379. کفش
اول ماه رمضون رفتم اصفهان، تو خیابون داشتم راه میرفتم که یه جفت کفش دیدم و عاشقشون شدم. در جا رفتم خریدم. خیلی وقت بود که کفشیو اینقدر دوست نداشتم. 4 سال قبلش یه جفت کفش عروسکی صورتی کثیف خریدم که هر دو قدمی که باهاش راه میرفتم وایمیستادم و به همسر یا هرکسی که باهام بود میگفتم ببین کفشام چه خوشگلن...
واکنش طرف مقابل بعد از 5 بار شنیدن این جمله فقط یه خشم فرو خورده تو نگاهش بود خخخخخخ خب دوسش داشتم و البته هنوزم دارم :) تو این 4 سال هرجا که برف و یخبندان نبود و البته سرکار هم نمشد،ولی در بقیه موارد من اون کفش صورتی ها پام بود :) فقط میخواستم بدونید چجوری میتونم عاشق 1 جفت کفش بشم....
خلاصه ما در یک نگاه عاشق شدیم و کفش خریدیم و خوشحال رفتیم وایستادیم تو ایستگاه اتوبوس. سوار اتوبوس که شدم عین بچه ها تصمیم گرفتم کفش افتتاح کنم و کردم (میدونم ازم نا امید شدید) از اتوبوس پیاده شدم باید میرفتم اون سر میدون سوار یه اتوبوس دیگه میشدم. 2 قدم که برداشتم دیدم وای پامو میزنه وحشتناک. گفتم تا برسی اونور خوب شده. خوب نشد که هیچ هر ثانیه وحشتناکتر میشد. یه لحظه حس کردم نمیتونم راه برم وایسادم تا اومدم قدم بعدی بردارم باز آه از نهادم بلند شد. به بدبختی خودمو رسوندم ایستگاه و تو همون ایستگاه از تو کیفم دستمال کاغذی برداشتم و گذاشتم پشت پام که دیدم به به زخم شده و خونریزی هم کرده! آخه واسه یه از خیابون رد شدن چه سرعت عملی... سوار اتوبوس دوم شدم و تو مسیر دیدم خوبه که! خوب شد اصلا.
پیاده شدم، قدم اول... قدم دوم.... دیگه نتونستم تکون بخورم. همونجا درشون آوردم و کفشای خودمو پوشیدم. بعد به خودم میگفتم فکر کن شهرداری اصفهان با دوربین های مدار بسته اش منو دنبال کنه! چه سوژه ای پیدا کرده! کفش های اسپرت گندمو پوشیدم و یه نفس راحت کشیدم!
روز بعدش داداشم زنگ زد که برم خونمون. منم تو اون حال ناراحتی اول پنبه و چسب برداشتم برم بچسبونم تو کفشم. یه دورم زدم پشت پام بعد تو راه پله دارم راه میرم ببینم چه طوریه! حالا بگو مجبوری؟؟؟؟؟؟ کفش تو دنیا قحطه!دیگه کفش نداری؟؟؟ راه میرفتم و درد میکشیدم ولی به خودم گفتم نه خوبه! باز به عقل همسر که نذاشت بپوشمشون گفت مگه دیونه ای حالا تو این وضعیت!خوب درک نمیکرد من چقدر دوسشون دارم!
وقتی رفتم اونجا فهمیدم راست گفت همسر، با اونا داغون میشدم همش درحال راه رفتن و بدو بدو....
