83.یک جمله
امروز قصد پست گذاشتن نداشتم، اتفاق خاصی نیوفتاده بود که بخوام بگم...ولی یه جمله خیلی بهمم ریخت یه دفعه قلبم شکست.
امشب همسر دیر اومد بعد شام رفتم پیشش نشستم سرش تو گوشیش بود. تا نشستم پیشش بلند شد گفت گرممه. گفتم خب بخاری کم کن. گفت نه خونه سرد میشه پاشد رفت اونطرف رو یه مبل تکی نشست باز سرش تو گوشی بود. داشتیم کیمیا میدیدیم یه دفعه گفتم ااا این دوتا یه جا دیگه هم زن و شوهر بودنا (کیمیا و پوریاپورسرخ) همسر گفت نه زن و شوهر نبودن که زن دومش بود. 0_0 گفتم خب زن دومم زنش میشه دیگه. دوست داشتی یه زن دیگه هم داشتی از من خسته میشدی میرفتی پیش اون؟ یهو گفت: نه دوست داشتم اصلا زن تداشتم.........
من یهو وا رفتم.لبخند رو لبم خشکید و دلم شکست. حتما من اینقد بدم که دلش میخواد اصلا زن نداشته باشه.
درمورد هرچی حرف میزنم آخرش باهام دعوا میکنه. من هنوز هیچی نگفته ناراحت میشه و قیافه میگیره..خسته ام شب بخیر.
بهترین قسمت زندگی ام داره میشه وقتی خوابم.
فردا نوشت: به قول یکی که برام پیام گذاشت مردا هیچی تو دلشون نیست. ماهم به دل نگرفتیم. صبح که بیدار شدیم اصلا انگار نه انگار