157. عید شما مبارک
سلاممممممممممممم من اومدم. عید همتون مبارک. ان شاالله که همگی سال خیلی خیلی خوبی داشته باشین و به تمام خواسته هاتون برسین...
تو این یک هفته که نبودم وبه همراه پدرشوهر و مادرشوهرم رفته بودم خونه پدری اتفاقای زیادی افتاد مهماشو مینویسم و البته حرفایی که رو دلم مونده و به هیچکس نمیتونم بگم.
جمعه ساعت 10 صبح راه افتادیم و 8 شب رسیدیم.همون شب دلم خیلی واسه تنهایی مامان و بابام گرفت. من و داداشم هردو خیلی زود ازدواج کردیم و با اینکه داداشم 1ماهه که عروسی کرده ولی نبودنش خیلی تو خونه حس میشه. منم که دیگه هیچی. کل وسیله هارو جابه جا کرده بودن مخصوصا اتاق داداشم که نبودنش خیلی حس نشه.بابام هیچوقت به کسی احتیاج نداشته شاید یاد گرفته که اینجوری باشه همیشه یه راهی واسه خودش داره که تنهایی هم احساس خوشبختی کنه کوچیکتر که بودم به نظرم خوب نبود ولی الان میبینم که چقدر خوبه کاش مامانمم اینجوری بود. بابام بعد از بازنشستگی کلی فعالیت برای خودش درست کرد چندتا کسب و کار الانم داره دوباره ارشد میخونه. ارشد خودش مدیریت بود که علاقه ای بهش نداشت.کارشناسی زیست شناسی خونده بود الان داره دوباره ارشد میخونه ولی میکروبیولوژی. این دفعه با عشق کامل فقط واسه دل خودش. حالا دیگه کل هفته درگیر کلاس و آزمایشگاه و کارای خودشه..ولی مامان نه.. صبحا میره سرکار ولی بقیش تنهاس حالا دیگه بابا هم نیست. تنهایی نهارم نمیخوره.داشت برای مادرشوهرم میگفت دیگه غذا درست نمیکنم ظهرا میام خونه الکی یه چیزی میخورم.شباهم که هیچی.حوصله آشپزی ندارم. میخوام بعد عید بعدازظهرا برم تو بهزیستی پیش این بچه کوچولو ها یه کم مشغول بشم.
خدایا چقد دلم گرفت چقد ما بدیم. چرا من احمق اینقدر عجله کردم چرا اومدم اینجا؟ کاش عاشق نمیشدم.من الان 25 سالمه میتونستم اصلا مجرد باشم تازه بیفتم به فکر ازدواج همونجا با یکی ازدواج میکردم. داداشمم همینطور اونم هنوز خیلی زود بود. میتونستیم هنوز همه کنار هم باشیم.کاش من اینقدر دور نبودم.از من که گذشت ولی ازدواج کردن با کسی که یه شهر دیگه زندگی میکنه اشتباهه.