دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

344. دیروز

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ب.ظ
راستش من با اون دسته گل آروم نشدم. یعنی هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر فکر میکردم، بیشتر یادم میفتد یه برادر شوهر دارم که کلا جواب سلام منو نمیده! بیشتر حرص میخوردم و از تو داغون میشدم! میخواستم آروم باشم ولی بیشتر بغض میکردم. در نتیجه روز جمعه به کوچکترین حرکتی گیر میدادم و دعوا میکردم.... و در جواب همسر میگفتم من ناراحتم حق نداری سر من داد بزنی! در نتیجه روز پر تنشی بود..... و قبل از رفتن به مهمونی که من کلی غر زده بودم که نمیخوام بیام هم یه دعوا کردیم . دوتامون عین دوتا برج زهر مار رفتیم! من همیشه تو بدترین شرایط هم ظاهر حفظ میکردم ولی ایندفعه واسه اولین بار گفتم بذار بفهمن من چقدر ناراحتم!!!! خیلی بداخلاق و اخمو رفتم کلا هم درحال کنترل چونم بودم که نلرزه و اشکاهم که همون تو بمونن و نریزن پایین و درواقع یه دریاچه تو چشمام بود.چقدر خوبه یه جایی هست به نام دستشوئی که حداقل اونجا مطمئنی حریم خصوصی امنی داری و میتونی بری گریه کنی و بیای! البته بماند که همه فوق العاده مهربون شده بودن و مادرشوهر گفت خوبی مهرناز جون؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! منم اینقدر سرد نگاش کردم. چندبار خواستن باهام حرف بزنن و دیدن نه من اون مهرناز همیشگی نیستم! آخه آدم اینقدر دورو وقتی مهمون نداشتید چطوری با من رفتار میکردید!!! زن عمو های همسر هم زرنگگگگگ قشنگ منو فهمیدن. منم گفتم اشکال نداره بذار همه بفهمن بقیه هم یاد بگیرن برای حفظ آبروشون رفتارشونو درست کنن..شام هم کلا نصف کف دست نکشیدم و کسی هم جرئت نکرد بهم تعارف کنه اینقدر اخمو بودم. کلا دوتا هویج پخته از کنار مرغ ها برداشته بودم و یه ذره برنج! همونم پائین نمیرفت. ظرف هم نرفتم بشورم..... بعدشم که مهمونا پاشدن و رفتیم بدرقه به همسر گفتم نشینی ها! و رفتیم. رفتیم بیرون دیدیم چه برفی.....10 سانت حداقل رو زمین بود و همچنان میومد. ماشینها که کلا زیر برف بودن. تا مردا بیان ماشین هارو تمیز کنن و راه باز کنن. من و خانوما تو کوچه وایسادیم! اولین بار بود از سرمای هوا لذت میبردم داغی وجودمو آروم میکرد. چندتا سلفی با یکی از مهمون کوچولو ها گرفتم و برف بازی کردیم و حالم بهتر شد. سوار شدیم و راه افتادیم در خونه اومد پیاده بشم یه گلوله برفی از اون طرف ماشین پرت شد بهم..همسر خندید منم خندیدم. یه کم برف بازی کردیم و تا تونستیم گلوله برفی کوبیدیم بهم و عکس گرفتیم و رفتیم خونه....
ا
۹۵/۱۱/۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">