کفش نازنینمو هر روز تو جا کفشی میدیدم و نمیپوشیدمش تا دیروز که دوباره میخواستیم بریم اصفهان..باز تو کفش چسب کاری کردم و پشت پام چسب زخم زدم و با اعتماد به نفس سوار ماشین شدم. وقت آرایشگاه داشتم تا اونجا که همسر منو رسوند اونجا هم که هیچی....کارم که تموم شد و اومدم بیرون اولین قدم برداشتم و دوبارههههههههه وای. به این نتیجه رسیدم که باید چندتا چسب زخم بزنم نه یکی! به امید یافتم سوپر مارکت درد میکشیدم و راه میرفتم. اولی نداشت، دومی تموم کرده بود،از سومی 10 تا خریدم و رفتم نشستم وسط میدونش رو نیمکت. با حوصله نشستم مشغول چسب کاری..هر کدوم 5 تا! باز راه افتادم تو اولین قدم فهمیدم تلاشم بی نتیجه بوده.عین آدمایی که مشکل دارن تو راه رفتن لنگ میزدم. 2 قدم میرفتم 30 ثانیه وایمیستادم...با حسرت به کسایی که کفش راحت پاشونه نگاه میکردم و دلم ضعف میرفت واسه کفشای اسپرت خودم. همش به خودم میگفتم بذارمشون تو ماشینا!!!!!!!!!!! رسیدم به جای که میشد تاکسی گرفت. سوار تاکسی شدم و دیدم چسبا کنده شده ://// واقعا قدیما چسب زخم ها اینقدر تزئینی نبودم کارشونو درست انجام میدادن.از تاکسی پیاده شدم زنگ زدم همسر گفت کارم یه کم طول میکشه یه کم بچرخ تا من بیام. مثل همیشه استقبال نکردم چون 1 قدمم نمیتونستم راه برم. قرار گذاشتیم واسه نیم ساعت بعدش. یادم به یه داروخونه افتاد به زور خودمو رسوندم اونجا و ازشون پنبه و چسب خریدم. پنبه بسته کوچیک نداشتن در نتیجه یه بسته بزرگ خریدم. چسبم از این چسبایی که موقع وصل سرم میزنن گرفتم(لکوپلاست) تو همون داروخونه یه صندلی بود با اعتماد به نفسی که واقعا کار خدا بود نشستم و مشغول چسب کاری شدم . اصلا دلم نمیخواست به قیافه فروشنده ها نگاه کنم :/ باز تاکسی گرفتم و رسیدم به همسر. ماشینمونو دیدم انگار دنیا رو بهم دادن.چسب و پنبه رو که همسر دید غش کرده بود از خنده و کشت منو اینقدر واسه کفش خریدنم بهم سرکوفت زد! حالا به ما بلیط نیم بها بولینگ داده بودن و تا آخر ماه رمضون بیشتر وقت نداشت همسر گفت بریم؟ حالا من خودم تا ظهر سرشو خورده بودم اینقدر گفته بودم بریم بریم! الان مونده بودم چی بگم! وای سر یه دوراهی بودمم گفتم حالا بریم ببینیم چه طوریه...هم دلم میخواست برم، هم دیگه پذیرفته بودم که نمیشه :///// خلاصه رفتیم و از در ماشین تا در اونجا دست همسرجان گرفته بودیم و لنگان لنگان رسیدیم.بلیط گرفتیم اونجا بهمون کمد دادن خانومه گفت کفشم اگه بخواین میتونین عوض کنین ^_^ وایییی یعنی خواب میدیدم؟؟؟؟؟؟؟ انگار دنیا رو بهم دادن. یه جا کفشی داشتن پر کفش های یک شکل و بامزه که شماره هاش بزرگ پشتش دوخته شده بود. من یه 37 و همسر جان یه 42 پوشید و درنهایت راحتی و سبکبالی رفتیم بولینگ! جای همگی خالی عالی بود.. به عنوان اولین تجربه عاشقش شدم. خیلی خانوادگی و باحال بود. دستامون هم هنوز سرجاشه خخخخخخ
وقتی اومدیم بیرون باز همونجوری شدم که باز عقل همسر جان به دادم رسید و گفت پشتشو بخوابون! دیدم ااا راست میگه خب حداقل میتونم راه برم. اینطوری شد که تونستم از آخرای روزمون لذت ببرم :)
همسر جان گفت میبرم برات درستش میکنم توش یه لایه چرم میدوزن نمیدونم میشه یا نه؟
بعداز ظهر عکس کفشا رو هم اضافه میکنم :)
خواهشن موقع خرید کفش به راحتی اش هم دقت کنید!
اینم کفشهای محترم 😆