73. بازم جمعه
دیشب همسر ساعت 12 اومد خونه،صبح با صدای زنگ گوشیش بیدار شدیم..یه چیزی خوردیمو باهم رفتیم بیمارستان پدرشوهر بهتر بود فقط یه قسمت از شکمشو باز گذاشته بودن (دندریت) که خونریزی داشت یه کم نگرانمون کرد. دکتر گفت شاید دوباره ببریمش اتاق عمل ولی خداروشکر تا الان بهتر شده بود خیلی. صبح من یکی دو ساعت بودمو رفتم.همسر موند. من اومدم خونه خیلی ضربتی یه دوش گرفتمو کل خونه رو تمیز کرذم و غذا هم درست کردم.2 نشستم رو زمین یه چیزی خوردم و باز مشغول شدم. تا 4 خونمون شد یه دسته گل. یه کم کیک و بیسکوئیت داشتیم تو خونه. با یه مقدار لیمو شیرین گفتم ببرم واسه همسر. حاضر شدم و رفتم بیمارستان. خونریزی بهتر شده بود دکترم اومد دیدیش.منم یه کم رفتم پیش پرستارا کلی گفتیمو خندیدیم قرار شد یکیشون رو مخ برادرشوهر کار کنه جاریم بشه :)))))) کلی هم فضولی کردن از من که چطوری آشنا شدین و از این حرفا. خلاصه خندیدیم.دیگه نزدیک 6 شد هوا تاریک شده بود من اومدم خونه همسر همچنان بیمارستانه...خونه هم اومدم دوباره طی یک حرکت ضربتی تصمیم گرفتم باسلق درست کنم :))) خیلی امروز فعالیتم زیاد بود تا آخرشم خیلی مونده...