۳۸۵. رئیس بودن
این روزها من حس و حال رئیس بودن دارم. هر روز یک یا دونفر هستن که عین جوجه اردک دنبال منن از این طرف به اون طرف! متولد ۷۶ و ۷۴!!! خیلی جوجه ان خدایی... باید ساعتاشونو یادداشت کنم زودتر تموم بشه برن پی کارشون. البته یه خوبی هایی هم داره مثلا تا اون ور بیمارستان رفتی وسط کار میبینی یه پیچ گوشتی یادت رفته بعد به یکیشون میگی برو از تو اتاق بیارش اونم با سر میره! و به قول هم اتاقی جانم که میگه نمیدونی با چه شوق وصف ناشدنی اومد پیچ گوشتی برد😂😂😂 یا میخوای یه وسیله رو جابه جا کنی میری کنار وایمیستی برات میکشنش بیرون😊 یا از همه مهم تر وقتایی که زورت نمیرسه یه پیچ باز کنی لازم نیست بدویی بری دنبال تاسیسات نازشونو بکشی!! تو سه سوت باز میشه😊😊 بدجنسی از تک تک کلماتم میبارید نه؟؟ قسمت خنده دارش اینه که وقتایی که تو اتاقیم هم یه کتاب میذارم جلوشون میگم بشینید بخونید😆
حالا جدایی از این رئیس بازیا تو آزمایشگاهمون گرفتار شدم. مسئول آزمایشگاه و چند نفر با چندتا با سابقه آزمایشگاه چپ افتادن... یعنی بدا. حالا بدبختیاش واسه منه. هر چی فکر کنین تو آزمایشگاه هست خرابه. از یه طرف مدیر رفته به یکی از اون باسابقه ها گفته تو از قصد دستگاهها رو خراب میکنی و چون اون خیلییییی تجربه داره و من از اول خیلی بهش وابسته بودم حالا که خودشو کشیده کنار گیر کردم و دوم اینکه چندتا اتفاق مشکوکم افتاده که باید سر فرصت بنویسم. دعا کنید این روزها بگذره!!