دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

شنبه ها برای من روز وزن کشی، روز مهمیه نه؟ خب این هفته وزنم هیچ تغییری نکرده همون 61/20 بود. ولی راضیم. هفته دیگه ان شالله کمتر شده!
پی نوشت: جمعه تولد خواهرشوهر کوچیکه است و پیرو همون جوگیر شدنمون میخوام دعوتشون کنم و براش کیک بگیرم و تولد تولد کنیم :)
خانوم مهندس
۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بعد از 24 ساعت مغزم لود کرد که عمه شدی یعنی چی! کم کم که یخ سکوتم و فکرای درهم برهمم باز شد. همسر گفت بیا زنگ بزنیم بهشون تبریک بگم. بعد از کلی مسخره بازی همسر و برادرم گوشی دادن به من. هنوز الو نگفته داداشم گفت: عمه اش سلام!

ته دلم یه چیزی تکون خورد، انگار تازه الان فهمیدم درمورد یه موجود زنده حرف میزنیم تازه از ذوق کلی قربون صدقه اش رفتم! مامانش ^_^ گفت خرداد دنیا میاد. یعنی از خرداد ما یه فسقل داریم که میتونیم بغلش کنیم و تا دلمون میخواد بوسش کنیم. یه فسقل که من عمه اشم !

خدایا شکرت. ان شالله سالم باشن همشون.

امشبم گریه میکنم  اما از خوشحالی!

خانوم مهندس
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

عمه شدم!

بگم حسودیم شد خیلی زشته؟ اینجا که دیگه اشکال نداره اگه خوشحال نباشم؟

دوتاشون بچه ان و تمام زندگیشون وابسته به پدر و مادرم خیلی هم داره بهشون خوش میگذره! میترسم دیگه هیچ وقت رو پای خودشون واینستن!

اصلا نمیدونم دیروز پشت تلفن تونستم ادای خوشحالارو دربیارم یا نه! باید از خوشحالی جیغ میزدم نه؟ باید کلی ذوق زده میشدم نه؟ ولی من ساکت شدم. تمام مدتی که باهام حرف میزدن به این فکر میکردم که اگه من بچه دار نشم چی؟ همیشه فانتزی زندگیم این بود که من زنگ بزنم و بگم داری دایی میشی نه اینکه اون به من بگه داری عمه میشی!

عمه!!!! چقدر عجیبه این کلمه.

تمام دیروز 1 کلمه هم حرف نزدم. تو تنهایی هام گریه هم کردم.خیلی بدجنسم نه؟ هنوز برام هضم نشده که به خوشحالیش برسم.فعلا از حسادتم گذشتم و تو هپروتم!!

پی نوشت: اسم بچمم دزدیدن. اگه دختر بشه میذارن دلسا اسمی که من سالهاست میخوام واسه دخترم بذارم اونا هم میدونن گفتن اگه ما زودتر بچه دار شدیم، ما میذاریم :/

خانوم مهندس
۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

دیشب بهم گفت: همه دنیا نباشن فقط تو باشی.... بسه. جدی میگم!

واقعا جدی گفت. واقعا واقعا گفت. خشکم زد. بعد صورتشو از من قایم کرد روش نشد بهم نگاه کنه.

خواب از سرم پرید و تا صبح به حرفش فکر کردم.

مینوسم که یادم نره چی شنیدم. که یادم نره از من خوشبخت تر کسی تو دنیا نیست. یادم نره که این حرف بعد از 4 سال زندگی زیر یه سقف شنیدم نه تو قرار اول و تو کافی شاپ.که هروقت از هرچیزی دلگیر شدم حتی دوری از خانوادم، یادم نره هیچ جای دیگه این دنیا من اینقدر خوشبخت نمیشدم!

خانوم مهندس
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر

یه چیزی میخوام بگم باورتون نمیشه! هفته پیش که خودمو وزن کردم با کفش 63 بودم، امروز بعد از یک هفته رعایت کردن 61/200 بودم 0_0 فقط یک هفته!

باورم نمیشه اینقد خوشحال شدم که سریع رفتم پیش مسئول تغذیمون اونم خیلی خوشحال شد. به همسرم زنگ زدم :) حالا بیشتر انرژی گرفتم.

فقط یک هفته کیک و کلوچه نخوردم. سالادمو بدون سس خوردم. هرروز کافی میکس نخوردم. و بیشتر میوه خوردم به جای شکلات و اینجور چیزا. غذامم به اندازه خوردم نه اندازه یه خرس گرسنه! همین ! خیلی راحت. حتی یه ذره هم گشنگی نکشیدم درعوض احساس سلامتی کردم. ادامش میدم تا برسم به وزن ایده آلم که میشه 57 یا 56!

