298.عمه!!!
عمه شدم!
بگم حسودیم شد خیلی زشته؟ اینجا که دیگه اشکال نداره اگه خوشحال نباشم؟
دوتاشون بچه ان و تمام زندگیشون وابسته به پدر و مادرم خیلی هم داره بهشون خوش میگذره! میترسم دیگه هیچ وقت رو پای خودشون واینستن!
اصلا نمیدونم دیروز پشت تلفن تونستم ادای خوشحالارو دربیارم یا نه! باید از خوشحالی جیغ میزدم نه؟ باید کلی ذوق زده میشدم نه؟ ولی من ساکت شدم. تمام مدتی که باهام حرف میزدن به این فکر میکردم که اگه من بچه دار نشم چی؟ همیشه فانتزی زندگیم این بود که من زنگ بزنم و بگم داری دایی میشی نه اینکه اون به من بگه داری عمه میشی!
عمه!!!! چقدر عجیبه این کلمه.
تمام دیروز 1 کلمه هم حرف نزدم. تو تنهایی هام گریه هم کردم.خیلی بدجنسم نه؟ هنوز برام هضم نشده که به خوشحالیش برسم.فعلا از حسادتم گذشتم و تو هپروتم!!
پی نوشت: اسم بچمم دزدیدن. اگه دختر بشه میذارن دلسا اسمی که من سالهاست میخوام واسه دخترم بذارم اونا هم میدونن گفتن اگه ما زودتر بچه دار شدیم، ما میذاریم :/