دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

111.زایشگاه

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

پنج شنبه عصر 4کیلو بادمجون سرخ کردم. تمام وقتمو گرفت قرار بود بعد شام یه سر بریم خونه مادرشوهر اینا. این بادمجونا هم تموم نمیشد همون موقع هم با مامانم و یکی از دوستای قدیمی تو تلگرام حرف میزدم و رومم نمیشد از هیچکدوم خداحافظی کنم.از بیمارستانم زنگ زدن زایشگاه یه مشکلی داشت. اینقد همه چی پیچیده بود تو هم میخواستم بشینم گریه کنم. خداروشکر همسر اومد کمکم رفت سر بادمجونا. منم کم کم حاضر شدم و از اونا هم خداحافظی کردم.بیمارستانم یه جوری کنار اومده بودن با مشکلشون. بالاخره رفتیم و من راحت شدم. شب که برگشتیم من خیلی زود خوابیدم 11 نشده بود.صبح حدودای 7 بود از خواب پریدم که وای چرا گوشیم زنگ نزد خواب موندم. تا وسطای هال که رفتم یادم افتاد جمعه است. دوباره خوابیدم و 10:18 دقیقه بیدار شدم یعنی خودم کف کردم خیلی وقت بود تا این وقت صبح نخوابیده بودم حتی روزای تعطیل نهایتا تا 8 خواب بودم.

هنوز بلند نشده بودم بازم زایشگاه زنگ زد گفتم صبر کنید نیم ساعت دیگه خودم میام. همسر گفت داری برمیگردی نون بگیر واسه صبحونه.حالا من یه ربع به 11 تازه از خونه رفتم بیرون. بیمارستانم کارمو با موفقیت انجام دادم فتال مانیتورینگ شون جواب نمیداد که حل شد. ولی خب یه کم طول کشید یه 20 دقیقه هم نشستم که مطمئن بشم درست کار میکنه ساعت 12 دیگه از بیمارستان اومدم بیرون. جالبه هرکی منو میدید میپرسید جمعه چرا اومدی؟ منم میخندیدم. آقای مرکز تلفن هم منو تو راهرو دید گفت چرا امروز اومدی؟ گفتم وقتی واسه زایشگاه شماره منو میگیری میشه همین دیگه..

از بیمارستان اومدم بیرون دیدم ااا مهندس آی تی(همون ذهن پر سوال) اونم بیمارستان بوده با ماشین داشت میومد بیرون. گفتم زورشون به ما دوتا رسیده که تازه کاریم. این بنده خدا که از یه شهر دیگه میاد حالا اون همکار با سابقش که جاش محکمه و تو همین شهرم هست پا نشده بیاد. هوا خیلی خوب بود گفتم پیاده برم دیدم دیگه از صبحانه گذشته تو خونه همبر داشتم. رفتم کاهو و گوجه و یه کم میوه و نون لواش و نون ساندویچی گرفتم. گفتم ساندویچ بزنیم. نزدیک خونه یکی از دوستامو دیدم که نمیدونستم الان ببینمش باید چه رفتاری داشته باشم....

این دوستم قبلا تو خوابگاه اتاق کناریمون بود و تربیت بدنی میخوند.باهم دوست نبودیم ولی سلام علیک داشتیم.بعد از عروسیم که تازه اومدم تو این شهر رفتم باشگاه ثبت نام کنم که سرم گرم باشه دیدم ااا مربیمون اینه. دیگه خیلی باهم رفیق شدیم. خونشونم سر خیابون ماست. اینقد من و اون و یکی دیگه باهم دوست شدیم که دوره ای میرفتیم خونه هم. چقدم خوش میگذشت. تا پارسال عید هم میرفتم باشگاهش.تو این مدت فهمیدم که چندتا خواهراش مشکل بچه دار شدن دارن. یه روز که خیلی ناراحت بود با من درد دل کرد و گفت خواهرش 5 ساله حامله میشه و بعد از 2 یا 3 ماه بچه میفته. امسال بچش 9 ماه کامل موند و به دنیا اومد بعد از 6 روز از دنیا رفت.حتی بچه برادرش هم وقتی دنیا اومد خیلی مشکل داشت چندماه بیمارستان بود ولی خداروشکر به سلامت مرخص شد. خودشم خیلی نگران باردار نشدنش بود.بعد از عید دیگه کلاسمون تشکیل نشد یه بار جاریشو تو خیابون دیدم گفت بارداره ولی چون میترسه مثل خواهرش بشه فعلا به کسی چیزی نمیگه. تو ماه رمضون یه روز دیدمش با ماشین منو رسوند و البته وقتی رسیدیم هم کلی تو ماشین حرف زدیم خیلی خوشحال بود واسه نی نی اش گفت مهر زایمان میکنم. بچش پسر بود.

مادرشوهر معلم ورزشه. این دوستمم معلم ورزشه البته تو مدرسه غیر انتفاعی. تو سالن دیده بودش فهمیده بود زایمان کرده و بچش اصفهان بستریه این بنده خدا هم واسه دوساعت کلاس از اصفهان اومده و دوباره باید برگرده پیش بچش. دو ماهی وضع همین بود و هرهفته مادرشوهرم احوالشو بهم میگفت. من چندبار زنگ زدم حالشو بپرسم جواب نداد. متاسفانه شنیدیم پسرش فوت کرده.......بدترین اتفاقی که واسه یه مادر میتونه بیفته. با چه ذوقی اسم پسرشو گذاشته بود حسین...

واقعا نمیتونم تصور کنم چه زجری کشیده. بنده خدا مادرشوهر حال پسرشو پرسیده بود یه دفعه زده بود زیر گریه که بچم مرد و حالش بد شده بود و ...خدا صبرش بده.

منم دیروز که دیدمش فقط خدا خدا میکردم روبرو نشیم که خداروشکر داشت میرفت تو خونه. نمیدونستم چیکار کنم یا اون منو ببینه دوباره ناراحت بشه. ایشاله که به زودی خدا بهش به بچه سالم بده.

۹۴/۱۰/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

اونجوری بیدار شدن رو تجربه کردم منم:)
روز قبلش خسته تون کرده بوده

پس اونایی که کار شما رو توی شهرهای بزرگتر و شلوغ دارن چکار میکنن؟! هردفعه که نمیشه پاشد رفت!

چه سخت! :(
خدا بهشون صبر بده و مشکلشون حل بشه ان شاءالله
پاسخ:
اونا چند نفرن معمولا. برنامه آنکالیشونم معلومه.پول آنکال بودنشون هم میگیرن :)
آره خیلی سخته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">