خیلی خوشحالم.

پی نوشت: تا شنبه خودمو وزن نمیکنم :)

خانوم مهندس
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر
پنج شنبه و جمعه به شدت بی انرژی بودم اینقد که حال تایپ کردنم نداشتم. از یه آبرو ریزی کامل هم جون سالم به در بردم ان شالله. پنج شنبه خیلی الکی الکی بی انرژی بودم. کاری هم نکردم خدایی، فقط نشسته بودم تو اتاقم :/ صبح با کارپردازمون کار داشتم زنگ زدم بهش گفت بیرونم اومدم زنگ میزنم بهت تا 11 خبری نشد. زنگ زدم بهش خیلی جدی میگه : بله بیمارستانم کار داشتین؟ 0_0 خدایا اینا چرا اینجورین. گفتم آره دیگه کار دارم. گفت میام پیشت. منم طبق معمول رو کاغذ جلو دستم داشتم چرت و پرت مینوشتم که چرا حال ندارم. لیست کارایی که باید انجام میدادم هم نوشته بودم. و زیر همه اونا نوشتم " پررو! مگه خودش نگفت وقتی اومدم زنگ میزنم؟ پس چرا الان میگه چرا کار داری ! و... "تلفن اتاقم زنگ خورد رفتم قسمت پشتی اتاق که جواب بدم. مدیر بود و نمیشد کاریش کرد داشتم باهاش حرف میزدم که کارپرداز محترم اومد خیلی راحت رفت پشت میز من و تالاپ! نشست رو صندلی پشت سیستم و صاف اون برگه جلوش بود!منو میگی رنگم پرید اصلا نمیفهمیدم چی میگم و چی میشنوم. حتی جرات نمیکردم ببینم میخونه برگه رو یا نه. چون با روان نویس و خیلی درشت نوشته بودم تابلو بود. حسم اینه که یه لحظه نگاش کرد شاید چند کلمه اش هم خوند ولی چون فهمید خصوصی دیگه نگاش نکرد! (ان شالله) منم سریع خداحافظی کردم  و اومدم خیلی خیلی عادی برگه رو برداشتم و برعکس گذاشتم رو میز پشتی. ندیده مگه نه!
پنج شنبه مهمون داشتم. پدرشوهر جان!چندجا واسه ختم و اینجور چیزا دعوت داشت همشون به خونه ما نزدیک بودن هی میومد و میرفت که این همه راه نره تا خونشون. خوب بود تنها نبودم..بنده خدا کاری به من نداشت بیشتر درحال استراحت بود منم کارامو میکردم. شبم سوپ داشتیم چون همسر گلودرد داشت. با اینکه شام خورده بود خورد و خیلی هم خوشش اومد. دیگه ساعت 10 همسر رسوندش.
خواهرشوهر کوچیکه متولد آبان. دیروز یه عکس گذاشته بود اینستاگرام درمورد ماه تولدش. منم تولدشو پیشاپیش تبریگ گفتم. فکر میکنین چی جوابمو داد؟ مرسی آبجی جون!
اینقدر این کلمه روم تاثیر گذاشت که تصمیم گرفتم برای تولدش یه شال گردن و ساق دست ست ببافم! ببینید چه آدم تاثیر پذیری ام قشنگ ساخته شدم واسه عملیات انتحاری!
پیش دانشگاهی که بود شال و کلاه و ساق دست مشکی صورتی بافتم براش که عاشقشون بود. کل زمستون پیش دانشگاهی و سال اول دانشگاه پوشیده شون. امسال ولی با رنگ و مدل سلیقه خودم میبافم براش، عکسشو میذارم براتون وقتی بافتم.
پروفایل تلگرامم یه عکس نوشته گذاشتم که متنش اینه"آدم ها اگر دوست داشته باشند خودشان با شما درد دل میکنند حواستان باشد این سوال ها مربوط به حریم خصوصی افراد است. وارد حریم خصوصی مردم نشوید: چرا بچه دار نمیشی؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ چرا ادامه تحصیل نمیدی؟ خونه تو چرا عوض نمیکنی؟ چقد حقوق میگیری؟ این چه لباسیه پوشیدی؟ چرا اینقدر چاق شدی؟ چرا لاغری؟ رابطتون چرا خراب شد؟
نظرتون چیه؟ یه جوری باید به همه بگم آقا به شما چه، مگه نه؟

خانوم مهندس
۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

اینقد هی آدم میمیره :( همه تصادفای الکی خودشون چپ کردن. طرف یهو رفته زیر تریلی و خیلی دلیلای الکی تر....همشونم میمیرن :( خواهر همکارمونم تصادف کرده و فوت کرد.

