم.

یه وسیلمون خراب شده قطعش اصفهانه نمیره بیاره میگه طرف تلفنی نمیفهمه ما چی میخوایم. منم چندبار تلفنی باهاش حرف زدم یا نمیفهمه یا نمیخواد بفهمه. گفته عکسشو برام بفرستید. چند روز همین همکار محترم که بعد 1 ماه یادش اومده این کار عقب افتاده میگه عکسو برام بفرست.امروز موفق به گرفتن عکس شدم ظهر که اومدم خونه با تلگرام براش فرستادم ولی چون ناراحت بودم نه سلام دادم نه هیچ توضیحی درمورد عکس و اینکه کدوم قسمتشو میخوایم :/ فقط دوتا عکس. کارم زشته میدونم ولی ناراحتم خب!

اونم عکسا رو دید و هیچی نگفت :/

سوتی دادم دوباره بازم جلو مهندس آی تی.... خدایا منو بکش اینقد جلو اینا سوتی ندم.

صبح طبق معمول بساط چایی و بیسکوییت داشتیم و چون خیلی طولانی شد من کلید اتاقمو دادم به خانوم شهردار گفتم من میرم شما درو قفل کنید و برید. سر ظهر اومدم اتاقم دیدم اینترنتم وصل نمیشه منم احتیاج داشتم همون موقع صدا مهندس آی تی جدید رو شنیدم صداش کردم که بیاد ببینه مشکل چیه اومد گفت بذار اول یه تلفن بزنم و رفت اون قسمت اتاقم و یهو با یه لحنی که انگار مچ یکیو میگیره گفت خانومممممه مهندس! و من دیدم بیسکوییت گرفت دستشو آورد بالا!

یهو دیدم وای اینا همینجوری اتاق ول کردن رفتن و همینجوری چایی ساز و بیسکوییت و قند رو میزه! چرا من عقلم نرسید زودتر اونور اتاق ببینم؟ من همیشه میز جمع میکردم و یه پلاستیک بزرگ و ضخیم داشتم میکشیدم رو چایی ساز. من که شوکه شده بودم یهو یادم به اون آقا آزمایشگاه افتاد و گفتم ببخشیدا واسه اون مهندس درست کردم نه واسه خودم. شانس آوردم وقتی با اون آقا رفتم تو اون اتاق کذایی اونم اونجا بود. البته مهم نیست ولی سوتی بدی بود ...

همون موقع زنگ زدم به خانوم شهردار و گفتم چی شده و کلی خندیدیم ....ضایع شدم رفت :/

خانوم مهندس
۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یه دکتر چشم داریم. که نشسته مریضا رو ویزیت میکنه و همه رو میفرسته مطب خودش! برای عمل هم خیلی راحت اگه بیمه تکمیلی داشته باشن میفرسته فلان کلینیک خصوصی در اصفهان و اگه نداشته باشن فلان بیمارستان. کارت مطبشم رسما گذاشته کنار دستش. بهونش واسه انجام ندادن عمل اینجا تجهیزاته که ما همشونو داریم. حالا بهونه آورده که برای معاینه باید مریض با دوتا دستگاه چک کنه. یه دستگاه برام بخرید دوتا آپشن باهم داشته باشه. خب ما جفتشو داریم برای چی بخریم؟ قیمتشم کم نیست.

از وقتی اومده خیلی غر زده که دستگاهها قدیمین و تو استفاده کردنشون هم خیلی مراعات نمیکنه. دیگه اینقدر رفتم درمانگاه چشم که برام روتین شده. سه شنبه صبح منشی درمانگاه چشم زنگ زد که بیا اتورفرکتومتر عدد بالا میزنه دکتر گفته باید تا شنبه که من بیام درست شده باشه :/ دستگاه قبل از عید رفته بود واسه تنظیم باید 1 سال دیگه این اتفاق براش میفتاد نه الان.

رفتم دیدم شماره چشم چپم 8/5 چشم راستم 9/75 میزنه. درواقع من میبایست کور باشم. چون اصول کارشو میدونستم و البته کمک تلفنی نماینده شرکت خودم درستش کردم ^_^

شنبه اصلا یادم رفت بپرسم ببینم دکتر باهاش کار کرد چی گفت؟ امروز مسئول درمانگاه دیدم گفت دکتر با تعجب اومده گفته کی درستش کرده؟ گفتم خودش درستش کرده.دکترم اخماشو کشیده تو هم و گفته خودش دیگه کیه؟ و مسئول درمانگاه هم با اشاره منشی گفته یه نفر از اصفهان اومده . دکترم لبخند زده و گفته میگم درست شده :/ خداروشکر نفهمید کار من بوده وگرنه ول میکرد میرفت مریضای بیچاره هم ویزیت نمیکرد.

دقیقا همین مشکل با یه خانوم دکتر هم داشتم از یه چیزی هی ایراد میگرفت که کاملا سالم بود. یه بار بهش گفتیم اینو اومدن درست کردن درصورتی که دستم بهش نزده بودیم. رفت استفاده کرد و گفت آرههههههههههههههه حالا درست شد دستتون درد نکنه :/


خانوم مهندس
۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر