189.سورپرایز صبحگاهی
دیشب عجیب غریب ترین خواب ممکن داشتم میدیدم جالبه که خواب خوبی بود و من لذت میبردم. همین شد که وقتی گوشیم زنگ خورد خاموشش کردم و باز خوابیدم و تو خواب یکی بهم گفت پاشو 6:50 دقیقه است منم با هول پاشدم و دیدم 7:05 دقیقه است با سرعت نور آماده شدم و با تاکسی اومدم. 5 دقیقه هم دیر کردم :(
همینجوری بیحوصله تو اتاقم نشسته بودم گوشیم زنگ خورد گفتم تا دیروز زنگا از ساعت 9 شروع میشد امروز چی شده سر صبحی. برداشتم فکر میکنین کی بود؟؟؟؟؟؟؟ بابابزرگم وای ذوق مرگ شدم. تولدمو تبریک گفت که شنبه است. گفت دیدم نزدیک 11 اردیبهشته گفتم بهت تبریک بگم. روزت مبارک. ^ـ^ گفت من تولد تورو یادداشت کردم که تو این روز خدا به ما لطف کرد اولین نومونو بهمون داد .با مامان بزرگمم حرف زدم :) وای از خوشحالی مردم و کل بدو بدو کردنام یادم رفت. البته از خجالتم داشتم میمردم چون امسال برعکس سالای پیش نه روز مادر نه روز پدر بهشون زنگ نزدم یعنی چقد من بی معرفتم. دقیقا یادمم بودا ولی وقتی حس خر شدگی بهت غلبه میکنه میشه این :/ ولی چقد پدر و مادرا خوبن... خدا نگهشون داره واسم....حالم خوشه اصلا.
اولین تبریک تولدم بود و تا اینجا بهترینش...خدایا شکرت.