200. خواب
دیشب یه خواب عجیب غریب دیدم. خواب دیدم خالم یه چیزی شبیه پیچ گوشتی خورده تو گوشش و به شدت خونریزی داره و تو اورژانس بیمارستان ماست.وقتی برام تعریف میکنن که چی شده تمام صحنه هارو میبینم و عق میزنم. بعد میدونم یه جاییم که عقد پسرداییمه (همون که خواستگارم بود) تقریبا همه فامیلمون بودن. رفتم تو یه اتاق که خانوما بودن همش دنبال روسریم میگشتم دم دستم باشه. شنیدم یکی گفت اینو باید از این خانوم مهندس بپرسی و دیدم پسردایمه (داماد) و من مجبور شدم باهاش سلام علیک کنم. بعد رفتم پیش یه دختر دایی دیگم که تازه زایمان کرده نشستم خیلی باهام بداخلاق بود. گفتم چه پسره کوچولویی.. ناراحت شد و گفت کجاش کوچولوئه؟
گفتم ماشاله چقد نازه و بازوشو گرفتم. عصبانی شد و گفت تب داره بچم، بهش دست نزن. خب خودت یه کوچولو بیار. دلم شکست و آروم گفتم ان شالله. داشت واسه خودش حرص میخورد که یکی گفت خب برو تو اون اتاق. گفتم نه بشین من الان میرم. گفتم تازه که زایمان کرده بودی زنگ زدم بهت جواب ندادی.
رفتم یه جای دیگه خواهر داماد میخواست یه عالمه هدیه رو با حریر بسته بندی کنه. بهم گفت میای کمکم و گفتم آره.
یه عالمه خواب دیگه هم که دیدم که مهم نیست. صبح واسه مامانم خواب تعریف کردم البته قسمتای خوبشو عقد بود و قرار بود کادو بپیچیم. مامانم گفت اتفاقا تو راه بودم ع (داماد خواب من) زنگ زده گفتم تو راهم دارم میام پیش تو، حرفشو نزده و گفته بعدا زنگ میزنم.مامان که رسیده چندبار بهش زنگ زده تا جواب بده بعدم یه کار خیلی بی ربط و بیخود با داداشم داشته مامان گفته والا نمیدونم باید از خودش بپرسی.