276. دردسر آنکال بودن :(
پنج شنبه شب درکمال آرامش داشتم غذا درست میکردم، همسرم رفته بود دوش بگیره که گوشیم زنگ خورد. بیمارستان بود :( تاسیساتمون خیلی تند تند برام توضیح داد که کابل برق یکی از دستگاهها خراب شده گفتن همین امشب باید درست بشه و چیکار کنم؟
اسم دستگاه اشتباه گفت به من. منم گفتم خب برن از یه بخش دیگه بگیرن تا شنبه بیام ببینم چی شده؟ کلا هم چیزی که توبیمارستان زیاده کابل برق! بعد حدس زدم قضیه یه چیز دیگه است که انقد شلوغش کردن. خودم زنگ زدم زایشگاه و دیدم بله مال فتال مانیتورینگ بوده و چون ما فقط 1 دونه ازش داریم اینقد همه اصرار دارن درست بشه. نگو خانوم دکتر دیگه مریض پذیرش نمیکنه و همه رو میفرسته جاهای دیگه 0_0 اینقد هی زنگ زدن که گفتن باشه میام. همسر منو رسوند و رفت.رفتم دیدم کابلش معمولی نیست اول اینکه خروجی آداپتوش 19.5 ولت ولی همه کابلای ما 12 :/ کلا فیشش هم فرق داره. بعد با سوپروایزر راه افتادیم تو کل بیمارستان هرجا که شک داشتیم دستگاهی مثل این کابل داشته باشه پیدا کنیم. تمام بیمارستان رفتیم. اتاق عمل، icu ، حتی آزمایشگاه که اونور بیمارستانه. پیدا نشد . سوپروایزرم میگفت من نمیدونم باید درست بشه. نصف بیمارستان بخوابون ولی اینو راه بنداز. فقط شانس آوردم یکی دیگه از سوپروایزرا نبود من رابطه خوبی ندارم باهاش. فقط بلده همه چیو شلوغش کنه و اوضاع بدتر کنه.مسئول بحران هم هست ولی به نظر من خوش یه نوع بحرانه :/ تنها شانسم همین بود که بحران نبود.
بعد گفتیم طوری نیست تعمیرش میکنیم. مشکلم سیم نبود، خود فیش شکسته بود با کمک تاسیسات و خلاقیت های خیلی ضایعی سرهمش کردیم (با چسب 123) تا شنبه بتونیم بریم از شرکتش بخریم.1 ساعتی هم اینکارمون طول کشید و بلاخره سرهم شد.ساعت شد 11:30.
همسر اومد دنبالم بداخلاق :/ عصبانی بود از دستم حقم داشت. ولی خب حالا که دارم حق آنکالی میگیرم اگه نرم پولم حروم نیست؟ وقتی یه مسئولیت قبول کردم باید انجامش بدم دیگه! به همسرمم کامل توضیح داده بودم از اول. تا الانم مشکلی نداشته ولی هیچ وقت شب نیومده بودم. یه جورایی غیرتی شده بود.من اولش بهش گفتم توهم باهام بیا تو خودش گفت نه من نمیام و باهمون شلوار راحتیش منو رسوند :/
خلاصه که کلی باهاش حرف زدم و رسیدیم خونه. سریع غذا رو حاضر کردم و بهش گفتم عزیزم من اینقد دوست داشتم توهم باهام بیای خودت گفتی نمیام و از این حرفا. غذا که خورد آروم شد نیم ساعت بعدم کلا یادش رفت خداروشکر.
حالا منو بگو که باید استرس کار داشته باشم هم خونه :/
جمعه شب دوباره گوشیم زنگ خورد. انقد استرس بهم وارد شد تا ببینم کیه. مامانم بود ولی استرس یه دفعه کل انرژیمو گرفت :(