دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیروز رفتم مرخصی بگیرم مدیر امضا کنه. میگه من خودم این شنبه یکشنبه نیستم نمیتونم به شما مرخصی بدم 0_0 من فقط با تعجب نگاش کردم. باز تکرار میکنه نمیشه که من نباشم شما هم نباشی 0_0 باز همینجوری نگاش میکنم. باز میگه حالا واجبه؟ کار من واجبه وگرنه نمیرفتم. حالا حتما باید شما برین؟ 0_0 باز نگاش کردم و حتی یک کلمه هم حرف نزدم.

با تردید امضا کرد و گفت حالا چیکار کنیم نمیشه که 0_0

آقا چه ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا نمیفهمم؟ من نباشم خب اونم نباشه چه ربطی بهم داره؟ من جانشین اونم؟ اون جانشین منه؟ اصلا نمیفهمم!!!!! خداروشکر امضاش کرد رفت پی کارشششش ها ها ها ها.

خانوم مهندس
۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی شب سه ساعت گریه میکنی و همونجوری خوابت میبره صبح قیافت دیدنیه :/ صبح که پاشدم چشمام خیلی پف کرده بود پشت چشمام یه عالمه پف بامزه بود. خودم خوشم میاد نمیدوم چرا؟ جای دستمم مونده بود رو صورتم و قرمز شده بود. از شانسم خواب موندم 7 بیدار شدم وقت آرایش کردن نداشتم ...

حالا هرکی منو میبینه با یه غمی منو میکشه کنار میگه چی شده؟ منم  میگم هیچی خیلی خوابیدم پف کردم. خب کسی هم باور نمیکنه. حتما فکر میکنن من کتک خوردم خخخخخ

حتی ساعت 12 که رفتم پایین هنوز پف داشتم خانوم شهردار گفت تو گریه کردی؟ گفتم نه. گفت کی جرات کرده اشک تو رو دربیاره؟ گفتم هیچی کی بابا خیلی خوابیدم.

ولی وقتی دلت از نزدیکترین فرد زندگیت میشکنه حرف هیچکس دیگه دلگرمت نمیکنه :(

مرخصی نوشتم منتظرم مدیر در حالتی غیر فریاد زدن ببینم بدم بهش امضا کنه. 4روز نوشتم سه روزم تعطیل یک هفته برم صفا. دیگه دارم لحظه شماری میکنم، دیروز که داداش و زن داداشم بهم زنگ زدن و 10 دقیقه تموم فقط میخندیدم. میخواستم پرواز کنم و برم.

خانوم مهندس
۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳ نظر

وقتی از صبح  داری با هزار ذوق و شوق کار میکنی خونه تمیز میکنی, بادمجون سرخ میکنی, زولبیا میپزی, از تو حیاط برگ بچینی و دلمه میپیچی واسه فردا شب که خانواده همسرت میان خونت افطاری... آخرش یه کاری میکنه که با گریه بری بخوابی. که چرا فلان چیز نمیخوای بیاری سر سفره حاضری بریزی دور نیاری واسه پدر مادر من!

زور نداره؟ گریه نداره؟ طلبکارتم باشه ناراحتی نداره؟ 

خانوم مهندس
۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

سه سال پیش این موقع عروسی ام بود...

خانوم مهندس
۰۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

وقتی شب 19 رمضان میخوای بری جایی افطاری و یه مانتو بلند سورمه ای و یه شال مشکی سرت میکنی و جلو آینه به خودت میگی وای چه خانوم شدم! درعین سادگی چقدر خوبم !

شوهرت بیاد تو اتاق و با یه حالت بدی نگات کنه و بگه حالا مثلا حاضری ؟ نه خوشگلی نه خوش تیپ :/

وقتی بری مهمونی همه ازت بپرسن چرا حامله نمیشی؟ نازا میشی ها!!!!

:/

خانوم مهندس
۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

منم یه برادر دارم که سربازه. تازه دوره آموزشی تموم کرده و تقسیم شده. پر از شور جونی و انرژی و آرزو. لحظه شماری میکنه سربازیش تموم بشه و بره دنبال کار مورد علاقشو و زندگی کنه. تازه اول اول اول اول راه زندگیه...همه ما براش میمیریم اینقدر که دوسش داریم.

حالا اون 13 نفر با برادر من چه فرقی داشتن؟؟ هیچی.....

چه فرقی میکرد برادر من تو اتوبوس باشه یا نباشه همشون برای من مثل همون دادشم هستن. من و همه خواهرا براشون گریه کردیم.برای جوونیشون. برای بیگناهیشون. برای مادراشون...... برای اون فرشته های کوچولو منتظر عاشق :(

چند روزه غصه اون دختری میخوردم که به خاطر احساسات پاک جوونیش و واسه شیطونی هایی که همه جوون ها دارن و خدشه ای به پاکی و سادگیش نمیزده توسط پدرش در دانشگاهش کشته شده با گلوله!!!!!  بعد یه روانشناس تو اخبار از مضرات فضای مجازی صحبت میکنه 0_0

خبرای بد این روزا زیاد شنیدم هم واسه کسایی که از نزدیک میشناختمشون، هم واسه کسایی که فقط تو فضای مجازی ازشون شنیدم.

