گفتم یکی از همکارام یه مدت خیلی خیلی باهام مهربون بود و منو میدید گل از گلش میشکفت. بعد یه مدت خیلی بداخلاق شد 0_0 یه هفته است یه کم معمولی شده یعنی معلوم نیست خوبه یا بده. معلومه میخواد لبخند بزنه ولی جلو خودشو میگیره اخم میکنه :/
امروز یه نفر اومده بود تو آزمایشگاه بعد یه فاکتور شرکتشونو داد به من که مبلغش 79 هزار تومن بود و پرداخت نشده بود :/ گفت به من گفتن اینو پولش کن و بیا. زنگ زدم به همکار محترم که بیا آزمایشگاه جریان از این قراره گفت باشه و نیومد یک ساعت گذشت و نیومد. دوباره بهش زنگ زدم جواب نداد. کار اون آقا هم تموم شد و گفت چیکار کنیم؟ گفتم بریم بالا تو اتاق من بهش زنگ بزنیم تا بیاد. تو راه مدیر بیمارستان دیدم گفتم آقای س را ندیدین گفت تو امور مالی نشسته 0_0 باورم نمیشد ولی گفتم بذار بریم مطمئن بشیم (اتاق امور مالی جایی که ازش متنفرمممممممم) رفتیم و دیدم بله نشستن همه دور هم طبق معمول و بیشتر از همیشه بگو و بخند. من و اون آقا باهم رفتیم گفتم آقای س خیلی با تعجب نگاه کرد اصلا به روی خودش نیاورد. انتظار داشتم حالا که با اون آقا رفتم تو حداقل بفهمه جریان چیه ولی مطلقا به روی خودش نیاورد گفت چیکار داری؟ گفتم این آقا باهاتون کار داره از شرکت فلان اومده. به زور پاشده اومد حرف زده و ما رفتیم. خیلی منو جلو بقیه ضایع کردددد ناراحت شدم.
از اتاق اومدیم بیرون به اون آقا گفتم دیدی؟اینجا نشسته بود من زنگ زدم جواب نداد!!! اونم گفت آره چقد وحشتناک بود.خخخخخخ با حرفش حال کردم.
یه وسیلمون خراب شده قطعش اصفهانه نمیره بیاره میگه طرف تلفنی نمیفهمه ما چی میخوایم. منم چندبار تلفنی باهاش حرف زدم یا نمیفهمه یا نمیخواد بفهمه. گفته عکسشو برام بفرستید. چند روز همین همکار محترم که بعد 1 ماه یادش اومده این کار عقب افتاده میگه عکسو برام بفرست.امروز موفق به گرفتن عکس شدم ظهر که اومدم خونه با تلگرام براش فرستادم ولی چون ناراحت بودم نه سلام دادم نه هیچ توضیحی درمورد عکس و اینکه کدوم قسمتشو میخوایم :/ فقط دوتا عکس. کارم زشته میدونم ولی ناراحتم خب!
اونم عکسا رو دید و هیچی نگفت :/
سوتی دادم دوباره بازم جلو مهندس آی تی.... خدایا منو بکش اینقد جلو اینا سوتی ندم.
صبح طبق معمول بساط چایی و بیسکوییت داشتیم و چون خیلی طولانی شد من کلید اتاقمو دادم به خانوم شهردار گفتم من میرم شما درو قفل کنید و برید. سر ظهر اومدم اتاقم دیدم اینترنتم وصل نمیشه منم احتیاج داشتم همون موقع صدا مهندس آی تی جدید رو شنیدم صداش کردم که بیاد ببینه مشکل چیه اومد گفت بذار اول یه تلفن بزنم و رفت اون قسمت اتاقم و یهو با یه لحنی که انگار مچ یکیو میگیره گفت خانومممممه مهندس! و من دیدم بیسکوییت گرفت دستشو آورد بالا!
یهو دیدم وای اینا همینجوری اتاق ول کردن رفتن و همینجوری چایی ساز و بیسکوییت و قند رو میزه! چرا من عقلم نرسید زودتر اونور اتاق ببینم؟ من همیشه میز جمع میکردم و یه پلاستیک بزرگ و ضخیم داشتم میکشیدم رو چایی ساز. من که شوکه شده بودم یهو یادم به اون آقا آزمایشگاه افتاد و گفتم ببخشیدا واسه اون مهندس درست کردم نه واسه خودم. شانس آوردم وقتی با اون آقا رفتم تو اون اتاق کذایی اونم اونجا بود. البته مهم نیست ولی سوتی بدی بود ...
همون موقع زنگ زدم به خانوم شهردار و گفتم چی شده و کلی خندیدیم ....ضایع شدم رفت :/