۳۹۶. سفر دخترونه
سفر که البته نمیشه گفت ولی چهارشنبه ظهر با دوست گلیم بعداز بیمارستان رفتیم اصفهان اونا اونجا ۱ واحد آپارتمان دارن واسه یه همچین مواقعی .. هم من لباس زمستونی میخواستم هم اون هردو هم تنها بودیم اینجوری شد که این برنامه ریخته شد. ۴ رسیدیم یه چایی خوردیم خوشگل کردیم و رفتیم بیرون از سرما نگم که استخوان سوز بود.. عصر اون روز خیلی ناامید کننده بود چون هم قیمتا سرسام آور بود هم لباسا خیلی زشت و کوتاه چندتا پوشیدم همش احساس ترکیدن داشتم توشون و شبیه خرس قطبی میشدم. بابا من خیلی چاق شده باشم ۱ سایز زیاد شدم قدیما اینقدر مشکل نداشتم. بماند که نه جنس داشتن نه مدل. خلاصه که شب اول ناامید کننده بود حدود ۱۰ شب برگشتیم اول واسه فردا صبحمون صبحانه و برای شب زنده داریمون هله هوله خریدیم . ولی وقتی رسیدیم خودمون پتو پیچ کردیم و چسبیدیم به شوفاژ ، چایی خورده نخورده بیهوش شدیم. مثلا ما از ۶ صبحش بیدار بودیم سرکار رفته بودیم ۱ ساعت و نیم تو جاده بودیم و ۵ ساعت درحال پاساژ گردی با چه انگیزه ای میخواستیم شب زنده داری کنیم؟
فردا صبحش همه چی بهتر بود اول از همه نور بود و هوا آفتابی و خوب مثل شب قبلش دلگیر نبود. دوم اینکه رفتیم یه جای دیگه که حداقل از ۴ تا مدل خوشمون میومد و میتونستیم انتخاب کنیم. بالاخره من یه کاپشن خریدم ۱۶۰ خودم راضیم هم دوسش دارم هم قیمتش مناسب بود. ولخرجی نکردم فقط همین! بازم کم میارم هرکاری میکنم . طوری نیست هرچی بیشتر سخت بگیرم به خودم بهتر. خلاصه که بعداز ظهرم برگشتیم و تا رسیدیم شد ۶. ۱ ساعت بعدشم من رفتم خونه مادرشوهر مهمونی، بعدش دور دور حالا خونه در حال بیهوش شدن. خدایا شکرت که جمعه ها رو آفریدی😘