30.غلبه بر ترس
دیروز عصر با همسر رفتیم یه خرید کلیییی بعد از مدت ها رفتیم خرید یه چرخ برداشتیم از همون اول هرچی خواستیم برداشتیم خیلی با مزه یکی از همکارامو با خانوم و پسرش دیدم :) اولین بار بود بعد از شاغل شدنم بعدازظهر رفته بودم بیرون 0_0
بعد یاد آزمایشم افتادم به خودم گفتم چند روز دیگه میرم خون میدم (ترسو شدم) گفتم بیخیال و شب اسنک زدیم تو رگ :) اسنک سازمون مدتها بود روشن نشده بودخخخخخخخخ
صبح که از خواب پاشدم یه تصمیم جدی گرفتم گفتم این قضیه رو تموم کنم اگه لفتش بدم معلوم نیست کی به سرانجام برسه . گفتم این همه خون دادم چون یه بار غش کردم چرا ترسو شدم.صبحونه نخوردمو و همسر بیدار کردم که منو برسونه یه موقع فشارم نیوفته :)) تو آزمایشگاه تا منو دیدن همه رنگشون پرید هیچکس حاضر نبود ازم خون بگیره :( بالاخره یکیشون اومد و خداروشکر غش نکردم و تموم شد به همین راحتی . قبضم هم بردم یه جا چون پرسنل بودم برام رایگان کرد :)) یعنی کل آزمایشام 10 تومن واسم تموم شد خداروشکر حالا فقط باید یه نامه بگیرم و پیش دکتر ببرمشون.
امروز رفتم وضعیت محافظای بیمارستان و وسایل چک کردم افتضاح بود یعنی ما یخچال 2 تومنی خونمونو بدون محافظ نمیزنیم تو برق اینا دستگاه 20 میلیونی همینجوری زدن به برق ups هم خداروشکر 3 تا بخش بیشتر ندارن . خلاصه که رفتم پیش رییس بیمارستان و جریان گفتم و 25 تا محافظ 4 تایی خواستم اونم درجا سفارش 50 تا داد :)))))چندروزه اینجا همش رعد برق و بارونه.تلفنای بیمارستان هم چندروزه قطعه و اینترنت بیمارستان و همچنین آنتن های ایرانسل . یعنی من با دنیای بیرون هیچ ارتباطی نداشتم :) همسرخیلی بهم زنگ زده بود ساعت 2 نشده بود اومد بیمارستان که باهم بریم خونه. نهار نداشتیم تا اومدیم یه بسته گوشت چرخی درآوردم و نیم ساعته یه غذایی پختم واییی. همسر بعد غذا رفت اصفهان منم قراره 5 برم بیمارستان میان تختای دیالیز درست کنن و من باید اونجا باشم. منم تصمیم گرفتم فکر شام امشب و نهار فردا باشم سریع یه عدس پلو پختم که الان آماده آماده است.