172. زهرا
امروز سی سی یو کار داشتم بالا سر یه مانیتور بودم. تخت کناری یه خانوم
مسن بود که معلوم بود راحت نفس نمیکشه و بی قرار بود. زل زد به من با همون
صدای از چاه دراومدش و همون لهجه روستاییش به همراهش گفت عین زهراست.
همراشم تایید کرد.
بهم نگاه کرد لبختد زد منم لبخند زدم. تو دلم گفتم کاش زهرا رو دوست داشته باشه. کاش دخترش باشه . کاش حالا که منو دیده یاد اون افتاده یه کم حالش بهتر بشه. چند بار با خنده نگاش کردم رفتم و تو دلم دعا کردم همه مریضا شفا پیدا کنن و اینقدر زجر نکشن.
قبل از عیدم یه مانیتور روشن نمیشد داشتم بازش میکردم پیرمرد تخت کناری خیلی با دقت همه حواسش به من بود. یه پیچم افتاد بهم گفت کجاست و برش داشتم بعدم ماسک اکسیژنشو برداشته و با صدایی که اصلا صدا نبود گفت از فیوزشه. بهش گفتم آره از فیوزشه مرسی حاج آقا.
خدایا همه مریضا رو شفا بده.
اینروزا با اینکه هنوز هوا خیلی سرده و بخاری ها و شوفاژا همچنان مشغول کارن و هرروز باد و بارون داریم ولی یه نشونه هایی از بهار هست که دل آدمو گرم میکنه مثل گلایی که به صورت خودجوش کل حیاط بیمارستان پوشوندن و دل منو بردن.