243. تاکسی
دیروز اصفهان بودیم. یه مسیر نسبتا طولانی سوار تاکسی بودم. رفتار راننده تاکسی برام خیلی عجیب بود. تو اون گرما و شلوغی خیابونا وقتی بیشتر خیابونای اصلی واسه مترو بستن ، اولین چیزی که حس میکردی خوشرویی بود.هرمسافری که سوار میشد خیلی با حوصله توضیح میداد براش که : اگه کارت اتوبوس دارین بذارین با تاکسیمتر حساب کنم هر کورس 600 تومنه، میدونم خورد ندارین من دلم نمیاد 1000 بگیرم مثل شخصیا،500 باهاتون حساب میکنم. (بدون استثنا برای همه توضیح میداد) واسه مسافرایی پشت سرش نشسته بودن خودش خیلی سریع پیاده میشد و درو باز میکرد که من الکی هی سوار و پیاده نشم. یه نفر همون اول گفت سر فرشادی پیاده میشم. راننده سر خیابون وایساد رفت درو براش باز کرد ولی طرف کلا تو گوشیش بود اصلا نفهمید. راننده اینقد مودب و مهربون ازش پرسید برم جلوتر پیادتون کنم؟ طرف یهو به خودش اومد دید اااا باید پیاده بشه. جالبه هرکسی هم سوار تاکسی میشد ناخودآگاه مودب و با شخصیت میشد. تیکه آخری فقط من بودم گفت هواتو داشتما که هی پیاده نشی. گفتم اتفاقا میخواستم بگم چرا شما پیاده میشین؟ گفت نه شما مسافر مایی باید هوانو داشته باشم.
خواستم پیاده بشم دلم نیومد بهش نگم که چقد خوبه! گفتم خیلی وقت بود یه تاکسی سوار نشده بودم که رانندش اعصابش خورد نباشه و با همه دعوا نکنه و مدام بوق نزنه. خیلی خوشحال شد. حال منو که خوب کرد. خداکنه حال خودشم تو زندگی همیشه خوش باشه.