خب دیگه بسه حرفای منفی، درسته که اینهمه اتفاق بد افتاده ولی حال ما اینقدم بد نیست، دیگه بزرگ شدیم بقیه دنیا مهم نیست، مهم خونه خودمون فقط توش صدای خنده است، حال من خوبه، سرکار بهتره دارم کارامو جمع و جور میکنم که آخر سال کارام تموم بشه، دوست جونی ها خیلی خوبن. شکمم در حال بزرگ شدن دیگه مانتو قبلی هام اندازم نیستن و یه مانتو یه سایز بزرگتر میپوشم.همه تقریبا میدونن و آقایون یه کم با شک و تردید موقع حرف زدن بهم نگاه میکنن. البته به آی تی ها و کارپرداز خودم گفتم. بالاخره اونا یه کم با بقیه فرق دارن اونا هم دوستام به حساب میان بعد از این همه مدت...
دو هفته پیش تو خواب و بیداری بودم یه دفعه یه چیزی تو دلم یه ضربه زد یه کوچولو. یهو چشمام باز شد و گفتم وای این چی بود دیگه؟ فردا بعداز ظهرش داشتم تلویزیون میدیدم دوباره همون ضربه ولی چند بار و پشت سرهم. رفتم شبکه بهداشت واسه مراقبتام گفت خودشه. دیگه عادت کردم بهش وقتی میخوام بخوابم، یه چیز شیرین میخورم یا زیر دوش اب گرم بچم جوگیر میشه. منم که همش ذوقم ... شماها اگه یه زن حامله رو دیدین که مثلا وسط کار نیششو نمیتونه ببنده یا وسط یه جلسه پر تنش به زور دستاش لپاشو گرفته که نبینن چطوری میخنده مطمئن باشین اون تو یه خبری هست. از همه با مزه تر دیشب موقع خواب دیگه ضربه نبود یه چیزی از این ور دلم رفت اونور این دیگه عالی بود. بدو بدو اومدم تو هال پیش همسر که همش به من حسودیش میشه دسشو گذاشتم رو یه طرف شکمم گفتم صبر کن یهو فسقلی خودشو جمع کرد اونور و همسرم فهمید😍😍😍😍 خب این حسو واسه همه دنیا ارزو میکنم... خبر بعدی اینکه امروز همسر رفته ماشین بیاره منم فردا میرم سونو ۱۸ هفتگی و میفهمم فسقلی چیه گل دختر یا گل پسر، وقت دکتر و اپیلاسیون هم دارم. همسرم بیمه کار داره و کارای خودش و خریدهای عیدمون. دعا کنید به سلامت بریم و بیایم از اصفهان رفتن میترسم.
عید امسال خیلی داره تند و بی برنامه میاد انگار عجله داره و من یه عالمه کار دارم.مخصوصا که فردا هم سرکار نیستم.