:(

خانوم مهندس
۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفتم یکی از همکارام یه مدت خیلی خیلی باهام مهربون بود و منو میدید گل از گلش میشکفت. بعد یه مدت خیلی بداخلاق شد 0_0 یه هفته است یه کم معمولی شده یعنی معلوم نیست خوبه یا بده. معلومه میخواد لبخند بزنه ولی جلو خودشو میگیره اخم میکنه :/

امروز یه نفر اومده بود تو آزمایشگاه بعد یه فاکتور شرکتشونو داد به من که مبلغش 79 هزار تومن بود و پرداخت نشده بود :/ گفت به من گفتن اینو پولش کن و بیا. زنگ زدم به همکار محترم که بیا آزمایشگاه جریان از این قراره گفت باشه و نیومد یک ساعت گذشت و نیومد. دوباره بهش زنگ زدم جواب نداد. کار اون آقا هم تموم شد و گفت چیکار کنیم؟ گفتم بریم بالا تو اتاق من بهش زنگ بزنیم تا بیاد. تو راه مدیر بیمارستان دیدم گفتم آقای س را ندیدین گفت تو امور مالی نشسته 0_0  باورم نمیشد ولی گفتم بذار بریم مطمئن بشیم (اتاق امور مالی جایی که ازش متنفرمممممممم) رفتیم و دیدم بله نشستن همه دور هم طبق معمول و بیشتر از همیشه بگو و بخند. من و اون آقا باهم رفتیم گفتم آقای س خیلی با تعجب نگاه کرد اصلا به روی خودش نیاورد. انتظار داشتم حالا که با اون آقا رفتم تو حداقل بفهمه جریان چیه ولی مطلقا به روی خودش نیاورد گفت چیکار داری؟ گفتم این آقا باهاتون کار داره از شرکت فلان اومده. به زور پاشده اومد حرف زده و ما رفتیم. خیلی منو جلو بقیه ضایع کردددد ناراحت شدم.

از اتاق اومدیم بیرون به اون آقا گفتم دیدی؟اینجا نشسته بود من زنگ زدم جواب نداد!!! اونم گفت آره چقد وحشتناک بود.خخخخخخ با حرفش حال کردم.

یه وسیلمون خراب شده قطعش اصفهانه نمیره بیاره میگه طرف تلفنی نمیفهمه ما چی میخوایم. منم چندبار تلفنی باهاش حرف زدم یا نمیفهمه یا نمیخواد بفهمه. گفته عکسشو برام بفرستید. چند روز همین همکار محترم که بعد 1 ماه یادش اومده این کار عقب افتاده میگه عکسو برام بفرست.امروز موفق به گرفتن عکس شدم ظهر که اومدم خونه با تلگرام براش فرستادم ولی چون ناراحت بودم نه سلام دادم نه هیچ توضیحی درمورد عکس و اینکه کدوم قسمتشو میخوایم :/ فقط دوتا عکس. کارم زشته میدونم ولی ناراحتم خب!

اونم عکسا رو دید و هیچی نگفت :/

سوتی دادم دوباره بازم جلو مهندس آی تی.... خدایا منو بکش اینقد جلو اینا سوتی ندم.

صبح طبق معمول بساط چایی و بیسکوییت داشتیم و چون خیلی طولانی شد من کلید اتاقمو دادم به خانوم شهردار گفتم من میرم شما درو قفل کنید و برید. سر ظهر اومدم اتاقم دیدم اینترنتم وصل نمیشه منم احتیاج داشتم همون موقع صدا مهندس آی تی جدید رو شنیدم صداش کردم که بیاد ببینه مشکل چیه اومد گفت بذار اول یه تلفن بزنم و رفت اون قسمت اتاقم و یهو با یه لحنی که انگار مچ یکیو میگیره گفت خانومممممه مهندس! و من دیدم بیسکوییت گرفت دستشو آورد بالا!

یهو دیدم وای اینا همینجوری اتاق ول کردن رفتن و همینجوری چایی ساز و بیسکوییت و قند رو میزه! چرا من عقلم نرسید زودتر اونور اتاق ببینم؟ من همیشه میز جمع میکردم و یه پلاستیک بزرگ و ضخیم داشتم میکشیدم رو چایی ساز. من که شوکه شده بودم یهو یادم به اون آقا آزمایشگاه افتاد و گفتم ببخشیدا واسه اون مهندس درست کردم نه واسه خودم. شانس آوردم وقتی با اون آقا رفتم تو اون اتاق کذایی اونم اونجا بود. البته مهم نیست ولی سوتی بدی بود ...

همون موقع زنگ زدم به خانوم شهردار و گفتم چی شده و کلی خندیدیم ....ضایع شدم رفت :/

خانوم مهندس
۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر