272. عاشقانه های سال چهارم زندگی مشترک
قسمت اول
امروز همسر مثل همیشه اومد در بیمارستان دنبالم سوار ماشین که شدم دیدم یه اخم شدید کرده. گفتم چرا اخم کردی؟
همسر(با تحکم): به تو که اخم نکردم!
من: پس چرا اخم کردی؟
همسر: به اون ماشین که رد شد اخم کردم، داشت نگات میکرد!
من(در حال ذوق مرگ شدن) : حالا فهمید بهش اخم کردی؟
همسر (با اخم بیشتر) : نمیدوننممم!
قسمت دوم
حدود یک هفته پیش داشتم غذا درست میکردم، همسر اومد تو آشپزخونه و گفت چطوری؟ دستامو تو هوا چرخوندم و یه ژستی گرفتم و گفتم " این طوری"
از اون روز هروقت ازش میپرسم چطوری؟ یه ادایی در میاره و میگه " این طوری" منم به تبع همیشه این کارو میکنم. یه رورز تو ماشین خیلی جدی و بی هوا پرسیدم چطوری؟ دندوناشو آورد بیرون و دوتا دستشو عین خرگوش گرفت و گفت " این طوری" اصلا انتظارشو نداشتم. غش کردم از خنده!!!!
تمام خستگی و درگیری های کارم تو یه لحظه دود شد رفت هوا!!!