33. همه چیز نوشت
دیروز صبح مامان و بابام رفتن :( خیلی جاشون خالیه.خونه یه دفعه خالی و ساکت شده. خواهرشوهرم بردن که بره دانشگاه واسه ارشد. هوررراااااا نمیبینمش هی حرص بخورم.
از وقتی دارو میخورم حالم خیلی بهتره دیگه سردم نمیشه امروز تو بیمارستان سویشرتمو درآوردم. کارامم خیلی خوب پیش رفت بیکار نبودم ولی همه چی تحت کنترل خودم بود :) دیگه کم کم داره همه چی دستم میاد.ظهر همسر اومد دنبالم طبق معمول عصصبانی با عصبانیت نهار خورد و رفت. چرا یه مشکل تو کارش پیش میاد اینطوری میشه؟ جای من بود چیکار میکرد :) منم خوابیدم تا 5. دیگه تا پاشدم و کارامو کردم شد الان.
امروز آقای خ دیدم البته ندیدم ،دوبار از در اتاقم رد شد ولی اصلا نگاه نکرد تو اتاق و یه بارم تو حیاط که خودشو زد به ندیدن :)
میخوام واسه امشب و فردا ماکارونی با سالاد درست کنم تازه باید دوشم بگیرم.
4 شنبه پیش دکتر طب کار رفتم و تاییدمو گرفتم همسر هم صبح زود رفته بود شبکه و گواهی سلامت جسمی و روحی منو گرفت دیگه فقط باید تحویلش بدم و تمام ایشالله.
دیدین منا چی شد :( اینقد ناراحتم واسشون..............