12.بازم شلوغی
این چند روزه همش تو بیمارستان جابه جایی بود هیچکسم هیچی به من نمیگفت اینقد تو دلم حرص میخوردم ، کلا هم سرم خلوت بود و همش تو اتاقم بودم خیلی هم بد اخلاق بودم، بعد فکر میکردم چرا چندوقته بقیه مثل اولاشون نیستن؟ همسرم اینقد بهم میخنده که وقتی بیکارم نارحتم.
دیشب کلی فکر کردم به تاثیر لبخندی که آقای ق روی من گذاشت فهمیدم باید همیشه لبخند بزنم شاید لبخند من روز یه نفر عوض کنه مثل اون لبخند که همیشه روز من عوض میکنه. امروز با لبخند رفتم سرکار بعدم دیدم باز دارن یه بخش جابه جا میکنن به بهونه امضا یه درخواست و یه کار دیگه رفتم دفتر مدیریت یک دفعه مدیر فرمودن که میخوان ccu و icu موقتا جابه جا کنن تا یه سری تغییرات بدن و من برم واسه بررسی جابه جایی مانیتورینگا و وسایل . وای اینقد خوشحال شدم هرچند کارشون به طرز خنده داری دوباره کاری و هزینه زیادی هم داره ولی بازم خیلی خوشحال شدم و بدو بدو رفتم بررسی هامو کردم و نتیجه رو اعلام کردم و قرار شد با آقای مهندس ع که مهندش آی تی بیمارستان صحبت کنیم واسه جابه جایی و شبکه کردن دوبارشون این دفعه با کابل.بعدش هرکیو میدیدم لبخند میزدم و سرمم شلوغ بود دوباره :) بعدش دیدم ااا همه دوباره مثل قبل شدن ولی رفیقم ندیدم دو روزه.
الان میخوام پاشم برم واسه فردام یه چیزی بگیرم تا ساعت 2 ضعف میکنم از گشنگی، امروز بوفه بیمارستانم بسته بود ،کلا هم نمیدونم چرا خجالت میکشم برم اونجا خرید کنم؟،