150. بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
امروز یه کم دارم حس میکنم کارا داره سرو سامون میگیره یا حداقل رو به سرو سامانه...کاملا فول تایم دارم فعالیت میکنم. از صبح تا ظهر تو بیمارستان بعدم خونه تکونی. و کارای همیشگی هم که در کنارش هست. نمیشه که غذا نخوریم میشه؟
فکر مشغولمم نمیذاره بخوابم.ظهرا که اصلا نمیشه شبا هم معمولا با استرس یه کار نکرده از خواب پا میشم و دیگه خوابم نمیبره.کارای بیمارستان رو به راه بشه خونه هم کم کم بیفته رو روال خوب میشه.
این وسط من یه سوتی خیلی بدی هم دادم که وقتی فهمیدم نزدیک بود سکته کنم. نمیدونستم چیکار کنم. خیلی حیاتی نبود ولی به بدموقعی خورد آخر سال و بستن حسابا و انبارگردانی. یه لحظه میخواستم بزنم زیر گریه. تنها چیزی که به فکرم رسید کارپردازمون بود. روم نمیشد برم تو اتاق جلو بقیه بهش بگم چیکار کردم. زنگ زدم که میشه یه دقیقه بیاین بیرون من کنار واحد کپی ام. بنده خدا کلی تعجب کرد که چرا نرفتم اونجا. بعدش اومد براش گفتم چه گندی زدم خیلیییی راحت گفت فدا سرت 0ـ0 یه کاریش میکنیم پیش میاد. واقعا انتظارشو نداشتم. الانم میدونم سختشه ولی داره درستش میکنه.بازم خداروشکر.
امروز اینقد بدو بدو کردم همه مدام پیجم میکردن ساعتای 12 حس کردم حالم خوب نیست رفتم تو اتاق بهبود کیفیت پیش دوستان یه کم نشستم فهمیدم فشارم افتاده شایدم قندم حالت تهوع داشتم حالم مثل وقتایی بود که میخوام غش کنم. یه بیسکوییت خوردم و نشستم سرمو گذاشتم رو میز بهتر شدم ولی بازم خوب نشدم همه غذامونو دیشب خوردیم نمیدونم نهار چیکار کنیم. توانشو ندارم برم خونه تازه غذا درست کنم.
چقد روزا زود میگذره موافقین؟