148. اعتیاد
کارای بیمارستان همه ریخته بهم. سی تی مون خراب شده باز و هزارتا کار دیگه دارم که هیچ کدوم قصد به سروسامون رسیدن ندارن.هرروز حداقل تا 8 یا 8 و نیم کسی کارم نداشت کارامو جمع و جور میکردم چند روزه هنوز در اتاق باز نکردم صدای تلفن اتاقمو میشنوم. اینقد که ظهرا میام خونه توان حرف زدن ندارم و از فکر و خیال زیاد خوابم نمیبره. خب این روزا هم تموم میشه ایشاله، آخر ساله جنب و جوش زیاد.
دیروز یه اتفاق وحشتناک افتاده یه مرده معتاد که شیشه میکشیده زنشو تو خیابون تو روز روشن با چاقو کشته.در واقع سلاخی کرده 14 ضربه چاقو.همکارام میگفتن قلبش تیکه تیکه شده بود. میخوام بشینم به حالش زار زار گریه کنم یه لحظه هم از فکرش بیرون نمیام. یعنی همون موقع که من با خیال راحت تو خونم نشسته بودم به این فکر میکردم کی خونه تکونی شروع کنم. یه زن جوون یه مادر جلو چشم همه توی همین خیابون سلاخی شده و کسی نتونسته کاری کنه.
اینقد اعتیاد به شیشه آدمو وحشی میکنه؟ نمیتونم باور کنم.امروز که خانواده اش با لباس سیاه اومده بودن بیمارستان میخواستم بشینم پیششون زار زار گریه کنم. خدایا خودت آخر و عاقبت هممونو بخیر کن.
خانه تکانی نوشت: امروز شروع کردم. فقط یه ردیف کابینت(پیشرفتم عالیه)