اینقد هی نوزاد میمیره :( یا مرده دنیا میان یا بعدش میمیرن :(

چه وضعیه؟

دارم میترسم کم کم

حس بدی دارم

خانوم مهندس
۲۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

با توجه به این متن من بهتر از هیچی تعریف نکنم :/

خانوم مهندس
۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

از اونجایی که سریال چاق شدن من تمومی نداره و هروقت میرم رو وزنه به وزنم اضافه شده خیلی جدی جدی تصمیم گرفتم یه فکری به حال خودم بکنم!

نرم افزار کرفس دانلود کردم که به نظرم فوق العاده است حالا حساب کالری هایی که میخورم دارم و میدونم کجا باید جلو خودمو بگیرم. هرچی هم دلم بخواد میخورم البته به اندازه و به بقیه روزم هم بستگی داره البته. امروز روز دومه و من دوسش دارم. البته اگه بقیه بذارن! تقصیر خودمم هست چند بار پیش اومده جاهای مختلف بیمارستان با آدمای متفاوت صبحانه یا میان وعده خوردم حالا انگار اینقدر به بهشون خوش گذشته که هرروز از چندجا به من زنگ میزنن بیا میخوایم چایی بخوریم، بیا میخوایم صبحانه بخوریم و ... منم معمولا میمونم تو رودروایسی آخه هم وقتمو میگیره هم چاق میشم خب! امروز هرکی زنگ زد خیلی جدی گفتم من رژیمم :) فکر میکنم چاق شدن منم از همین جاها شروع شد. تا شنبه نمیخوام خودمو وزن کنم به امید 1 گرم کاهش نه 1 کیلو افزایش :)

پی نوشت 1: چند روز پیش یه پیرمرد اومده بیمارستان و از همه سراغ خانوم تاسیساتی رو گرفته (یعنی من) که فشار سنجشو درست کنم :/

پی نوشت 2: یکی از بچه های رادیولوژی امروز زنگ زد که یه نفر یه ویلچر برقی گرفته بلد نیست راهش بندازه تو میتونی؟ من تا حالا ویلچر برقی ندیدم بخدا ،خب الکی میگفتم آره ولی نمیتونستم کار خوبی بود؟ گفتم باور کن تا حالا کار نکردم اصلا نمیدونم چیه! فکر نکنم کار عجیبی باید انجام میدادن ولی حوصله خدمت رسانی به عموم مردم ندارم واقعا! اونم وقتی به کارم مطمئن نیستم!

خانوم مهندس
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

بازم روزامون مثل همیشه شدن. صبح ده دقیقه مونده به زنگ زدن گوشیت بیدار بشی واسه خودت غلت بزنی و لذت ببری. بعد صدای گوشیت میاد بلند میشی و چایی درست میکنی. حاضر میشی و صبحانه میخوری. همسر جان میرسوننت و در اتاقتو که باز میکنی یه عالمه کار میبینی که دارن صدات میکنن! هرروز یه عالمه کار تموم میکنی و دوباره یه سری کار دیگه شروع میشن.از هر لحظه بودنت تو بیمارستان لذت میبری و همه همکاراتو بینهایت دوست داری! تا ظهر نمیدونی چطوری میگذره.ساعت 2 که انگشت میزنی و میای بیرون همسری رو میبینی که منتظرته. میای خونه و نهار میخوری دو ساعت خواب و میرسیم به بهترین لحظه های روز!

همیشه تو تنهایی های بعدازظهر وقتی میخوام ظرف بشورم و غذا درست کنم و کارای خونه رو انجام بدم آهنگ گوش میدم. یه مدته کتاب صوتی دانلود میکنم و گوش میکنم. فوق العاده لذت بخشه. الان بابالنگ دراز گوش میدم. نمیدونم بهتر از اینم هست؟ همه کارو که انجام دادم معمولا وبلاگ میخونم و مینویسم. یه قسمت سریال میبینم و باز به ادامه شام و نهار فردام میرسم.شب میشه و همسری میاد خونه. چقد خوبه شبا بلنده همسرم زودتر میاد. چیدمان خونه رو عوض کردیم بخاری هم گذاشتیم یه جورایی دنج تر و دورهمی تر شده. چایی میخوریم. میوه میخوریم حرف میزنیم فیلم میبینیم بعدشم بیهوش میشیم :)

خوبه نه؟ خیلی آرامش داریم خدایا شکرت.

خانوم مهندس
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر