267. بخند!
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۶ ق.ظ
دیشب خونه مادرشوهر به صرف شام دعوت بودیم. موقع ظرف شستن مادرشوهر گفت فردا شبم بیاید شیرینی بخوریم. گفتم شیرینی چی؟ گفت تولد برادرشوهر!!!!
تو دلم گفتم ای زرنگ خب امشب اومدن دیگه چه کاری بود؟ دلم نمیخواد امشب برم دوباره :(
اون شب اومدن خونه ما من یه سری میوه هامو شستم گذاشتم تو دیس یه سری دبگه رو هنوز نشسته بودم. مادرشوهر هی اومد برداشت و آخرش گفت میوه هاتو بیار الان بخوریم. گفتم الان میخوام سفره بندازم. تو برنامم واسه بعد شام بود. بعد مادرشوهر فرمودن نه میوه رو اصلا نباید بعد شام بخورید، اصلا خوب نیست، اصلا حدیث داریم میوه رو قبل از شام بخورید 0_0 واقعا در مورد این مسائل هم حدیث داریم؟ خلاصه که میوه خوvnن و سیر شدن. غذای منم ماهی بود 40 بعدش کاملا از دهن افتاده بود :/ بدم میاد خونه یکی دیگه تعیین تکلیف میکنن. حالا دیشب خودشون بعد شام میوه آوردن. منم دست نزدم بهش.. هی دلم میخواست بگم احادیث تو خونه خودتون کاربرد نداره؟ هی هیچی نگفتم!!!!
آخر کار مادرشوهر گفت میوتو نمیخوری؟ گفتم نه دیگه الان بعد شامه! موقع رفتن خواهرشوهر آورد بده بهم، گفت بعدا بخورشون. من داشتم کفش میپوشیدم داد به همسر. همسر گذاشت رو داشبورد من دستم بهشون نزدم. موقع پیاده شدنم برشون نداشتم. خودش آورده شون تو!
بنده خدا همسر هی میگفت خوبی؟ من میگفتم آره تو خوبی؟
میگفت: اگه تو بخندی من خوبم! بخند!
تو عقد وعروسی خودم از همه چی فاکتور گرفتم بقیه چیزاهم ساده ترین حالت ممکن و ارزون ترینش. فکر میکردم ارزششو داره ولی الان میفهمم اشتباه کردم. بچه بودم. الان فقط حسرتش مونده برام! هروقت عکسای عقد و عروس دوستام میبینم فقط حسرت میخورم. چرا منو اینقد زشت کردم! چرا لباسام اینقد زشت و ارزون بود! چرا همه چی فقط برام یه خاطره بد! چرا خیلی چیزا رو نداشتم!
آواره عزیزم الان فونتش خوبه؟
تو دلم گفتم ای زرنگ خب امشب اومدن دیگه چه کاری بود؟ دلم نمیخواد امشب برم دوباره :(
اون شب اومدن خونه ما من یه سری میوه هامو شستم گذاشتم تو دیس یه سری دبگه رو هنوز نشسته بودم. مادرشوهر هی اومد برداشت و آخرش گفت میوه هاتو بیار الان بخوریم. گفتم الان میخوام سفره بندازم. تو برنامم واسه بعد شام بود. بعد مادرشوهر فرمودن نه میوه رو اصلا نباید بعد شام بخورید، اصلا خوب نیست، اصلا حدیث داریم میوه رو قبل از شام بخورید 0_0 واقعا در مورد این مسائل هم حدیث داریم؟ خلاصه که میوه خوvnن و سیر شدن. غذای منم ماهی بود 40 بعدش کاملا از دهن افتاده بود :/ بدم میاد خونه یکی دیگه تعیین تکلیف میکنن. حالا دیشب خودشون بعد شام میوه آوردن. منم دست نزدم بهش.. هی دلم میخواست بگم احادیث تو خونه خودتون کاربرد نداره؟ هی هیچی نگفتم!!!!
آخر کار مادرشوهر گفت میوتو نمیخوری؟ گفتم نه دیگه الان بعد شامه! موقع رفتن خواهرشوهر آورد بده بهم، گفت بعدا بخورشون. من داشتم کفش میپوشیدم داد به همسر. همسر گذاشت رو داشبورد من دستم بهشون نزدم. موقع پیاده شدنم برشون نداشتم. خودش آورده شون تو!
بنده خدا همسر هی میگفت خوبی؟ من میگفتم آره تو خوبی؟
میگفت: اگه تو بخندی من خوبم! بخند!
تو عقد وعروسی خودم از همه چی فاکتور گرفتم بقیه چیزاهم ساده ترین حالت ممکن و ارزون ترینش. فکر میکردم ارزششو داره ولی الان میفهمم اشتباه کردم. بچه بودم. الان فقط حسرتش مونده برام! هروقت عکسای عقد و عروس دوستام میبینم فقط حسرت میخورم. چرا منو اینقد زشت کردم! چرا لباسام اینقد زشت و ارزون بود! چرا همه چی فقط برام یه خاطره بد! چرا خیلی چیزا رو نداشتم!
آواره عزیزم الان فونتش خوبه؟
۹۵/۰۶/۱۵
میوه رو نباید قبل غذا یا بعد غذا خورد هضم رو سخت می کنه. باید با یک فاصله ای خورد.