هرشب که همسرجان میاد خونه من میرم دم در باهم دست میدیم و روبوسی میکنیم یا یه بغلی چیزی. چیز خاصی نیستا فقط یه روبوسی ساده،دیگه عادت شده برامون 4 سال و نیمه... دیشب که همسرجان اومد خونه رفتم دم در وسیله دستش بود گفت سنگین خودم میبرم منم جلو مامانم روم نشد باهاش روبوسی کنم. رفت تو آشپزخونه و اومد گفت بیا حالا بوس بده نباید جلو مامانت خجالت بکشی که.. بعدم اومد بوسم کرد. بعدم با مامانم روبوسی کرد و گفت هرشب که میام خونه میاد جلوم بوسم میکنه حالا از شما خجالت میکشه. منو میگی قند تو دلم آب میکردن فکر نمیکردم اصلا همسر به این کارم اهمیت بده یا براش مهم مباشه. همش حسم این بود لوس بازیای من که داره تحمل میکنه . خیلی حس خوبی بود هنوز تو هوام....
خبر جدید اینکه سرماخوردم یه اوضاعی :( همشم خسته و خواب آلوده ام بیشتر به خاطر سرما خوردگی که حال ندارم.ساکت و آروم افتادم تو اتاق هرکسی هم وسیله خراب داره میگم بفرست بالا همون موقع اوکیش میکنم میگم خدمه ببره حال راه رفتن ندارم. امروز هم اتاقی ام میگفت چقد مظلوم شدی :(