8.پست یهویی اگه نگم میمونه تو گلوم
وای یعنی دیروز یه چیزی شنیدم از همون موقع میخوام سرمو بکوبم به دیواررررررر
اون روز که خیلی حالم بد بود به همسر گفتم کاش مامانم بود برام کاچی درست میکرد (با بغض) یه کم جون میگرفتم. شبش که خانواده مادرشوهر اومده بودن بعد شام که بچه ها ظرف میشستن من از فرصت استفاده کردم کف آشپزخونه نشستم داشتم میپیچیدم به خودم ، مادرشوهر اومدن بالا سرمون فرمودن وسایل کاچی داری گفت بعله . گفت خب واسه خودت درست کن :)) ماهم گفتیم چشم.
فرداش پیرو حرفهای قبلی به همسر گفتم مامانشون چی گفته، خودشم موند. دوسه روز بعد رفته بود خونه مادرشون دیده بود دارن کاچی میخورن اتفاقا خودشونم به آخرش رسیده بودن و گفته بودن کاش واسه مهرنازم بود (البته همسر یک کلمه به من نگفت ) دیشب خونه مادرشوهر اینا بودیم بعدشام و موقع این فیلم مسخرهه همه محو فیلم من رفتم تو اتاق که تاریک و خنک بود یه کم دراز کشیدم مادرشوهر اومدن بالا سرمون و فرمودن مگه نگفتی مواد کاچی داری؟ پس چرا درست نکردی. بلد نیستی؟ 0_0 دقیقا اینجورری شده بودم بعد تند تند این چیزارو تعریف کرد بعدم شروع کرده طرز تهیشو واسه من میگه.
یعنی میخواستم یه ساختمون بلند باشه خودمو بندازم پایین حالا آدم درد غریبی داره هیچی کنایه هم باید بشنوه تقصیر همسر هم هست واسه چی رفته گفته آخرشب بهش گفتم تو به مامانت چیزی گفتی واسه من کاچی درست کنه؟ یه چیزی الکی سرهم کرد منم تو دلم گفتم باشههههه دارم براتون. خوب منو اینجا تنها و بیکس گیر آوردین.
بعدا نوشت: حرفای پست قبلمو پس میگیرم هیچ رفیقی ندارم حتی تو دلم.